در عشق تو همچو ابر می گریم زار
وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
از زردی روی و گریه ای طرفه نگار
در روی خزان دارم و در دیده بهار
در عشق تو همچو ابر می گریم زار
وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
از زردی روی و گریه ای طرفه نگار
در روی خزان دارم و در دیده بهار
ز اندیشه هجران و ز نادیدن یار
دل خون شد و دیده خون همی گرید زار
گویم ز غم فراق روزی صد بار
کاین عشق چه آفت است یارب زنهار
آمد به وداعم آن نگار دلبر
گریان و زنان دو دست بر یکدیگر
پر خون رخش از زخم و رخ از گریه چو زر
بر لاله کامگار و بر لؤلؤی تر
ای روی تو آفتاب و من نیلوفر
چون نیلوفر در آبم از دیده تر
تا تو نتابی چو آفتاب ای دلبر
نگشایم دیدگان و برنارم سر
یک چشم تو گر تباه گشت ای دلبر
دلتنگ مشو انده بیهوده مخور
بسیار دو نرگس است ای جان پدر
بشکفته یکی از دو و نشکفته دگر
چاه ز نخ تو ای دلارام پسر
بر آب ملاحتست و جویی تا سر
سیبت ز نخ و چهی بدان سیب اندر
در سیب شگفت نیست چاه ای دلبر
سلطان ملک است در دل سلطان نور
هر روز کند به روی او سلطان سور
هرگز ندود برود بر سلطان زور
چشم بد خلق آرد از سلطان دور
تعریف مرا عشق تو ای ساده شکر
بس راز دلم کرد به هر جای سمر
عشقت چو همی نگه کند جان و جگر
غماز چو مشک آمد و طرار چو زر
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر
گر گل گیرم به دست خاری شده گیر
هر روز مرا خانه حصاری شده گیر
عمری شده دان و روزگاری شده گیر
خورشید رخ تو تافت بر سایه عمر
آمد به کفم گمشده پیرایه عمر
ای اول وصلت آخرین مایه عمر
در جستن سود وصل شد مایه عمر