از هر چه بگفته اند پندی دارم
وز هر چه بگفته ام گزندی دارم
گه بر گردن چو سگ کلندی دارم
بر پای گهی چو پیل بندی دارم
از هر چه بگفته اند پندی دارم
وز هر چه بگفته ام گزندی دارم
گه بر گردن چو سگ کلندی دارم
بر پای گهی چو پیل بندی دارم
من بستر برف و بالش یخ دارم
خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارم
چون زاغ همه نشست بر شخ دارم
در یکدو گز آب ریزو مطبخ دارم
سیراب گلابی تو بر آتش خارم
دو دست دمم که جز به آتش نارم
نشگفت ز بس که در دل آتش دارم
کز دیده چو شمع اشک آتش بارم
ای جان جهان تا خبرت یافته ام
دل را همه در رهگذرت یافته ام
پنداری بی درد سرت یافته ام
نه نه که به خون جگرت یافته ام
از خود به تو من بتا گمانها دارم
وز کرده خویش داستانها دارم
اندر سر صحبت تو جانها دارم
بر مایه عشق تو زیانها دارم
روزان و شبان در آن غم و تیمارم
کاسرار تو را چگونه پنهان دارم
دل خون شد و خون ز دیدگان می بارم
بینند ز خون دل همه اسرارم
از بلبل نالنده تر و زارترم
وز زرد گل ای نگار بیمارترم
از شاخ شکوفه سرنگون سازترم
وز نرگس نوشکفته بیمارترم
هر جا که ز فضل پیشگاهی است منم
و آن کو یک تن شها سپاهی است منم
گر دعوی ملک را گواهی است منم
گر بر سخن از قیاس شاهی است منم
با ناله همی چو ابر بهمن گریم
هر لحظه همی هزار دامن گریم
با روشن دل تیره شبان من گریم
چون شمع ز دل ز دیده بر تن گریم
آن مرد که در سخن جهانیست منم
آن گوهر قیمتی که کانیست منم
آن تن که سرشته از روانیست منم
آن گو که سرا پای زبانیست منم