گنجی که ز پیش آن بجستند منم
کوهی که به غم فرو شکستند منم
پیلی که به زخمیش بخستند منم
شیری که به بازیش ببستند منم
گنجی که ز پیش آن بجستند منم
کوهی که به غم فرو شکستند منم
پیلی که به زخمیش بخستند منم
شیری که به بازیش ببستند منم
صالح دل اگر به جای جامه بدرم
شاید که همی خون شود از غم جگرم
در دیده من از مرگ تو خونها دارم
بر مرگ تو تا به مرگ خونها بخورم
بر روی تو مهربان و دلسوز منم
پیش تو به مهرگان و نوروز منم
بر لشگر هجران تو پیروز منم
سر دفتر عاشقان امروز منم
گر تیز به روی خوب تو درنگرم
ترسم که ز دست خصم تو جان نبرم
در عشق دم شیر عرین می سپرم
در جمله نگه کن که چه دیوانه سرم
هر یک چندی به قلعه ای آرندم
اندر سمجی کنند و بسپارندم
شیرم که به دشت و بیشه نگذارندم
پیلم که به زنجیر گران دارندم
من به الم ای صنم گرفتار نیم
ور می باشم به رنج و پندار نیم
یارست مرا غم تو بی یار نیم
جان می کنم از هجر تو بیکار نیم
گفتم شکرت به خلق کیهان گویم
چون تنهایم همی به یزدان گویم
تا جان دارم شکر تو از جان گویم
تا بازپسین نفس همه آن گویم
جز در غم عشق تو سفر می نکنم
جز بر سر کهسار گذر می نکنم
در عشق تو جز به جان خطر می نکنم
گر من زاغم چرا حذر می نکنم
از عشق تو در چشم خرد میل زدم
پس دست به تسبیح و به تهلیل زدم
بر فرقت تو چو طبل تحویل زدم
من دست به جای جامه بر نیل زدم
بونصر من ار عاشق ایام توام
از چرخ همیشه طالب کام توام
چون نام خودم از تو و با نام توام
خود روی نیم نهال انعام توام