به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چون برفروزد آینه زان آفتاب رو

رو سوی هر که آورد آتش زند در او

سیلاب تیغ بار چنان تیز رو فتاد

کز سرگذشت آب و مرا تر نشد گلو

زلف تو جادوئیست برآتش گرفته جا

چشم تو آهوئیست به مردم گرفته خو

مشرب رواج یافته چندان که محتسب

می می‌کشد به بزم حریفان سبو سبو

در دیر رکرد غسل به می آن که زا ورع

بر اسمان نگاه نمی‌کرد بی‌وضو

ای دوستان فغان که من ساده لوح را

کشتند بی‌گناه بتان بهانه جو

از دولت گدائی آن ماه محتشم

بهر تو آمد این لقب از آسمان فرو

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:53 PM

 

مراست رشتهٔ جان کاکل معنبر او

فغان اگر سر موئی شود کم از سر او

نه کاکل است که بر سر فتاده سر و مرا

همای حس فکنده است سایه بر سر او

برابری به مه او روی نکرد مهی

که رو نساخت چو آیینه در برابر او

اگر نقاب گشاید گل سمنبر من

به گلستان چه نماید گل و سمن بر او

مرا ز دولت صد سالهٔ وصال آن به

که غیر یک نفس آواره باشد از در او

چو قتل بی‌گنهان خواهی ای فلک ز نهار

بریز خلق من اول ولی به خنجر او

چو محتشم شرف این بس که خلق دانندم

کمین بنده‌ای از بندگان کمتر او

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:53 PM

 

ز دیده در دلم ای سرو دل ربا بنشین

نشیمنی است ز مردم تهی بیا بنشین

تو شاه حسنی و خلوت سرای توست دلم

هزار سال به دولت درین سرا بنشین

دو منزلند دل و دیده هر دو خانهٔ تو

چه حاجتست که من گویمت کجا بنشین

تو ماه مجلس ما شو به صد طرب گو شمع

به گوشه‌ای رو و زاری کنان ز ما بنشین

خوشست صحبت شاه و گدا به خلوت انس

تو شاه محترمی با من گدا بنشین

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:53 PM

 

آینه بردار و حسن جان فزای خویش بین

انتخاب نسخهٔ صنع خدای خویش بین

در خرامش بر قفا چشم افکن ای زنجیر مو

یک جهان مجنون کشان اندر قفای خویش بین

ای که برافتادگان چون باد میرانی سمند

یک ره آخر زیر پای باد پای خویش بین

ای که در مهد همایون میروی سلطان صفت

از زکوة سلطنت سوی گدای خویش بین

ای جمالت شمع صد پروانه سر برکن ز بام

مرغ جان را پرزنان گرد سرای خویش بین

از قبای تنگ بیرون‌آ و جیب یوسفان

تا به دامن چاک از رشگ قبای خویش بین

بینوا در دهر بسیار است اما محتشم

بینوای توست سوی بینوای خویش بین

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:53 PM

 

شاهانه رخش راندن آن خردسال بین

در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین

بر ماه تازهد پرتو حسنش نظر فکن

صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین

شد فتنهٔ زمانه مهش بدر ناشده

پیش از کمال حسن نمود جمال بین

ز آثار حسن او اثر از آدمی نماند

این حسن آدمی کش بی‌اعتدال بین

مردم که وقت پرسش حالم به محرمی

پنهان اشاره کرد که تغییر حال بین

گفتم که فرض گشته مرا پای بوس تو

سوی رقیب دید که فرض محال بین

یک باره گشت پاس درش مشتغل به من

هان ای حسود دولت بی‌انتقال بین

شد شهره تا ابد به غلامیش محتشم

این خسروی و سلطنت بی زوال بین

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:53 PM

 

