عشقت کشتم که غم درودم شب و روز
جان کاستم و رنج فزودم شب و روز
دل را به هوا بیازمودم شب و روز
بی دل بودم که بی تو بودم شب و روز
عشقت کشتم که غم درودم شب و روز
جان کاستم و رنج فزودم شب و روز
دل را به هوا بیازمودم شب و روز
بی دل بودم که بی تو بودم شب و روز
ای فقر بخاست روز بازار تو خیز
در کوکبه سپاه سالار آویز
ای نصرت دین بخیر بگشای نخیز
ای کفر زریر بوحلیم است گریز
ای شاه علاء دولت ملک افروز
امروز نه پیداست خزان از نوروز
باز آمد تاریک شب از روشن روز
بر دشمن ملک باد بختت فیروز
در غور فلک تعبیه ای ساخت چو ابر
بر هر شخ و که به حمله بر تاخت چو ابر
در چنگ چو آتشی سرافراخت چو ابر
هر کوه که بود پاک بگداخت چو ابر
گویی که هوا به زیر گردست امروز
با سرما خلق را نبردست امروز
دست من و پای من به دردست امروز
بفروز آتش که سخت سردست امروز
بر مرگ تو چون نمویم ای جان پدر
رخساره به خون بشویم ای جان پدر
سامان خود از که جویم ای جان پدر
تیمار تو با که گویم ای جان پدر
می گویمت ای سعادت ای نیک پسر
در باب هنر کوش تو ای جان پدر
وین مایه بیندیش که از بهر هنر
بر تیغ گهی بینی و بر نیزه کمر
از سنگم یا ز چیستم جان پدر
خود داند کس که کیستم جان پدر
تو مردی و من بزیستم جان پدر
بر مرگ تو خون گریستم جان پدر
چون پیرهنت گرفته ام تنگ به بر
بر نارم همچو دامن از پای تو سر
در گردن تو خورده دو دستم چنبر
انگشت چو خط روی در یکدیگر
سلطان ملک ای عزیز فرزند پدر
ای شاه پدر شیر کمربند پدر
شایسته و هشیار و هنرمند پدر
ای نازش و فخر نسل و پیوند پدر