به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نگشتی یار من تا طور یاریهای من بینی

نبردی دل ز من تا جان سپاریهای من بینی

ندادی اختیار کشتن من ترک چشمت را

که در جان باختن بی‌اختیاریهای من بینی

دگرگون حال زان خالم نکردی تا حسودان را

بر آتش چون سپند از بی‌قراریهای من بینی

گران بارم نکردی از غم مرد آزمای خود

که با نازک دلیها بردباریهای من بینی

نشد در جام بهر امتحانم بادهٔ وصلت

که با چندین هوس پرهیزگاریهای من بینی

به قصد جان نخواندی دادی از نقد وفا بر من

که در نرد محبت خوش قماریهای من بینی

نکردی محرم رازم که بهر امتحان هم خود

به غمازی درآیی رازداریهای من بینی

نکردی ذکر خود را زیور لفظم که چون خوانی

کتاب عاشقان را یادگاریهای من بینی

نشد کاری به جنبش کلک فکر محتشم یعنی

نگار من شوی دیوان نگاریهای من بینی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:15 PM

 

این است که خوار و زارم از وی

درهم شده کار و بارم از وی

این است که در جهان به صدرنگ

گردیده خزان بهارم از وی

اینست آن که امروز

افسانهٔ روزگارم از وی

تا پای حیات من نلغزد

من دست هوس ندارم از وی

روزی که به دلبری میان بست

شد دجلهٔ خون کنارم از وی

ای ناصح عاقل آن کمر بین

اینست که من نزارم از وی

در زیر قباش آن بدن بین

اینست که زیر بارم از وی

آن بند قبا که بسته پیکر

اینست که بسته کارم از وی

آن خال ببین بر آن زنخدان

اینست که داغدارم از وی

آن زلف ببین بر آن بناگوش

اینست که بیقرارم از وی

آن درج عقیق بین می‌آلود

اینست که در خمارم از وی

آن نرگس مست بین بلابار

اینست که اشگبارم از وی

آن ابرو بین به قابلی طاق

اینست که سوگوارم از وی

آن کاکل شانه کرده را باش

اینست که دل فکارم از وی

حاصل چه عزیز محتشم اوست

من ممنونم که خوارم از وی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:15 PM

 

محتشم چون عمر صرف خدمت وی میکنی

پادشاهی گر نکردی این زمان کی میکنی

توسن عمر آن جهان‌پیما ستور باد پا

یک جهان طی می‌کند چون بادپاهی میکنی

سختی راه محبت را دلیل این بس که تو

در نخستین منزلی هرچند ره طی میکنی

ساقیا بر ساحل غم مانده‌ام وقتست اگر

کشیت ساغر روان در قلزم می میکنی

سنبل از تاب جمالت می‌نشیند در عرق

زلف را هرگه نقاب روی پر خوی میکنی

آهوان در پایت ای مجنون از آن سر می‌نهند

کاشنائی با سگ لیلی پیاپی میکنی

گفته بودی می‌کنم با محتشم روزی وفا

شاه خوبان وعده کردی و وفا کی می‌کنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:15 PM

 

رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی

زمین به بوس که منت در آن زمان که تو دانی

چو شرح حال تو پرسد ز محرمان به اشارت

بگو که قاصدم از جانب فلان که تو دانی

پس از نیاز به او عرض کن چنانکه نرنجد

حکایتی ز زبانم به آن زبان که تو دانی

اگر به خنده لب کامبخش خود نگشاید

ازو به گریه و زاری طلب کن آن که تو دانی

وگر به ابروی پرچین گره زند به کرشمه

گره‌گشائی ازین کار کن چنان که تو دانی

نشان خنده چو پیدا بود از آن لب نوشین

همان به خواه که گفتیم به آن لسان که تو دانی

به جز صبا که برد محتشم چنین غزلی را

دلیر جانب آن سرو نکته‌دان که تو دانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:15 PM

 

چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی

جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی

ز بزم میروی افتان و سر گران حالا

به راه تا سر دوش که تکیه‌گاه کنی

به رخصت تو مفید نمی‌شود چشمت

که عالمی بستان و یک نگاه کنی

نگاه دم به دمت بس خوش است و خوش‌تر از آن

عزیز کرده نگاهی که گاه‌گاه کنی

شکسته طرف کله می‌رسی و می‌رسدت

که ناز بر همه خوبان کج کلاه کنی

ملوک حسن سپاه تواند اما تو

نه آن شهی که تفاخر به این سپاه کنی

چرا من این همه بر درگه تو داد کنم

اگر تو گوش به فریاد دادخواه کنی

تو گرم ناشده برقی و برق خرمن سوز

شوی چو گرم چه با جان این گیاه کنی

به پیش بخشش او محتشم چه بنماید

اگر تو تا دم صبح جزا گناه کنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:15 PM

 

اقبال ظفر پیوند در کار جهانبانی

اقبال ولیخا نیست اقبال ولیخانی

جز وی به که داد ایزد در سلک سرافرازان

اقبال شهنشاهی در مرتبهٔ خانی

مخلوق به این نصرت ممکن نبود گویا

موجود به شکل او شد نصرت ربانی

آن ضبط و پی افشردن در ضبط اساس ملک

بعد دو جهانی داشت از طاقت انسانی

سلطانی و خانی را شرمست ز شان وی

آن منصب دیگر را حق داردش ارزانی

در ملک سخا جاهیست کانجا به رضای او

یک مورچه می‌بخشد صد ملک سلیمانی

از دور فلک دورش دور است که بی‌جنبش

دست دگرست اینجا در دایره گردانی

در مدح ولیخان باد برپا علم کلکش

تا محتشم افرازد رایات سخن رانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:14 PM

 

گذری بناز و گوئی ز چه باز دلگرانی

ز چه دل گران نباشم که تو یار دیگرانی

دل و دیده نیست ممکن که شوند سیر از تو

که شراب بی‌خماری و بهار بی‌خزانی

بره و داد چندان که من قدیم پیمان

ز وفا گران رکابم تو صنم سبک عنانی

ز برای صید جانها چو شکار پیشه ترکان

ز نگاه در کمینی ز کرشمه در کمانی

به زمان حسن یوسف چه خلاص بوده دوران

ز تو که آفت زمینی و در آخر الزمانی

تو به طفلی آنچ نانی به جمال و شان که گویا

مه آسمان نشینی شه پادشه نشانی

ز تو گرچه خلق شهری به جفا شدند پنهان

تو بمان که بی‌دلان را به دل هزار جانی

تو به یک جهان دل و جان نکنی اگر قناعت

که جهان کنم فدایت که یگانه جهانی

ره دشمنیست گر این که فراق می‌کند سر

بمن ای کشنده دشمن تو هنوز مهربانی

سزد ار به تیغ غیرت ببرم زبان خود را

که منم زبان دهرو تو به غیر هم زبانی

گه باد چون بود چون به گیاه خشک آتش

بت آدمی کش من تو به محتشم چنانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:14 PM

 

ز اشک سرخ برای نزول جانانی

شدست خانهٔ چشمم نقش ایوانی

مباش این همه ای گنج حسن در دل غیر

بیا که هست مرا نیز کنج ویرانی

به لاله زار دل داغدار من بگذر

که دهر یاد ندارد چنین گلستانی

چه شد که گر از بی‌تکلفی یک بار

شود مقام گدا تکیه‌گاه سلطانی

به نیم جان که دلم راست شاه من چه عجب

گر انفعال کشد پیش چون تو مهمانی

به دود مجمره حاجت ندارد آن محفل

که سازیش تو معطر به گرد دامانی

درآ ز در ای جان که محتشم بی‌توست

مثال صورت دیوار و جسم بی‌جانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:14 PM

 

به زبان غمزه رانی چو روم به عشوه خوانی

به تو ناز داد یاد این همه مختلف زبانی

سگی از تو شهسوارم به قبول و رد چکارم

بود آن که اضطرارم که نخوانی و نرانی

اگرم برون ز امکان دو جهان بود بر از جان

همه در ره تو ریزم که عزیزتر ز جانی

دو جهان ز توست ای مه بکشی اگر یکی را

به تو کس چه می‌تواند مکن آن چه می‌توانی

همهٔ فتنه روید از خاک و ستیزه خیزد از گل

به زمین کرشمه ریزان چو سمند نازرانی

به زبان جور ممکن بود امتحان عاشق

تو به تیغم آزمودی و همان در امتحانی

بگذر ز کین که ترسم به زمین بشر نماند

که ارادهٔ تو ماند به قضای آسمانی

طلبی که یار نازی نشکد چه لذت او را

دل شوق گرم دارد ارنی ز لن ترانی

چو شدی به غیر یاران همه رازهای پنهان

دگری اگر بداند تو ز محتشم ندانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:14 PM

 

رفتی و رفت بی‌رخت از دیده روشنی

در دیده ماند اشکی و آن نیز رفتنی

آن تن ز پافتاد که در زیر بار عشق

از کوههای درد نکردی فروتنی

آن قدر که بود خیمهٔ عشق تو را ستون

از بار هجر گشت بیک بار منحنی

چشمی که دل به دامن پاکش زدی مثل

از گریهٔ شهره گشت به آلوده دامنی

دستی که پیش روی تو گلشن طراز بود

از داغ دسته بست ز گلهای گلخنی

باری تو با که بردی و بی‌من درین سفر

جان را که برق عشق تو را کرد خرمنی

آن غمزه‌ای که یک تنه می‌زد به صد سپاه

در ره کدام قافله را کرد رهزنی

آن ترک‌تاز ناز به گرد کدام ملک

کرد از سپاه دغدغه تاراج ایمنی

پیدا شد از فروغ رخت بر کدام دشت

در لاله‌ها طراوت گلهای گلشنی

چشم کدام آهو از آن چشم جان شکار

آموخت آدمی کشی و مردم افکنی

افسوس محتشم که ره نطق بست و ماند

در کان طبع نادره در های مخزنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 6:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4530933
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث