به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

او کشیده خنجر و من جامه جان کرده چاک

رایاو قتل منست و من برای او هلاک

زان رخم حیران آن صانع که پیدا کرده است

آتش خورشید پرتو ز امتزاج آب و خاک

دی به آن ماه عجم گفتم فدایت جان من

گفت نشنیدم چه گفتی گفتمش روحی فداک

از غم مرگ و عذاب قبر آزادم که هست

قتل من از دست یار و خاک من در زیر تاک

بوالعجب دشتی است دشت حسن کز نازک دلی

آهوان دارند آنجا خوی شیر خشمناک

جنبش دریای غم در گریه می‌آرد مرا

می‌زند طوفان اشگ من سمک را برسماک

محتشم هرچند گردیدم ندیدم مثل تو

خیره طبعی بی حد از کافر دلی بی‌ترس و باک

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

در فراقش چون ندادم جان خود را ای فلک

نام ننگ‌آمیز من از لوح هستی ساز حک

یار عشق دیگران را گر ز من کردی قیاس

ساختی با خاک یک سان عاشقان را یک به یک

هرکه شد پروانه شمعی و سر تا پا نسوخت

بایدش در آتش افکندن اگر باشد ملک

دی که خلقی را به تیر غمزه کردی سینه چاک

گر نمی‌کشتی مرا از غصه میگشتم هلاک

ماه و ماهی شاهد حالند کز هجر تو دوش

آب چشمم تا سمک شد دود آهم تا سماک

بر سر خاک شهیدان خود آمد جامه چاک

ای فدای دامن پاکت هزاران جان پاک

خواهم از گلهای اشگم پرشود روی زمین

تا نیفتد سایهٔ سرو سرافرازت به خاک

بس که می‌بینم تغیر در مزاج نازکت

وقت جورت شادمانم گاه لطف اندر هلاک

حال دل رسید از من گفتمش قلبی اذک

گفت پس دل بر کن از جا نگفتمش روحی فداک

روشن است از پر تو تیغت چراغ جان من

گر چو شمع از تن سرم صدبار برداری چه باک

محتشم روزی که با داغت برآرد لاله‌سان

سر ز جیب خاک بشناسش به جیب چاک چاک

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

باز علم زد ز بیابان عشق

کرد جنیبت کش سلطان عشق

باز رسید از پی هم کوه کوه

موج قوی جنبش طوفان عشق

باز صلا زد به دو کون و کشید

فتنهٔ جهان تا به جهان خان عشق

باز به گوش مه و کیوان رسید

غلغله از ساحت ایوان عشق

باز دل آن فارس مطلق عنان

رخش جنون تاخت به میدان عشق

باز محل شد که به جان بشنوند

مور و ملخ حکم سلیمان عشق

باز ز معزولی عقل و خرد

دور جنون آمد و دوران عشق

ای دل نوعتهد کنون ز اتحاد

جان من و جان تو و جان عشق

محتشم ازبهر بتان قتل تو

حکم مطاع است ز دیوان عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

این آینه‌گون سقف که آبیست معلق

نسبت به من تشنه سرابیست معلق

این گوی که دستی نگهش داشته زان سوی

چون قطره آبی ز سحابیست معلق

دل می‌کنداز غب‌غب و روی تو تصور

کز آتش سوزنده حبابیست معلق

کاکل که به بوسیدن دوشت شده مایل

گوئی ز سر سرو غرابیست معلق

در حلقهٔ فتراک تو دایم دل بریان

آویخته چون مرغ کبابیست معلق

این کاسه سر کاون پر نشئه ز عشقت

از بوالعجبی جام شرابیست معلق

در سینهٔ دل زیر و زبر گشته ز خویت

لرزنده‌تر از قطرهٔ آبیست معلق

دل کز طمع لعل تو افتاده در آن زلف

آویخته مرغی ز طنابیست معلق

از هر مژه محتشم ای گوهر سیراب

از بهر نثارت در نابیست معلق

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

بر در دل می‌زنند نوبت سلطان عشق

ما و جنون می‌دهیم وعده به میدان عشق

رایت شاه جنون جلوه نما شد ز دور

چاک به دامن رساند گرد بیابان عشق

آن که ز لعلت فکند شور به دریای حسن

کشتی ما را نخست داد به طوفان عشق

بر سر جرم منند عفو و جزا در تلاش

تا بچه فرمان دهد حاکم دیوان عشق

عشق ز فرمان حسن داد به دست توام

وه چه شدی گر بدی حسن به فرمان عشق

زلف تو را آن که کرد سلسلهٔ پیوند حسن

ساخت جنون مرا سلسلهٔ جنبان عشق

کرد چو حسنت برون سر به گریبان دهر

عابد و زاهد زدند دست به دامان عشق

گرد وی از بس حذر مور ندارد گذر

این دل ویران که هست ملک سلیمان عشق

ماه رخ آن صنم مه چه رایان حسن

داغ دل محتشم شمسه ایوان عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

بیچاره باشد همواره عاشق

عشق این چنین است بیچاره عاشق

گردون نگردد روزی که گردد

از کوی معشوق آواره عاشق

صد پاره شد دل اما همان هست

بر روی خوبان هر پاره عاشق

گر سر کشیدی یکباره معشوق

از پا فتادی صد باره عاشق

گر شرم بودی هرگز نکردی

در روی معشوق نظاره عاشق

نبود گر آدم ای ترک خونخوار

خواهی تراشید از خارهٔ عاشق

حسنت فزون باد تا محتشم را

بینند یاران همواره عاشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

ز تب نالان شدی جانان عاشق

بلا گردان جانت جان عاشق

ز سوز نالهٔ عاشق گدازت

به گردون می‌رسد افغان عاشق

تب گرم تو عالم را سیه کرد

ز خود بر سینهٔ سوزان عاشق

دمی صد بار از درد تو می‌مرد

اجل می‌برد اگر فرمان عاشق

به بالینت دمی نبود که گرید

نیالاید به خون دامان عاشق

کشی گر آهی از دل خیزد آتش

ز جان عاشقان جانان عاشق

به جان محتشم نه درد خود را

که باشد درد و محنت زان عاشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق

من از کمال محبت جهان جهان مشتاق

نهان ز چشم بدان صورت تو را این است

که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق

ز دست کوته خود در هوای زلف توام

چو مرغ بی‌پر و بالی به آشیان مشتاق

به محفل دگران در هوای کوی توام

چو آن غریب که باشد به خانمان مشتاق

کنم سراغ سگت همچو کسی که بود

ز رازهای نهانی به همزبان مشتاق

عجب که ذکر تو جزء شهادتم نشود

ز بس که هست به نام خوشت زبان مشتاق

به محتشم چه فسون کرده‌ای که می‌گردد

نفس نفس به تو مایل زمان زمان مشتاق

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

بعد مرگ من نکرد آن مه تاسف برطرف

می‌توان مرد از برای او تکلف برطرف

تا نگردد سیر عاشق بر سر خوان وصال

بود در منع زلیخا حق یوسف برطرف

خاصه من کرده باغ وصل را اما در آن

بر تماشا نیستم قادر تکلیف بطرف

فیض من بنگر که چون رفتم به بزمش صد حجاب

در میان آمد ولی شد بی توقف برطرف

چند آری در میان تعریف بزم صوفیان

باده صافی به دست آور تصرف بر طرف

بخت ساعت ساعتم از وصل سازد کامیاب

گر شود از وعدهای او تخلف برطرف

محتشم مرد و ز تیغش مشکل خود حل نساخت

تا ابد مشکل که گیرد زین تاسف برطرف

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

 

آن پری را گوهر عصمت ز کف شد حیف حیف

آفتابی بود نورش برطرف شد حیف حیف

طرح یک رنگی فکند آن بت بهر بد گوهری

گوهر یک دانه هم رنگ خزف شد حیف حیف

آن کمان ابرو که کس انگشت بر حرفش نداشت

تیر طعن عیب جویان را هدف شد حیف حیف

آن که کام از لعل او جستن بزر ممکن نبود

گنج تمکینش به نادانی تلف شد حیف حیف

آن که خواندش مادر ایام فرزند خلف

عاقبت دل خوش کن صد ناخلف شد حیف حیف

نوگلی کز صوت بلبل پنبه‌اش در گوش بود

واله چنگ و نی و آواز دف شد حیف حیف

محتشم از درد گفتی آن چه در دل داشتی

کوش هر بی‌درد این در را صدف شد حیف حیف

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4535030
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث