به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای بزرگی که دین و دولت را

همه آثار تو به کار شود

هر زمان شادتر شود آن کس

که به نامت به کارزار شود

گفته و کرده تو در عالم

همه تاریخ روزگار شود

پشتوان کمال چون باید

میخ حزم تو استوار شود

ذره ای کان ز حلم تو بجهد

بیخی از تند کوهسار شود

قطره کان ز جود بچکد

سیلی از ابر تندبار شود

تابود مرغزار جود تو سبز

امل خلق کی نزار شود

موقف بزم تو شکارگهیست

که در او شکرها شکار شود

بس یسار و یمین که زی تو رسد

از یمین تو با یسار شود

شب رنج ولیت روز شود

گل به دست عدوت خار شود

هر که نزد تو نیک نیست عزیز

زود بینی که نیک خوار شود

وانکه راه خلاف تو سپرد

اگر آبست خاکسار شود

گرد گردن زه گریبانش

آتشین طوق و گر زه مار شود

هر که اندر هوای تو نبود

بر تن او هوا حصار شود

دل بدخواهت ار ز سنگ بود

پیش خشم تو چون غبار شود

هیبت تو چو آتش افروزد

اختر آسمان سرار شود

خاطر اندر مصاف مدحت تو

همچو برنده ذوالفقار شود

طبع در گرد وهم تو نرسد

گر همه بر قضا سوار شود

چون تو اندر خزان به باغ آیی

آن خزان باغ را بهار شود

همه اطراف بی نگار چمن

همچو طبع تو پرنگار شود

وز تو این باغ نصرت آبادان

به شگفتی چو قندهار شود

شاخ ها را ز لفظ تو روزی

گوهر شب چراغ تار شود

هست ممکن که قوت و حرکت

عرض پنجه چنار شود

بزم فرخنده تو را ساقی

قامت سرو جویبار شود

در فراق تو هر زمان تن من

از بس اندیشه بی قرار شود

هر میم کآبگون سپهر دهد

مغز عیش مرا خمار شود

اشک من ناردانه شد نه عجب

گو دل من کفیده نار شود

چند باشم در انتظار و هوس

که مگر بخت سازگار شود

این بتر باشدم که راحت عمر

در سر رنج انتظار شود

پار مقصود من نشد حاصل

ترسم امسال همچو پار شود

ای فلک همتی که هر چه کنی

مایه عز و افتخار شود

یادگار جهان شدی و مباد

که جهان از تو یادگار شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

لعبتی را که صد هنر باشد

شاید ار بر میان کمر باشد

نیست لعبت لطیف گر چه لطیف

به بر عقل بی خطر باشد

او یکی شاه شد که ملکش را

گفت ها لشکر و حشر باشد

قد او شعله ایست از دیدار

که درو دود را اثر باشد

سخن از آتشش فروغ بود

معنی از دود او شرر باشد

شرری کز فروغ نور لقاش

بیشتر هست و بیشتر باشد

راست بر ره چگونه تیز رود

وز نقابش چرا خبر باشد

اگر او را به طبع مادر زاد

دیده و گوش کور و کر باشد

وگر از بیشه زاد چون که همی

همچو دریا به نفع و ضر باشد

گل و آب سیاه و تیره همی

از چه معنیش آبخور باشد

گر خو از اصل بنگریم او را

آب و گل مادر و پدر باشد

خرد و جان بود نگارپرست

تا چنویی نگار گر باشد

مادر نیش و نیشکر زادش

زان گهی زهر و گه شکر باشد

دشمنان زو شوند زیر و زبر

وین ازو کمترین هنر باشد

زانچه اول که بودی اندر خاک

زیر بودی کنون زبر باشد

سر او پای و پای او سر شد

وین شگفتی که این گهر باشد

کلک از آن نام کرده اند او را

که سرش پای و پای سر باشد

در کف خواجه چون همی پاید

کش سخن در و چهره زر باشد

نبود پای او ز در و گهر

چونش بر دست او گذر باشد

خواجه گویم همی و خواجه به حق

خواجه بوطاهر عمر باشد

آنکه فضلش همی مثل گردد

وانکه جودش همی سمر باشد

رای او را همی قضا راند

کش ز نابودها خبر باشد

چرخ با قدر او زمین گردد

بحر با طبع او شمر باشد

از چنان پر هنر پدر نه شگفت

گر چنین پر هنر پسر باشد

آفرین بر چنین پسر که به حق

زیور مسند پدر باشد

ای بزرگی که هیچ ممکن نیست

که چو تو در جهان دگر باشد

تیر عزمت که جست حاسد را

سپر از دیده و جگر باشد

تا ببارد چو ابر در کف تو

شاخ جودت که پرگهر باشد

آتشی گشت کین تو نه عجب

اگر ازو خلق در حذر باشد

خشم اگر بر پراکنی به زمین

آسمان را ازو خطر باشد

لشکری را که حزمت انگیزد

همه بر نعمت ظفر باشد

جمله الفاظ او نکت زاید

همه الفاظ او غرر باشد

داند ایزد که جز فریشته نیست

که درو این چنین سیر باشد

تا همی چرخ پر ستاره بود

تا همی ابر پر مطر باشد

قدر تو همسر سپهر بود

رای تو همره قدر باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

تا در جهان مکین و مکان باشد

بهرامشاه شاه جهان باشد

شاه شهاب تیر که دستش را

قوس قزح سزد که کمان باشد

باشد جهان پیر جوان تا او

با رای پیر و بخت جوان باشد

صد یک ز مدح او نشود گفته

گر در دهان هزار زبان باشد

شاید که رخش باد تک او را

نصرت رکاب و فتح عنان باشد

او را چو در نبرد برانگیزد

ناوردگاه چرخ کیان باشد

ای خسروی که ملک تو در گیتی

چون قرص آفتاب عیان باشد

آن پادشاه تویی که برای تو

در شخص پادشاهی جان باشد

صاحب قران تو باشی در گیتی

تا در سپهر حکم قران باشد

هر ساعتی ز دولت پاینده

در ملک تو هزار نشان باشد

تا چرخ هر چه خواهد بنماید

از چرخ هر چه خواهی آن باشد

حکم تو بر زمانه بود نافذ

امر تو بر ملوک روان باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

باد خزان روی به بستان نهاد

کرد جهان باز دگرگون نهاد

شاخ خمیده چو کمان برکشید

سر ما از کنج کمین برگشاد

از چمن دهر بشد ناامید

هر گل نورسته که از گل بزاد

شاخک نیلوفر بگشاد چشم

بید به پیشش به سجود ایستاد

قمری از دستان خاموش گشت

فاخته از لحن فرو ایستاد

باد شبانگاه وزید ای صنم

باده فراز آر هم از بامداد

جوی روان سیمین گشته ز آب

برگ رزان زرین گشته ز باد

باده فراز آرید ای ساقیان

همچو دو رخساره آن حورزاد

شعر همی خوانید ای مطربان

رحمت بر خسرو محمود باد

شاه اجل خسرو گردون سریر

سیف دول خسرو خسرونژاد

آن که بدو تازه شده مملکت

وانکه بدو زنده شده دین و داد

آنکه به گه کوشش چون روستم

آنکه به گه بخشش چون کیقباد

آنکه چنو دیده عالم ندید

وانکه چنو گردش گردون نزاد

کرد چه کردی نکند هیچ کرد

راد چو رادی نکند هیچ راد

شاهان باشند به نزدیک او

راست چنان چون به بر باز خاد

آن که چو جام می بر کف نهند

شاهان از نامش گیرند یاد

حمله او کوه ز جا برکند

ور بودش ز آهن و پولاد لاد

این شه و شاهی ز تو با رسم و فر

وی ملک و ملک ز تو با نهاد

تا به جهان اندر شاهی بود

جان و دلت باد همه ساله شاد

هر که تو را دشمن بادا به درد

وآن که تو را دوست به شادی زیاد

هر چه بگویم ز دعا کردگار

دعوت من بنده اجابت کناد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

کوس ملک آواز نصرت بر کشید

کفر و شرک از هول آن سر در کشید

فخر شاهان جهان بهرامشاه

شد سوی هندوستان لشکر کشید

چتر او را فتح بر تارک نهاد

تیغ او را نصرت اندر برکشید

باختر در لرزه افتاد از نهیب

گر چه او لشکر سوی خاور کشید

ای بسا رزما که از هر سو سپاه

زآب خنجر شعله آذر کشید

دوزخی شد عرصه پیکارگاه

کو در آن پیکار گه خنجر کشید

دشمنان را آتش شمشیر او

در میان خاک و خاکستر کشید

ملک او را چون عدو انکار کرد

از پی او کینه منکر کشید

دست او تیغی کشید اندر مصاف

کان به خیبر قبضه حیدر کشید

بر کشید او تیغ تیز دین فزای

از برای دین پیغمبر کشید

تیغ او اصل بقای ملک شد

از فنا خط بر بت و بتگر کشید

راه بر دشمن چو شیر نر ببست

تاز کوهش همچو رنگ اندر کشید

گرد او لشکر چو چنبر حلقه کرد

تا سرش در حلقه چنبر کشید

چون هوا از گرد تاری کله بست

بر زمین خون مفرش دیگر کشید

گویی آن خونها که رفت از تیغ او

دشت را در دیبه ششتر کشید

چون عروس شرمگین بدخواه شاه

سر ز شرم شاه در چادر کشید

شه به تخت مملکت چون برنشست

تخت را بر زهره ازهر کشید

نی سپهر از خدمت او روی تافت

نی زمین از طاعت او سر کشید

ملک او را صد درخت تازه رست

هر یکی صد شاخ سبز و تر کشید

خطبه چون بنوشت بر نامش خطیب

مهر و مه را از سر منبر کشید

بنده را چون دید مدحی بس بلند

از شرف بر گنبد اخضر کشید

صد نظر در باب بنده بیش کرد

تا ز خاک او را برین منظر کشید

مدح او از آسمان برتر شناخت

قدر او از آسمان برتر کشید

دست و طبعش در ثنا و مدح شاه

سلک و عقد لؤلؤ و گوهر کشید

گوهر و زر یافت از مهرش بسی

تا به مدحش گوهر اندر زر کشید

بنده را چون پشت کرد آز و نیاز

جودش اندر چشمه کوثر کشید

لیکن از خدمت فرو مانده ست از آنک

رنج بیماریش بر بستر کشید

پای نتواند همی نیکو نهاد

دست نتواند سوی ساغر کشید

باد هر کشور بدو آباد از آنک

عدل او لشکر به هر کشور رسید

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

سزد که باش شاها ز ملک خرم و شاد

که ملک تو در شادی و خرمی بگشاد

خدای دادت ملک و خدای عزوجل

نگاه دارد ملک تو همچنان که بداد

خدای بود معین ساعت گرفتن تو

تو را نیاید حاجت به خنجر پولاد

سپاه بی حد بود و سلاح بی مر بود

ولیک قاعده ملک تو خدای نهاد

خدای قاعده ملک تو نهاد چنان

که هر زمان ز جهان دولتیش خواهد زاد

نه بی اردات او بر زمین ببارد ابر

نه بی مشیت او بر هوا بجنبد باد

چنان قوی شد بنیاد ملک تو گویی

ز بیخ ملک تو رسته است کوه را بنیاد

کدام دولت پیدا شد از کواکب سعد

که آن سپهر بر تو به هدیه نفرستاد

همیشه تیغ تو بی نصرت و ظفر نبود

که هست تیغ تو با نصرت و ظفر همزاد

خجسته روزا کاندر نبرد سطوت تو

به آب تیغ بیفروخت آذر خرداد

چو ابر نصرت بارید چرخ فصل خزان

بهار گشت ز ملک تو در تکین آباد

ز تیغ تیز تو فریاد کرد دشمن تو

ولیک آنجا سودی نداشت آن فریاد

عروس ملک بیاراست گوش و گردن و بر

نخواست از ملکان جز تو شاه را داماد

بنای ملک تو چون بر کشید سر به فلک

بنای عمر عدوی تو بر زمین افتاد

می نشاط زمانه به یاد ملک تو خورد

از آن که ملکی چون ملک تو ندارد یاد

تو طبع و دل را هم شاد و تازه در به می

که خسروی به تو تازه ست و مملکت به تو شاد

به عدل و رادی ماند به جای ملک جهان

بلی و چون تو ندیده ست شاه عادل و راد

ز هر سویی سپهی بس گران فرستادی

که ملک و دین ز سپه باشد ایمن و آباد

تو داد گیتی دادی و لشکر تو کنون

جهان بگیرد کاندر نبرد بدهد داد

رسد ز هر سپهی هر دو هفته فتحی

که تهنیت کند آن را خلیفه بغداد

بزرگ شاها رامش گزین و شادی کن

بخواه جام می از دست آن بت نوشاد

میان خلق سرافراز و تازه کرد مرا

مکارم تو چو سرو و چو سوسن آزاد

مرا به مدحی شاها ولایتی دادی

کدام شاهی هرگز به مادحی این داد

به بارگاه تو کان هست و باد مرکز ملک

محل و رتبت من پای بر سپهر نهاد

مرا همی به ثنای تو زنده ماند تن

که تا زید تن من بی ثنای تو مزیاد

خدایگانا هر عمر و جان که در گیتی است

عزیز و شیرین پیوند عمر و جان تو باد

به شادکامی در مجلس بهشت آئین

بخواه باده از آن دلیران حورنژاد

چو سلسبیل می خور که حضرت غزنین

بهشت گشت چون اردیبهشت در مرداد

همیشه بادی بر تخت ملک چون خسرو

مخالف تو گرفتار محنت فرهاد

به دور ماه ز سر تازه گشت سال عرب

خدای بر تو و بر ملک تو خجسته کناد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

لوا و عهد خطاب خلیفه بغداد

خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد

ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود

که تخت و ملک و فلک مثل او ندارد یاد

جهان ستانی شاهنشهی جهانگیری

که کرد کار جهان را به داد و دین آباد

عزیز ملکش تلقین عدل یافت همه

که گشت همت عالیش ملک را بنیاد

خدایگانا شاها ز عدل و جود تو هست

به ماه دی همه گیتی چو باغ در خرداد

جهان به فر جمال تو روضه رضوان

زمین ز شادی ملک تو خانه نوشاد

به یاد کین تو از آب روشن آتش خاست

به یاد مهر تو از خاک تیره گوهر زاد

ز ملک جستن شد کند خصم را دندان

چو دید تیزی بازار خنجر و پولاد

سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد

کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه داد

بخاستند یلان سپاه تو هر یک

چو طوس و نوذر و گرگین و بیژن و میلاد

چه پیکر آمد رخش درخش پیکر تو

که کوه باد مسیرست و باد کوه نهاد

ز سهم و هیبت آن کاو نشستن اندر زین

فسرد آذر برزین و آذر خرداد

چو او بخواهد جستن نجست یارد برق

چو او بخواهد رفتن نرفت یارد باد

همیشه تیغ تو یاری گرست نصرت را

که هست نصرت با تیغ تیز تو همزاد

تو تا معونت و یاری ملک و دین کردی

بلند گشت و قوی دین و ملک را بنیاد

برآمدش ز کمال تو بر ثریا سر

چو کوه خارش اندر ثری فروشد لاد

تویی ز گوهر محمود و گوهر داود

کدام شاه نسب دارد از چنین دو نژاد

چو شاه عادل و رای تو در جهان ماند

همیشه تا به ابد ملک شاه عادل و راد

بزرگ جشن است امروز ملک را ملکا

که شادمان است ای شاه بنده و آزاد

بدین همایون سور و بدین مبارک جشن

تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد

شگفت نیست ازین سور و جشن خرم و خوش

ز چوب ها گل روید ز سنگ ها شمشاد

خلیفه بی حد و مر هدیه ها فرستادت

که هیچ کس را زان نوع هدیه نفرستاد

سپهر چون به تو این هدیه ها مزین شد

میان به خدمت بست و زبان به مدح گشاد

رسول عالم و عادل چو بوسه کرد زمین

شرف گرفت چو پی بر بساط ملک نهاد

به فخر سر به فلک برکشید و شادی کرد

که آن هدایا بر دست او قبول افتاد

چه گفت، گفت خلیفه چنان دعا کردت

که شاه عادل در ملک جاودانه زیاد

بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویند

که دولت تو رسیده است خلق را فریاد

همه فریشتگان تهنیت کنند تو را

همی به عهد و لوای خلیفه بغداد

ز ملک تو به جهان دین و داد باقی شد

خجسته ملکست این ملک تو که باقی باد

تو شکر ایزد گفتی و خلق شکر تو گفت

تو داد گیتی دادی ز چرخ داد تو داد

همیشه تا به سمرهای عشق یاد کنند

حدیث قصه شیرین و خسرو و فرهاد

نشاط را همه در مجلس تو باد مقام

ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ

به حل و عقد و بد و نیک عزم جزم تو را

چو کوه باد ثبات و چو باد باد نفاذ

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

ز سر گیتی پیر بوده جوان شد

که سلطان گیتی ملک ارسلان شد

زمین پادشاهی جهان شهریاری

کزو تاج خورشید و تخت آسمان شد

قران را ازین فخر برتر نباشد

که شاهی چو این شاه صاحب قران شد

هر آن نامور شاه کاندر زمانه

نه در خدمت شاه بسته میان شد

همه روزگارش دگر شد حقیقت

نسیمش سموم و بهارش خزان شد