جانا مران رخش جفا بر خاکساران بیش از این

زاری ببین خواری مکن با بردباران بیش از این

کردم نگاهی آرزو و آن هم نکردی از جفا

دارند چشم ای بی‌وفا یاران ز یاران بیش از این

دل کرده ساز ای نوش لب در وعده قانونی عجب

گرمی مکش آتش مزن در خامکاران بیش از این

بر گرد رنگی گشت جان ز آب دم تیغت ولی

زان ابرتر می‌داشت دل امیدباران بیش از این

ای از ازل بر آتشست ساکن سپند جان ما

تسکین مجو تمکین مخواه از بی‌قراران بیش از این

تازان به جولانگه درا کز ناز بر اهل وفا

توسن نتازند از جفا رعنا سواران بیش از این

هردم به بزم ای محتشم ساقی کشانت می‌کشد

باشند در قید ورع پرهزگاران بیش از این

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:52 PM

 

بر رخ به قصد دل منه زلف دو تا را بیش از این

در کشور خود سرمده خیل بلا را بیش از این

صد ره شکست ای رشک مه حسنت دل و دین را سیه

برطرف مه طرف کله مشکن خدا را بیش از این

دل کرده ساز ای نوش لب در وعده قانونی عجب

گر داری آهنگ طرب بنواز ما را بیش از این

نخل ترت در پیرهن چون نیکشر شد پرشکن

محکم مبند ای سیمتن بند قبا را بیش از این

میدان ظلم از اشک ما شد جای لغزشهای پا

جولان مده بهر خدا رخش جفا را بیش از این

ای دل که می‌آمد روان تیرش ز قدرت بر نشان

ترسم نداری در کمان تیر دعا را بیش از این

پرسان ز حال محتشم هستی ولی بسیار کم

پرسند ارباب کرم حال گدا را بیش از این

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:52 PM

حسن می‌نازد به رخسارت چه رخسارست این

فتنه می‌بارد ز رفتارت چه رفتارست این

بلبلان را جای گلزارست و عصمت کرده است

قدسیان را مرغ گلزارت چه گلزارست این

نقد جان آرند و دشنام از لب لعلت خرند

بس فریبنده است بازارت چه بازارست این

آن که می‌گردد به جرم دیدنت بسمل همان

می‌نماید میل دیدارت چه دیدارست این

با وجود این همه مردم کشیها هیچ‌کس

نیست ناراضی ز اطوارت چه اطوارست این

از دلم گفتم خبرداری شدی خندان که نه

محض اقار است انکارت چه انکارست این

محتشم با آن که مشتاقند خوبان شعر را

یار بیزار است ز اشعارت چه اشعارست این

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:52 PM

 

به دوستی خودم میکشی که رای من است این

به خویش دشمنی کرده‌ام سزای من است این

گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم

بلی نتیجهٔ عهد تو و فای من است این

به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه

که در غمی که منم عین مدعای من است این

وفا نگر که دم قتل من ز خیل سگانش

یکی نکرد شفاعت که آشنای من است این

عجب نباشد اگر پا کشم ز مسند قربت

تو آفتابی و من ذره‌ام چه جای من است این

دلم که گشته ز بی‌غیرتی مقیم در آن کو

از آن مقام برانش که بی رضای من است این

اگر ز غم برهی محتشم دچار تو گردد

بگو کمینه غلام گریز پای من است این

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:52 PM

 

پردهٔ ما میدری کائین زیبائیست این

عالمی را ساختی رسوا چه رسوائی است این

جلوه کردی با قد رعنا و کشتی خلق را

ای جهانی کشته قدت چه رعنائی است این

وضع بدمستانه‌ات زد مجلس یاران بهم

رسم یاری یا طریق مجلس آرائیست این

هرکه در راهی به عزت کشته‌ای را دید و گفت

صید ناوک خورده آن ترک یغمائی است این

هرکجا بوی می‌آمد رفتی آنجا همچو باد

باده پیمائی نگویم باد پیمائی است این

جیب چندین تهمت آلوده است حالا از تو چاک

گر بدانی موجب صد دامن آلائیست این

دی شنید از محتشم هرچند تلخ آن نوش لب

گفت از بی‌طاقتی و ناشکیبائی است این

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4530429
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث