به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کاش مرگم سازد امشب از فغان کردن خلاص

تا سگش از درد سر آسوده گردد من خلاص

شد گرفتاری ز حد بیرون اجل کو تا شود

من ز دل فارغ دل از جان رسته جان از تن خلاص

داشتم در صید گاه صد زخم از بتان

در نخستین ضربتم کرد آن شکارافکن خلاص

سوختم ز آهی که هست اندر دلم از تیر خویش

روزنی کن تا شوم از دود این گلخن خلاص

بی تو از هستی به جام مرغ روحم را بخوان

از قفس تا گردد آن فرقت کش گلشن خلاص

محتشم در عاشقی بدنام شد پاکش بسوز

تا شوی از ننگ آن رسوای تر دامن خلاص

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

پری وشی دل دیوانه می‌کشد سویش

که نیست حد بشر سیر دیدن رویش

به نوگلی نگرانم که می‌دمد چو گیاه

کرشمه از در و دیوار گلشن کویش

هنوز تیغ نیالوده تیز دستی بین

که موج خون ز زمین می‌رسد به بازویش

قیامتست قیامت که صور فتنه دمید

جهان ز فتنهٔ نو خیز قد دلجویش

ز خاک یوسف گل پیرهن دمد گل رشک

اگر به مصر بردبار از چمن بویش

چه رغبت است که سر بر نمی‌تواند داشت

ز مزرع دل مردم چرنده آهویش

ز دور کرد شکاری مرا رساند از سحر

خدنگ نیمکش غمزه چشم جادویش

لبش خموش و زبان کرشمه‌اش گویا

ز نکته پروری گوشه‌های ابرویش

چو محتشم به نخستین خدنگ او افتاد

هزار بوسه فلک زد به دست و بازویش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

مباش ای مدعی خوش دل که از من رنجه شد خویش

که شمشیر و کفن در گردن اینک می‌روم سویش

هلال‌آسا اگر ساید سرم بر آسمان شاید

که باز از سر گرفتم سجدهٔ محراب ابرویش

ز بس کز انفعالم مانده سر در پیش چون نرگس

درین فکرم که چون خواهم فکندن چشم بر رویش

امان می‌خواهم از کثرت که گویم یک سخن با او

زبانم تا به سحر غمزه بندد چشم جادویش

من گمراه عشق و محنت او تازه اسلامم

به جرم توبه‌ام شاید نسوزد آتش خویش

کند بختم ز شادی صد مبارکباد اگر از نو

نهد داغ غلامی بر جبینم خال هندویش

رقیبا آن که از رشگ تو با غم بود هم زانو

همین دم تکیه‌گاه یار خواهد بود بازویش

به این سگان ای مدعی زان در مسافر شو

که دیگر شد مجاور بر سر کوی سگ کویش

دو روزی گر ز هجرم غنچه‌سان دلتنگ کرد آن گل

ز پیوند قدیمی باز کردم جا به پهلویش

نهد گر دست جورش از تطاول اره بر فرقم

دگر دست تعلق نگسلم چون شانه از مویش

عجب گر بشنوی بوی صلاح از محتشم دیگر

که بست و محکمست این بار دل در جعد گیسویش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

مهی که زینت حسنست گرمی خویش

طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش

چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت

نگاه دلکش ناوک گشای آهویش

هزار خنجر زهر آب داده نرگس او

کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش

چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید

همین کدیایت محل غمزهٔ محل جویش

ز راه دیده به دل می‌رسد هزار پیام

به نیم جنبشی از گوشهای ابرویش

خدنگ نیمکش غمزه‌اش نخورده هنوز

به من چشانده فلک زور و دست و بازویش

نهفته کرده کمانی به زه که بی‌خبرند

ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش

خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد

به لب مجال سخن غمزه سخنگویش

هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه

بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش

می‌گدازد جگر شیر ز طرز نگهش

از بدآموزی آن غمزه نمی‌گردد سیر

ناز کافتاده به دنبالهٔ چشم سیهش

دو جهان گشته به حسنی که اکر در عرصات

به همان حسن درآید گذرند از گنهش

مه جبینی ز زمین خاسته کز قوت حسن

پنجه در پنجهٔ خورشید فکند است مهش

وای بر ملک دل و دین که شد آخر ز بتان

نامسلمان پسری فتنه‌گری پادشهش

چکند گر نکند خانهٔ مردم ویران

پادشاهی که به جز فتنه نباشد سپهش

محتشم در گذر آن چشم که من دیدم دوش

جبرئیل ار گذرد می‌زند از غمزه رهش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

به عزم رقص چون در جنبش آید نخل بالایش

نماند زنده غیر از نخل بند نخل بالایش

عجب عیبی است غافل بودن از آغاز رقص او

به تخصیص از نخستین جنبش شمشاد بالایش

بمیرم پیش تمکین قد نازک خرام او

که در جنبش به غیر از سایهٔ او نیست همتایش

براندازد ز دل بنیاد آرام آن سهی بالا

چو اندازد هوای رقص جنبش در سر و پایش

به تکلیف آمد اندر رقص اما فتنه کرد آن گه

که میل طبع بی‌تکلیف می‌شد در تماشایش

فشانم بر کدامین جلوه‌اش جان را که پنداری

دگرگون جلوه پردازیست هر عضوی ز اعضایش

به رقص آیند در زنجیر زلفش محتشم دلها

چو باد جلوه بی حد در سر زلف سمن سایش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

سحر به کوچه بیگانه‌ای فتادم دوش

فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش

که خوش به بانگ بلند از خواص می می‌خواست

ازو دهاده و زا اهل بزم نوشانوش

من حزین تن و سر گوش گشته و رفته

ز پا تحرک و از تن توان و از دل هوش

ستادم آن قدر آن جا که داد مرغ سحر

هزار مرتبه داد خروش و گشت خموش

صباح سر زده آن کو صبوح کرده بتی

گران خرام و سرانداز و بیخود و مدهوش

گرفته بهر وی از پاس و اقفان سر راه

نموده تکیه‌گهش نیز محرمان سر و دوش

چو پیش رفتم خود را زدم در آن آتش

که بود آن که ازو دیگ سینه میزد جوش

ز بی شعوریم اول اگر ز جا نشناخت

شناخت عاقبت اما ز طرز راه و خروش

چنان به تنگ من از سرخوشی درآمد تنگ

که گوئی آمده تنگم گرفته در آغوش

اگرچه جای هزار اعتراض بود آن جا

بر آن قدح کش بی‌قید کیش عشرت کوش

نگفت محتشم از اقتضای وقت جز این

که می ز بزم رود خود به کوی باده فروش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

بزم برهم زده‌ای ای دل بر خشم به جوش

چشم از جنگ بغوغالب از اعراض خموش

گرمیش شعلهٔ فروزان ز رخ ماه شعاع

تلخیش زهر چکان از دو لب زهر فروش

خواب بیهوشی و کیفیت مستی ز سرش

جسته از پرزدن مرغ سراسیمه هوش

ضبط بیتابی خود کرده ولی در حرکت

پیرهن زان تن و اندام و قبازان برو دوش

داغ دلهای فکار از حرکاتش به خراش

مرغ جانهای نزار از سکناتش به خروش

سخنی کامده از حوصلهٔ ناطقه بیش

لب فرو بستنش از نطق فروبسته بگوش

محتشم هرکه خورد باده به دشمن ناچار

کند آخر می اعراض بدین مرتبه نوش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

ز خانه تاخت برون کرده ساغری دو سه نوش

لب از شراب در آتش گل از عرق در جوش

خمار رفته ز سر تازه نشاء از می تلخ

اثر ز تلخی می در لبان شهدفروش

چو شاخ گل شده کج در میان خانه زین

اتاغه از سر دستار میل سر دوش

ز رخش راندنش از ناز در نشیب و فراز

زمین ز شوق به افغان و آسمان به خروش

نموده دوش بدوش ابروان خم به خمش

به زور غمزهٔ کمان‌ها کشیده تا سردوش

سرشک کرده هم آغوش کامکاران را

قبای ترک که تنگش کشیده در آغوش

لباس بزم به برآمد آن چنان که مگر

رود جریده زند برهزار جوشن پوش

ز حالت مژه آن عقل مات مانده که چون

یکی شراب خورد دیگری رود از هوش

ستاده محتشم از دور بهر عرض نیاز

لب از اشاره به جنبش زبان عرض خموش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش

و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش

آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است

موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش

سروی است در برم که براندام نازنین

ماند نشان ز بند قبا چست بستنش

سر رشتهٔ رضا به دل غیر بسته یار

اما چنان نبسته که به توان گسستنش

باشد کمینه بازی آن طفل بر دلم

بر همزدن دو چشم و به صد نیش خستنش

صیدیست محتشم که به قیدی فتاده لیک

مرگیست بی‌تکلف از آن قید رستنش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4535582
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث