به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به صلح یار در هر انجمن می‌خواند اغیارم

فتد تا در نظرها کز نظر افتاده یارم

نخواهم عذر او صد لطف پنهان گر کند با من

که ترسم بس کند گر از یک گویم خبر دارم

به من چندان گناه از بدگمانی می‌کند نسبت

که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم

به بزمش چو نروم تغییر در صحبت کند چندان

که گردد در زمان ببر و نشد زان بزم ناچارم

چو در خلوت روم سویش پی دریوزه کامی

زبان عرض حاجت بندد از تعظیم بسیارم

گرم آزرده بیند پرسد از اغیار حالم را

که آزاری در زان پرسش افزاید بر آزارم

نبینم محتشم تا سوی وی ز اکرام پی در پی

ز پشت پای خجلت دیده نگذارد که بردارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم

به دوستی تو با کائنات کین دارم

زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز

من از تو دست تظلم در آستین دارم

تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری

من اضطراب به بزم از برای این دارم

تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب

تو پاس خرمن و من پاس خوشه‌چین دارم

چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی

ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم

به دور گردی من از غرور میخندد

حریف سخت کمانی که در کمین دارم

هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما

هنوز چاشنی تیر اولین دارم

به پیش صورت او ضبط آه خود کردن

گمان به حوصله صورت آفرین دارم

بس است این صله نظم محتشم که رسید

به خاطر تو که من بنده‌ای چنین دارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

اگر می‌بینمت با غیر غیرت می‌کشد زارم

وگر چشم از تو می‌بندم به مردن می‌رسد کارم

تو خود آن نیستی کز بهر همچون من سیه بختی

نمائی ترک اغیار وز یک رنگی شوی یارم

مرا هم نیست آن بی‌غیرتی شاید تو هم دانی

که چون بینم تو را با دیگران نادیده انگارم

نه آسان دیدن رویت نه ممکن دوری از کویت

ندانم چون کنم در وادی حیرت گرفتارم

به هر حال آن چنان بهتر که از درد فراق تو

به مردن گر شوم نزدیک خود را دورتر دارم

توئی آب حیات و من خراب افتاده بیماری

که با لب تشنگی هست احتراز از آب ناچارم

مکن بهر علاجم شربت وصل خود آماده

که من بر بستر هجران ز سعی خویش بیمارم

به قهر خاص اگر خونریزیم خوش‌تر که هر ساعت

به لطف عام‌سازی سرخ‌رو در سلک اغیارم

از آن مه محتشم غیرت مرا محروم کرد آخر

چو سازم آه از طبع غیور خود گرفتارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

به خود دوشینه لطفی از ادای یار فهمیدم

وز آن یک لطف صد بی‌تابی از اغیار فهمیدم

ز عشقم گوئی آگاه است کامشب از نگاه او

حجاب آلوده تغییری در آن رخسار فهمیدم

به تمکینی که مژگانش به جنبیدن نشد مایل

تواضع کردنی زان نرگس پرکار فهمیدم

چنان تیر اشارت در کمان پنهان نهاد آن بت

که چون پیکان گذشت از دل من افکار فهمیدم

چنان فصاد مژگانش به حکمت زد رگ جانم

که چون تن دست شست از جان من بیمار فهمیدم

به لطفم گفت حرف آشنا لیک آن چنان حرفی

که من پهلو نشین بودم ولی دشوار فهمیدم

ز گل بر سرزدن چون گفتمش کامشب مگر مستی

ز لعلش سرزد انکاری کزو اقرار فهمیدم

نوید وعده کز دست بوس افتاده بالاتر

ز شیرین جنبش آن لعل شکربار فهمیدم

رخش تا یافت تغییر از نگاهم هرکه در مجلس

نهانی کرد حرف خود باو اظهار فهمیدم

چو تیر غمزه بر من کرد پرکش در دلش بیمی

ز اغیار از توقف کردن بسیار فهمیدم

برفتن محتشم مشتاب چون مجلس خورد بر هم

که طرح بزم خاصی از ادای یار فهمیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

ساز خروش کرده دل ناز پرورم

آماده وداع توام خاک برسرم

زان پیش کز وداع تو جانم رود برون

مرگ آمده است و تنگ گرفتست در برم

نقش هلاک من زده دست اجل بر آب

نقش رخت نرفته هنوز از برابرم

بخت نگون نمود گرانی که صیدوار

فتراک بستهٔ تو نشد جسم لاغرم

خواهد به یاد رخش تو دادن شناوری

سیلی که سر برآورد از دیده ترم

گر بر من آستین نفشاند حجاب تو

من جیب خود نه دامن افلاک بر درم

ای دوستان چه سود که درد مرا دواست

صبری که من گمان به دل خود نمی‌برم

گو برگ عمر رو به فنا محتشم که هست

هر یک نفس ز فرقت او مرگ دیگرم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

شبی کان سرو سیم اندام را درخواب می‌دیدم

تن خود را عیان از رعشه چون سیماب می‌دیدم

در آن تاریکی شب از فروغ ماه روی او

ز روزن رفته بیرون شعله مهتاب می‌دیدم

نمی‌دیدم تنش را از لطافت لیک روی خود

در آن آئینه چون برگ خزان در آب می‌دیدم

چه تابان کوکبی بود آن چراغ چشم بیداران

که شمع ماه را در جنب او بی تاب می‌دیدم

همانا آب حیوان بود جسم نازنین او

که باغ حسن را از وی طراوت یاب می‌دیدم

تن سیمین او تا بود غلطان در کنار من

کنار خویشتن را پر ز سیم ناب می‌دیدم

در درج سخن را محتشم زین بیشتر مگشا

که یار این است گفتن آن چه من در خواب می‌دیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم

ماتی خود ز تو در بازی اول دیدم

هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند

آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم

اسب جرات چو هوس تاخت به جولانگه عشق

من رخ از عرصهٔ راحت طلبی تابیدم

استخوان‌بندی شطرنج جهان کی شده بود

صبح ابداع که من مهر تو می‌ورزیدم

هجر چون اسب حریفان مسافر زین کرد

عرصه خالی شد از آشوب و من آرامیدم

آن دلارام که منصوبه طرازی فن اوست

بیدقی راند که صد بازی از آن فهمیدم

فکر خود کن تو هم ای دل که به تاراج بساط

شاه عشق آمد و من خانهٔ خود برچیدم

محتشم از تو و از قدر تو افسوس که من

پشه و پیل درین عرصه برابر دیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم

کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم

گرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی

به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم

دلم زان آفت جان بود فارغ‌وز بلا ایمن

ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدم

ز راه عشق بر می‌گشتم آن رعنا دچارم شد

ازان راهی که می‌رفتم پشیمان بازگردیدم

هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی

که هرجا دیدم او را جلوه‌گر چون بید لرزیدم

چنان ترسیده‌ام از غمزهٔ مردم شکار او

که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدم

در آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی

زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

باز سرگشتهٔ مژگان سیهی گردیدم

باز خود را هدف تیر ملامت دیدم

بازم افکند ز پا شکل همایون فالی

باز بر خاک رهی قرعهٔ صفت گردیدم

باز طفلی لب شوخم ز طرب خندان ساخت

باز بر پیر خرد ذوق تو می‌خندیدم

باز در وادی غیرت به هوای صنمی

قدمی پیش نهادم قدحی نوشیدم

باز از کشور افسرده دلی رفته برون

شورش انگیز بیابان بلا گردیدم

باز در ملک غم از یافتن منصب عشق

خلعت بی سر و پائی ز جنون پوشیدم

باز شد روی بتی قبلهٔ من کز دو جهان

روی چون محتشم شیفته گردانیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

چون متاع دو جهان را به خرد سنجیدم

از همه حسن تو و عشق خود افزون دیدم

در قدح شد چو می عشق فلک حیران ماند

زان دلیری که من از رطل گران نوشیدم

پای در ملک محبت چو نهادم اول

از جنون راه سر کوی بلا پرسیدم

عقل در عشق تو انگشت ملامت بر من

آن قدر داشت که انگشت نما گردیدم

جراتم کرد چو در باغ تمتع گستاخ

اول از شاخ تمنا گل حرمان چیدم

نظر پاک چو در خلوت وصلم ره داد

هرچه آمد به نظر دیده از آن پوشیدم

محتشم نیست زیان در سخن مرشد عشق

من از آن سود نکردم که سخن نشنیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4531758
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث