گیتی و فلک به کشتن من یارند
زان بر من روز و شب همی غم بارند
نشگفت گرم ز دست می نگذارند
در معرکه دست تو مبارز دارند
گیتی و فلک به کشتن من یارند
زان بر من روز و شب همی غم بارند
نشگفت گرم ز دست می نگذارند
در معرکه دست تو مبارز دارند
جان و دل و دین دست فراهم کردند
وندر بیعت پشت به پشت آوردند
سوگند به جان و سر وصلت خوردند
گر بر گردم ز تو ز من برگردند
زین پس اگرم ضعیف تن خواهد بود
پیدا نه نشان پیرهن خواهد بود
ور یار نه در کنار من خواهد بود
پیراهن دیگرم کفن خواهد بود
آرام ز خویشتن جدا خواهم کرد
جان از قبل تو در فنا خواهم کرد
تو پنداری تو را رها خواهم کرد
تا جان دارم تو را وفا خواهم کرد
ای صدر جهان ناصر تو یزدان باد
رای تو معین و دولتت سلطان باد
عمر تو و دولت تو جاویدان باد
آنچت باد ز کامرانی آن باد
در شعر مرا نیک و بد چرخ یکی است
گو خواه بگرد بر من و خواه بایست
هر شاعر نیک را قوی طایفه ایست
والله که مرا به طایفه حاجت نیست
تا بار غمت نهاده بر محمل ماست
در جستن تو باد هوا حاصل ماست
دایم سر کوی عاشقی منزل ماست
رنگ رخ تو گواه درد دل ماست
هر جای که عشوه ایست پرورده توست
هر جای که رنگی است برآورده توست
عشوه گری و سیه گری پرده توست
اینک کف دست تو سیه کرده توست
در بأس چو طاهر علی آهن نیست
بی منت طاهر علی گردن نیست
جز منت طاهر علی بر من نیست
والله که چو طاهر علی یک تن نیست
آنی شاها که جز سخا کیش تو نیست
یک شاه ز بیم تو بداندیش تو نیست
ای آن ملکی که جز ملک خویش تو نیست
یک شاه چو طاهر علی پیش تو نیست