نمانده ست بدخواه را هیچ راحت

که شادیش غم گشت و سودش زیان شد

جهاندار شاها همه بندگان را

دل و جان ز تو خرم و شادمان شد

شدندی فدا پادشاهان گیتی

فدای چو تو پادشاهی توان شد

در آئین دین ناسخی گشت عدلت

که منسوخ از آن عدل نوشیروان شد

هر آن کس که هر سو همی کاروان زد

ز انصاف تو رهبر کاروان شد

نیارست فتنه دلیری نمودن

چو عدل تو بر ملک تو پاسبان شد

بنالید گنج تو از بخشش تو

چو جود تو بر گنج تو قهرمان شد

بسا رزمگه کز دلیران جنگی

زمین و هوا پر ز شخص و روان شد

ز گرد سپه شد هوا چون بنفشه

ز خون یلان خاک چون ارغوان شد

ز تیغ چو نیلوفر آبدارت

رخ سرکشان زرد چون زعفران شد

به زیر تو رخش تو را گاه حمله

ز دولت رکاب و ز نصرت عنان شد

چو از آتش تیغ و از باد حمله

هوا پر شد زمین پر دخان شد

سر و دل گران و سبک شد چو ناگه

عنانت سبک شد رکابت گران شد

کمانور که با تیر پیش تو آمد

به بالا کمان و بدل تیردان شد

ثنا و مدیح تو این شاه شاهان

نگهبان تن گشت و تعویذ جان شد

مرا از برای ثنا و مدیحت

همه جان سخن شد همه تن زبان شد

جهان کینه ور بود بر من چو خواندم

ثنای تو بر جان من مهربان شد

جوان باد بختت که این جان غمگین

به اقبال و رای تو شاد و جوان شد

ز بزم تو ای شاه قصر همایون

به شادی و رامش چو دارالجنان شد

شد امید مهمان به انواع نعمت

چو جود تو در مملکت میزبان شد

بران هر مرادی که داری که گیتی

چنان چون مراد تو باشد چنان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

تا بقا مایه نما باشد

ثقت الملک را بقا باشد

طاهر آن آفتاب کز نورش

آفتاب فلک سها باشد

جستن راه خدمت سامیش

جز به وجه ثنا خطا باشد

سختم آسان بود ثنا گفتن

جود او مایه ثنا باشد

ای کریمی کامیدواران را

همه لفظ تو مرحبا باشد

ز دکان نیاز گیتی را

خاک صحن تو کیمیا باشد

چشم اقبال شهریاری را

گرد رخش تو توتیا باشد

بر عدو عنف تو سموم بود

بر ولی لطف تو صبا باشد

حزم و عزم تو چون بگیرد جزم

آن زمین باشد این هوا باشد

سایلان را ز دست تو نه عجب

گر نتیجه همه عطا باشد

تا همی دست راد تو گه بزم

پدر و مادر سخا باشد

رای تو ار شود چو وهمت تیز

بر فلک خط استوا باشد

منحنی می شود فلک پس از آن

کز در او گردش رحا باشد

تا همی جاه گیتی افروزت

همچو مهر اصل هر ضیا باشد

دولتت دولت علایی را

مایه و پایه علا باشد

به خدایی که بر جلالت او

هر چه بینی همه گوا باشد

صفت و نعمت او به نزد خرد

همه آلاء و کبریا باشد

گر چنین پادشا که هست امروز

در جهان هیچ پادشا باشد

خدمت بارگاه مجلس او

عمره و مروه و صفا باشد

ور چو تو مرد هیچ دولت را

نیز در دانش و دها باشد

پس چرا چون منی که بی مثلم

به چنین حبس مبتلا باشد

گر همی باغ فضل را از من

رونق و زینت و بها باشد

چون گل لاله جای من ز چه روی

همه در خار و در گیا باشد

این گنه طبع را نهم که همی

مایه فطنت و ذکا باشد

به خدای ار مرا در این زندان

جز یکی پاره بوریا باشد

نان کشکین اگر بیابم هیچ

راست گویی زلیبیا باشد

چون سرشک و چو روی هرگز

نه عقیق و نه کهربا باشد

آشنا ورزمی ز اشک دو چشم

اگرم چشم آشنا باشد

راست گویی هوای زندانم

دیو و افعی و اژدها باشد

همه گر صورتی نگارد ازو

روی آن صورت از قفا باشد

وانگهم سنگدل نگهبانی

که چنو در کلیسیا باشد

از گرانی بلند چون گردم

تکیه بر چوب و بر عصا باشد

رفتن من دو پی بود وانگاه

پشتم از بار آن دو تا باشد

مر مرا گویی از گرانی بند

پای در سنگ آسیا باشد

پیش چشم آرحال من چو مرا

جمله این برگ و این نوا باشد

حبس را زاده ام و مرا گویی

رنج و غم مادر و نیا باشد

چرخ کژ می زند مراد و همی

هر چه باشد همه دغا باشد

نیک دانی که از قرابت من

چند گریان و پارسا باشد

چون منی را روا مدار امروز

که ز فرزندگان جدا باشد

مانده ایشان به درد و من در رنج

این همه هر دو از قضا باشد

لیکن از دین پاک تو نسزد

که بدین مر تو را رضا باشد

گر عنایت کنی و من بر هم

از بزرگی تو را سزا باشد

نه همی فرصتیت باید جست

گر خلا باشد ار ملا باشد

نکته ای گر برانی از حالم

همه امید من روا باشد

ور کنم شغل هیچ کس پس از این

گردنم در خور قفا باشد

با فلک من سیتزه ها کردم

زان تنم خسته عنا باشد

هر که او با فلک ستیزه کند

جز چنین از فلک چرا باشد

همه مهر و وفاست سیرت من

روزگارم کی آشنا باشد

ای بزرگی که شاخ ملک از تو

همه در نشو و در نما باشد

بنده مادحی چنین در بند

نیک بندیش تا روا باشد

آفتابی بلی سزد که تو را

بس فراوان چو من هبا باشد

گنج ها دارم از هنر که بگفت

کس کزان گونه گنج ها باشد

زین بلا گر مرا به جان بخری

این همه گنج ها تو را باشد

ور بدین حاجتم نعم نکنی

نعم من ز بخت لا باشد

نه همه مردمان چنین گویند

که بغایی طریق ما باشد

گر چنین است پس بود در خور

بند شاعر چو او بغا باشد

شاعر آخر چه گوید و چه کند

که از او فتنه و بلا باشد

گر به عیوق برفرازد سر

شاعر آخر نه هم گدا باشد

مگرش چو محمد ناصر

گوهر از پاک مصطفی باشد

لاجرم جاه و حق حرمت او

چون شهیدان کربلا باشد

گر همی حق بود چو تو باید

شاعران را که پیشوا باشد

تو ثنا و دعای من مشنو

کاین و آن از سر هوا باشد

چون تویی راز چون منی پاداش

نه ثنا باشد و دعا باشد

مدحت من شنو که مدحت من

رشته در بی بها باشد

پس از آواز او چو بشنیدی

همه آوازها صدا باشد

من که در خور ثنای شاه کنم

چون من اندر جهان کجا باشد

ور ز من شد گشاده گنج سخن

بند بر پای من چرا باشد

آب اقبال تو روا باشد

که هر امید از او وفا باشد

بنده بودت به طبع و خواهد بود

در جهان هر که بود یا باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

 

ای خداوند رحمت ایزد

بر تو و دولت جوان تو باد

بر همه کارها و نهمت ها

چرخ گردنده در ضمان تو باد

همه ساله همه مصالح ملک

در بیان تو و بنان تو باد

بر همه نامه های جود و کرم

با همه وقت ها نشان تو باد

بر سر دولت هنرمندان

سایه عز جاودان تو باد

همه اندیشه صلاح و فساد

در یقین تو و گمان تو باد

ملجاء سروران سرای تو باد

مسند سروری مکان تو باد

هر که او را زمانه بیم کند

در پناه تو و امان تو باد

فتح و نصرت به هر چه رای کنی

با رکیب تو و عنان تو باد

ناتوانی نصیب دشمن تست

تندرستی همه توان تو باد

جان ما بندگان که داد به ما

دولت تو فدای جان تو باد

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4521019
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث