به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کو اجل تا من نقاب تن ز جان خود کشم

بی‌حجاب این تحفه پیش دلستان خود کشم

بار دیگر خاک‌پایش گر به دست افتد مرا

توتیا سازم به چشم خون‌فشان خود کشم

می‌دهم خط غلامی نو خطان شهر را

تا به تقریب این سخن از دلستان خود کشم

راز خود گفتم چو بلبل خوار کرد آن گل مرا

آه تا کی خواری از دست زبان خود کشم

از اجل خواهم امانی محتشم کاین نظم را

تحفه سازم پیش یار نکته‌دان خود کشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

رسید نغمه ای از باده‌نوشی تو به گوشم

که چون خم می و چو ننای نی به جوش و خروشم

کجاست نرمی و کیفیتی و نشئه عشقی

که می‌نخورده از آنجا برون برند به دوشم

ز خامکاری تدبیر خود فتاده به خنده

خرد چو دید که آورد آتش تو بجوشم

قیاس حیرتم ای قبله مراد ازین کن

که با هزار زبان در مقابل تو خموشم

قسم به نرگس مردم فریب عشوه فروشت

که آن چه از تو خریدم به عالمی نفروشم

تو بدگمان به من و من برین که راز تو بدخو

بهر لباس که بتوانم به قدر وسع بکوشم

رسیدصاف به درد و به جاست بانگ دهاده

به این گمان که درین بزم من هنوز بهوشم

عجب که ساقی این بزم محتشم به در آرد

به باده تا به ابد ازخمار مستی دوشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

افکن گذر به کلبه ما تا بهم رسد

از گرد رهگذار تو کحلی برای چشم

گر در وثاق خاک نشینان قدم نهی

سازند خاک پای تو را توتیای چشم

بیرون مرو ز منزل مردم نشین خویش

ای منزل تو منظر نزهت سرای چشم

از مردمی اگر به حجاب ای مراد دل

پیدا کنم برای تو جائی ورای چشم

از چشم آفتاب برآید گر افکنی

پرتو به خانه دلم از غرفه‌های چشم

ناید فرو سرم به فلک گر تو سرفراز

آئی فرو به بارگه دل گشای چشم

بر محتشم گذار فکن کز برای توست

گوهر فشانی مژه‌اش در سرای چشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم

به این تقریب شاید دست آن کان حیا بوسم

دهم در خیل مستان تن به بدمستی که هر ساعت

روم خواهی نخواهی دست آن شوخ بلا بوسم

چو جنگ آغازد آن بدخو نیاید بر زمین پایم

ازین شادی که دستش در دم صلح و صفا بوسم

خون آن مستی که او خنجر کشد من چون گنه‌کاران

گهش قربان شوم از عجز و گاهی دست و پا بوسم

زمین بوس در آن را گر نیم لایق اجازت ده

که از بیرون دردیوار آن دولت سرا بوسم

دهندم تا ز ماوای سگ کویت نشان تا کی

سر بیگانه گردم خاک پای آشنا بوسم

کبوتر نامه ز آن دلبر چو آرد محتشم شاید

کنم پرواز اگر چون مرغ و بالش در هوا بوسم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

ای هزارت چشم در هر گوشه سرگردان چشم

آهوی چشم سیه مستان تو را قربان چشم

دردمند از درد چشمت چشم بیماران ولی

درد برچیدن ز چشمت جمله را درمان چشم

خورد تا چشم تو چشم ای نرگس باران اشگ

شوخ چشمان را براند نرگس از بستان چشم

تا دهد چشمم برای صحت چشمت زکوة

نور چشم من پر از در کرده‌ام دامان چشم

چشم بر چشم من سرگشته افکن تا تو را

بهر دفع چشم بد گردم بلاگردان چشم

چشم بر چشم از رقیب محتشم‌پوشان که هست

چشم بر چشم رقیب انداختن نقصان چشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

خوش آن ساعت که خندان پیشت ای سیمین بدن میرم

تو باشی بر سر بالین من گریان و من میرم

چنان مشتاقم ای شیرین زبان طرز کلامت را

که گربندی زبان سوزم و گر گوئی سخن میرم

منم نخل بلند قامتت راآن تماشائی

که گر آسیب دستی بیند آن سیب ذقن میرم

همایانم به زاغان باز نگذارند از غیرت

ز سودایت به صحرائی که بی‌گور و کفن میرم

من آن مسکین کنعان مسکنم کز یوسف اندامی

زند گر بر مشامم باد بوی پیرهن میرم

نمی‌دانم که شیرین مرا خصم من از شادی

چسان پرسش کند روزی که من چون کوه کن میرم

چو پا تا سر وجودم شد وجدت جای آن دارد

که از بهر سرا پای وجود خویشتن میرم

مگر خود برگشاید ناوکی آن شوخ و نگذارد

که از دیر التفاتیهای آن ناوک فکن میرم

نگردد محتشم تا عالمی از خون من محزون

به این جان حزین آن به که در بیت‌الحزن میرم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

من که از ادعیه خوانان دگر ممتازم

از دعای تو به مدح تو نمی‌پردازم

علم مدح تو بیضا علم افراختنی است

لیک من از عقبت ادعیه می‌افرازم

روزگاریست که بر دیده و بختت به دعا

بسته‌ام خواب و به بیداری خود می‌نازم

هست اقبال تو یاور که من ادعیه خوان

کار یک ساله به یک روزه دعا می‌سازم

خورد و خوابی که درو نیست گزیر آن سان را

من به آن هم ز دعای تو نمی‌پردازم

سرو را در جسدم تا رمقی هست ز جان

از برایت به فلک رخش دعا می‌تازم

بر سر لوح ثنا طرح دعا خوش طرحیست

خاصه طرحی که من از بهر تو می‌اندازم

محتشم تاب و توان باخته در دوستیت

من که بی‌تاب و توانم دل و جان می‌بازم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

من منفعل که پیشت دو جهان گناه دارم

بچه روی عذر گویم که رخ سیاه دارم

من اگر گناه‌کارم تو به عفو کار خود کن

که زبان توبه گوی و لب عذر خواه دارم

منم آن که یک جهان را ز غمت به باد دادم

تو قبول اگر نداری دو جهان گواه دارم

نه چنان برخش آهم زده تازه حسنت

که عنان آن توانم نفسی نگاه دارم

به چنین کشنده هجری سگ بخت چاره سازم

که اگرچه دورم از در به دل تو راه دارم

ز درون شعله خیزم مشو از غرور ایمن

که درین نهفته‌تر کش همه تیر آه دارم

به یکی نگاه جانم بستان که تا قیامت

دل خویش را تسلی به همان نگاه دارم

ملک‌الملکوک عشقم که به من نمانده الا

تن بی‌قبا که به روی سر بی‌کلاه دارم

ز بتان تو را گزیدم که شه بتان حسنی

من اگرچه خود گدایم دل پادشاه دارم

شه وادی جنونم به در آی ز شهر و بنگر

که ز وحشیان صحرا چه قدر سپاه دارم

تو به محتشم نداری نظری و من به این خوش

گه نگاه دور دوری به تو گاه گاه دارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:39 PM

 

به سینه داغ نهانی که داشتم ز تو دارم

نهان ز خلق لسانی که داشتم ز تو دارم

تو لطفها که به من داشتی فغان که نداری

ولی من آه و فغانی که داشتم ز تو دارم

مکش به طعنه بی‌دردیم که بر دل غمگین

هنوز زخم سنانی که داشتم ز تو دارم

چه سود سرمهٔ آسودگی بدیده کشیدن

که چشم اشک فشانی که داشتم ز تو دارم

بدیدهٔ دگران جام کن به رغم من ای گل

که دیدهٔ نگرانی که داشتم ز تو دارم

به چشم و لطف نهان سوی محتشم نظری کن

که چشم و لطف نهانی که داشتم ز تو دارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

من آنم که جز عشق کاری ندارم

در آن کار هم اختیاری ندارم

ندارم به جز عاشقی اعتباری

به این اعتبار اعتباری ندارم

ربوده است خوابم مهی کز خیالش

به جز چشم شب زنده داری ندارم

قرار وفا کرده با من نگاری

نگاری که بی‌او قراری ندارم

دلی دارم و دورم از دل نوازی

غمی دارم و غمگساری ندارم

ندارم خیال میان تو هرگز

که از گریه پرخون کناری ندارم

به عشق تو اقرار تا کردم ای بت

جز آن کار ز باد کاری ندارم

به دل گرچه صد بار دارم ز یاران

خوشم کز سگ یار باری ندارم

براند ز کوی خودش گر بداند

که در آمدن اختیاری ندارم

خوشم کز وفا بر در خوب رویان

به غیر از گدائی شعاری ندارم

ندارم بغیر از گدائی شعاری

شعار من این است و عاری ندارم

شدم در رهش از ره خاکساری

غباری و بر دل غباری ندارم

به شکرانهٔ این که دی گفته جائی

که چون محتشم خاکساری ندارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4535195
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث