به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر شود ریش درون رخنه گر بیرونم

بنمایم به تو کز داغ نهانت چونم

هرچه دارم من مهجور ز عشقت بادا

روزی غیر به غیر از غم روز افزونم

وصلت ار خاصهٔ عاشق نبود روز جزا

لیلی از شوق زند نعره که من مجنونم

خونم آمیخته با مهر غیوری که اگر

بیند این واقعه در خواب بریزد خونم

دی به دشنام گذشت از من و امروز به خشم

از بدآموزی امروز بسی ممنونم

نامه‌ای خواند و درید آن مه پرکار و برفت

دل به صد راز نهان ماندن آن مضمونم

محتشم در سخن این خسرویم بس که شده

خلعت آن قد موزون سخن موزونم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

ز دستت جیب گل پیراهنانرا چاک می‌بینم

به راهت فرق زرین افسران را خاک می‌بینم

نیند این بولاهوس طبعان الایش گزین عاشق

منم عاشق که رویت را به چشم پاک می‌بینم

سبک جولان بتی قصد سر این بینا دارد

که از سرهای شاهانش گران فتراک می‌بینم

جمالش ذره در صورت قالب نمی‌گنجد

به آن عنوانکه من ز آئینهٔ ادراک می‌بینم

تصور می‌کنم کاب لطافت می‌چکد زان رخ

زبس کز نشاء حسنش طراوت‌ناک می‌بینم

اجل مشکل که یابد نوبت آن دو عهدان قاتل

که در کار خودش بس چست و پر چالاک می‌بینم

تو دست خود زقتل محتشم دارای اجل کوته

که آن فتح از در شمشیر آن بیاک می‌بینم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم

فرداست که سر حلقه ارباب جنونم

بار دلم از کوه فزونست عجب نیست

گر خم شود از بار چنین قد چو نونم

تا بندهٔ مه خود شدم ایام

از قید دگر سیمبران کرد برونم

چشمت به خدنگ مژه‌کار دل من ساخت

نگذاشت که تیغت شود آلوده به خونم

صد شکر که چون لاله به داغ کهن دل

آراسته در عشق تو بیرون و درونم

من محتشم شاعر و شیرین سخن اما

لال است زبانم که به چنگ تو زبونم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

دور از تو بر روی بتان چون چشم پرخون افکنم

چشمی که بردارم ز تو بر دیگران چون افکنم

گردم زنم بر کوه و دشت از آب چشم و خون دل

گریان کنم فرهاد را آتش به مجنون افکنم

از سوز دل در آتشم ای سینه پیدا کن رهی

کین آتش سوزنده را از خامه بیرون افکنم

از احسن محتشم گوش فلک گردد گران

جائی که من طرح سخن از طبع موزون افکنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

بس که همیشه در غمت فکر محال می‌کنم

هجر تو را ز بی‌خودی وصل خیال می‌کنم

شب که ملول می‌شوم بر دل ریش تا سحر

صورت یار می‌کشم دفع ملال می‌کنم

او ز کمال دلبری زیب جمال می‌دهد

من ز جمال آن پری کسب کمال می‌کنم

زلف مساز پرشکن خال به رخ منه که من

چون دگران نه عاشقی با خط و خال می‌کنم

من که به مه نمی‌کنم نسبت نعل توسنت

نسبت طاق ابرویت کی به هلال می‌کنم

شیخ حدیث طوبی و سدره کشید در میان

من ز میانه فکر آن تازه نهال می‌کنم

مجلس یار محتشم هست شریف و من در آن

جای خود از پی شرف صف نعال می‌کنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم

خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم

تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار

خویش را پروانهٔ آن شمع بی‌پروا کنم

گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست

خوش دل آن که می‌شوم کاندر دل او جا کنم

اهل دل را گفته محروم نگذارم ز جور

آن قدر بگذار تا منهم دلی پیدا کنم

خاک پای آن پری کز خون مردم بهتر است

چون من از نامردمی در چشم خون مالا کنم

حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقر

بی‌طمع گردم گدائی از در دلها کنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

به فنا بنده رهی می‌دانم

ره به آرام‌گهی می‌دانم

سیهم روی اگر جز رخ تو

آفتابی و مهی می‌دانم

دارد آن بت مژه چندان که درو

هر نگه را گنهی می‌دانم

نگهی کرد و به من فهمانید

که ازین به نگهی می‌دانم

گر ره صومعه را گم کردم

به خرابات رهی می‌دانم

داغهای دل خود را هر یک

سکه پادشهی می‌دانم

محتشم سایهٔ آن یکه سوار

من فزون از سپهی می‌دانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

گر من به مردن دل نهم آسوده جانی را چه غم

وز مهر من گرجان دهم نامهربانی را چه غم

از تلخی هجرم چه باک آن شوخ شکرخنده را

از لب به زهر آلوده شیرین دهانی را چه غم

دل خون شد و غمگین نشد آن خسرو دلها بلی

یک کلبه گر ویران شود کشورستانی را چه غم

ز افتادنم در ره چه باک آن شوخ چابک رخش را

خاری گر افتد در گذر سیلاب رانی را چه غم

من خود ره آن شهسوار از رشک می‌بندم ولی

گر بگذرد آب از رکاب آتش عنانی را چه غم

ای دل برون رفتن چه سود از صید گاه عشق او

صید ار گریزد صد قدم زرین کمانی را چه غم

چون نیست هیچت محتشم ز آشوب دوران غم‌مخور

صدخانه گر ویران شود بی‌خانمانی را چه غم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

به دشمن یارئی در قتل خود از یار می‌فهمم

اشارتها که هست از هر طرف در کار می‌فهمم

ازین بی‌وقت مجلس بر شکستن در هلاک خود

نهانی اتفاق یار با اغیار می‌فهمم

چو پرکارانه طرح قتل من افکنده آن بدخو

که آثار غضب در چهره‌اش دشوار می‌فهمم

به می‌خوردن مگر هر دم ز مجلس می‌رود بیرون

که پی پرکاری امشب در آن رفتار می‌فهمم

چو نرگس بس که امشب یار استغنار کند با من

سرش گرمست از پیچیدن دستار می‌فهمم

به نامحرم نسیمی دارد آن گل صحبت پنهان

من این صورت ز رنگ آن گل رخسار می‌فهمم

ز عشق تازه باشد محتشم دیوان نگارنده

چو مضمونها که من زان کلک مضمون بار می‌فهمم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

کو اجل تا من نقاب تن ز جان خود کشم

بی‌حجاب این تحفه پیش دلستان خود کشم

بار دیگر خاک‌پایش گر به دست افتد مرا

توتیا سازم به چشم خون‌فشان خود کشم

می‌دهم خط غلامی نو خطان شهر را

تا به تقریب این سخن از دلستان خود کشم

راز خود گفتم چو بلبل خوار کرد آن گل مرا

آه تا کی خواری از دست زبان خود کشم

از اجل خواهم امانی محتشم کاین نظم را

تحفه سازم پیش یار نکته‌دان خود کشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4530819
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث