افکند دلم زمانه در زاریها
در دیده من سرشت بیداریها
امید تو می داد مرا یاریها
تا جان نبرم چنین به دشواری ها
افکند دلم زمانه در زاریها
در دیده من سرشت بیداریها
امید تو می داد مرا یاریها
تا جان نبرم چنین به دشواری ها
ای مدحت تو فرض و دگر نافلها
در وصلت تو قافله در قافلها
حصنی که به صد تیغ کش آنرا نگشاد
کلک تو کند عالیها سافلها
تا دیده ام آن لب گهر بار تو را
پیوسته نمک خوانم گفتار تو را
زیرا زبی لعل لب ای یار تو را
بگشاده دهان پسته کردار تو را
روزی بر من همی نیایی صنما
چون آیی یک زمان نپایی صنما
آخر تومرا وفا نمایی صنما
چون نیک مرا بیازمایی صنما
گر زر گردیم می نجویی ما را
ور مشک شویم می نبویی ما را
هر چند به لای می بشویی ما را
کس مشنودا آنچه تو گویی ما را
بر کار به جز زبان نمانده ست مرا
در تن گویی که جان نمانده ست مرا
بندیست گران که جان نمانده ست مرا
از پای جز استخوان نمانده ست مرا
گر بند کند رای بلند تو مرا
در جمله پسنده است پسند تو مرا
تهذیب تمام کرد پند تو مرا
تاج سر فخر گشت بند تو مرا
گرچه فلک از پیش برانده ست مرا
با بند گران فو نشانده ست مرا
تا دو لبت از دور برانده ست مرا
جز روی تو آرزو نمانده ست مرا
ای کامگار سلطان،انصاف تو به گیهان
گشته عیان
مسعود شهریاری،خورشید نامداری
اندر جهان
ای اوج چرخ جایت،گیتی ز روی و رایت
چون بوستان
چون تیغ آسمان گون،گردد به خوردن خون
همداستان
باشد به دستت اندر،از گل بسی سبک تر
گرز گران
بر تیز تگ هزبری،برقی که گردد ابری
زیر عنان
کوهی که باد گردد،چون گردباد گردد
در زیر ران
پیش رفیع تختت،از طوع و طبع بختت
بسته میان
کس چون تو ناشنوده،عادل چو تو نبوده
نوشین روان
در هیچ روزگاری،کس چون تو شهریاری
ندهد نشان
در شکر و مدحت تو،پاینده دولت تو
شد همزبان
آمد بهار خرم،شد عرصه های عالم
پر گلستان
از دست هر نگاری،نیکوتر از بهاری
باده ستان
در عز و ناز و شادی،بر تخت ملک بادی
تا جاودان
لشگر ماه صیام روی به رفتن نهاد
عید فرو کوفت کوس رایت خود برگشاد
تاختن آورد عید در دم لشکر فتاد
ای خنک آنکو به صوم داد خود از وی بداد
آمد عید شریف فرخ و فرخنده باد
فیه کلوا و اشربوا یا ایها الصائمون
روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید
رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید
عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید
چون سیه منهزم روزه ازو در رمید
زود شود این شگفت از بر ما ناپدید
روزه شد و عید باز از پسش آمد کنون
این شدن و آمدن فرخ و فرخنده باد
بر ملک کامگار خسرو خسرو نژاد
روزه ش پذرفته باد باد همه ساله شاد
محمود سیف دول شاه خردمند راد
آن شه با علم و حلم آن شه با عدل و داد
فاز لکل العلوم فاق جمیع الفنون
آن شه خورشید رای و ان ملک ابر کف
بحر دمان روز رزم شیر ژیان پیش صف
جوشن پیشش چو خر خفتان نزدش چو خف
مملکت از وی شریف همچو ز لؤلؤ صدف
خدمتش اصل جلال مدحتش اصل شرف
ای بخرد رهنمای وی به هنر رهنمون
ای شده شهره به تو هر چه در آفاق شهر
عالم سر تا به سر یافت ز فر تو بهر
بر همه گردنکشان کرده به شمشیر قهر
زهر ز مهر تو نوش نوش ز کین تو زهر
آنچه تو جویی ز چرخ و انچه تو خواهی ز دهر
لاشک فی انهم لابد فی ان یکون
شاها ملک جهان نظم ز روی تو یافت
همت و قدر تو را چرخ فلک بر نتافت
سعد فلک یکسره سوی جنابت شتافت
هر کوکین تو جست کینه دلش بر شکافت
هر که ز فرمان تو گردن روزی بتافت
گردون از گردنش پاک بپالود خون
شاها بر حاسدانت چرخ بر آشفته باد
دولت بدخواه تو همچو تنش خفته باد
سوی تو از عز و ناز سفته و بس سفته باد
هر چه بکردی ز خیر از تو پذیرفته باد
گلبن دولت مدام پیش تو بشکفته باد
فی نعم لایزول فی دول لایحون