به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آمد ز خانه بیرون در بر قبای زرکش

بر زر کشیده خفتان شاهانه بسته ترکش

سرو از قبا گران بار گل از هوا عرق ریز

رنگ از حیا دگرگون زلف از صبا مشوش

در سر هوای جولان بر لب نشان باده

غالب نشاط خندان شیرین مذاق سرخوش

هنگام ترکتازش طاقست در نظرها

آن چین زدن بر ابرو وان هی زدن بر ابرش

آن کز نهیبش آتش شد بر خلیل گلزار

در باغ روی او داد گل را مزاج آتش

دل وحشی است بندی من از علاقهٔ او

با شیر در سلاسل با مرگ در کشاکش

از صیقل محبت کانهم ز پرتو اوست

طبعی است محتشم را کائینه ایست بی‌غش

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس

خون من غریب مریز از خدا بترس

هر دم به سینه راه مده کینهٔ مرا

وز آه سینه سوز من مبتلا بترس

بر بی‌دلان ز سخت دلیها مکش عنان

از سنگ خود نه‌ای تو ز تیر دعا بترس

بی‌ترس و باک من به خطا ترک کس مکن

زان ناوک خطا که ندارد خطا بترس

دی با رقیب یافت مرا آشنا و گفت

ای محتشم ازین سگ نا آشنا بترس

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

خموشیت گره افکند در دل همه کس

بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس

بدان که هر نظری قابل جمال تو نیست

مکن چو آینه خود را مقابل همه کس

رخی که بال ملک را خطر ز شعلهٔ اوست

روا بود که شود شمع محفل همه کس

عداوتم به دل کاینات داده قرار

محبتی که سرشتست در دل همه کس

زمانه گشت پرآشوب و من به این خوش دل

که از خیال تو خالی شود دل همه کس

زرشک مایل مرگم که از غلط کاریست

به غیر محتشم آن سرو مایل همه کس

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

باز آشفته‌ام از خوی تو چندان که مپرس

تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس

از بتان حال دل گمشده می‌پرسیدم

خنده‌ای کرد نهان آن گل خندان که مپرس

در تب عشق به جان کندن هجران شده‌ام

ناامید آن قدر از پرسش جانان که مپرس

محتشم پرسد اگر حال من آن سرو بگو

هست لب تشنه پابوس تو چندان که مپرس

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس

آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس

چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد

آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس

سر به زانوی خیال تو هلالی شده‌ام

آن قدر میل به ابروی تو دارم که مپرس

از خم موی توام رشتهٔ جان میگسلد

آن قدر تاب ز گیسوی تو دارم که مپرس

صدره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد

آن قدر بیخودی از بوی تو دارم که مپرس

جانم از شوق رخت دیر برون می‌آید

انفعال آن قدر از روی تو دارم که مپرس

محتشم تا شده خرم دلت از پهلوی یار

آن قدر ذوق ز پهلوی تو دارم که مپرس

محتشم تا شده آن شوخ به نظمت مایل

ذوقی از طبع سخنگوی تو دارم که مپرس

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

آخر ای بی‌رحم حال ناتوان خود بپرس

حرف محرومان خویش از محرمان خود بپرس

نام دورافتادگان گر رفته از خاطر تو نیز

از فراموشان بی‌نام و نشان خود بپرس

چون طبیب شهر گوید حرف بیماران عشق

گر توان حرفی ز درد ناتوان خود بپرس

من نمی‌گویم بپرس از دیگران احوال من

از دل بی‌اعتقاد بدگمان خود بپرس

شرح آن زاری که من بر آستانت می‌کنم

از کسی دیگر مپرس از پاسبان خود بپرس

یا مپرس احوال من جائیکه باشد مدعی

یا به تغییر زبان از هم زبان خود بپرس

محتشم بر آستانت از سگی خود کم نبود

حالش آخر از سگان آستان خود بپرس

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

ای پری راه دیار آن پری پیکر بپرس

خانهٔ قصاب مردم کش از آن کافر بپرس

با حریفان حرف آن مه بر زبان آور به رمز

از نظر بازان ره آن قصر و آن منظر بپرس

در هوایش تیز رو چون کوکب سیاره شود

وز هواداران آن سرو بلند اختر بپرس

جان سوی او رفته زان محبوب جانبازش طلب

دل بر او مانده احوالش از آن دلبر بپرس

بعد پرسش ای صبا با او بگو ای بی‌وفا

از وفا یک ره تو هم زان بی‌دل ابتر بپرس

عاشق قصاب را خون خود اندر گردن است

با تو گفتم محتشم گر نیستت باور بپرس

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس

دلبری را تا که در عالم نمی‌ماند به کس

کار چشم نیم باز اوست در میدان ناز

از خدنگ نیم کس فارس فکندن از فرس

یار بر در کی ستادی غیر در بر کی بدی

آن غلط تمییز اگر بشناختی عشق از هوس

نیست امشب محمل لیلی روان یا کرده‌اند

بهر سرگردانی مجنون زبان بند جرس

خون دل کز سینه تال میزد از دست تو جوش

عاقبت راه تردد بست بر پیک نفس

صد جهان جان خواهم از بهر بلا گردانیت

چون به حشر آئی دو عالم دادخواهداز پیش و پس

مرغ طبعم را مکن آزار کو را داده‌اند

آشیان آنجا که ایمن نیست سیمرغ از مگس

من گل آن آتشین با غم که در پیرامنش

برق عالم سوز دارد صد خطر از خار و خس

محتشم را یک نظر باقیست در چشم و لبت

یک نگه دارد تمنا یک سخن دارد هوس

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

بزم کین آرا و در ساغر می بیداد ریز

کامران بنشین و در کام من ناشاد ریز

گر ز من دارد دلت گردی پس از قتلم بسوز

بعد از آن خاکسترم در ره گذار باد ریز

جرعه‌ای زان می که شیرین بهر خسرو کرده صاف

ای فلک کاری کن و در کاسهٔ فرهاد ریز

روز قسمت به اسحاب تربیت یارب که گفت

کاین همه باران رد بر اهل استعداد ریز

ای دل آن بی رحم چون فرمان به خونریزت دهد

زخم او بنما و خون از دیدهٔ جلاد ریز

ای سپهر از بهر تاب آوردن این سلسله

روبنای نو نه و طرح نوی بنیاد ریز

در حرم گر پا نهی آید ندا کای آسمان

خون صید این زمین در پای این صیاد ریز

خفته در پای گل آن سرو ای صبا در جنبش آ

گل ز شاخ آهسته بیرون آر و بر شمشاد ریز

مس بود اکسیر را قابل نه آهن محتشم

رو تو نقد خویش را در کوره حداد ریز

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

عقل در میدان عشق آهسته می‌راند فرس

وز سم آتش می‌جهاند توسن تند هوس

آن چنانم مضطرب کز من گران لنگریست

در ره صرصر غبار و بر سر گرداب خس

حال دل در سینه صد چاک من دانی اگر

دیده باشی اضطراب مرغ وحشی در قفس

بشکن ای مطرب که مجنونان لیلی دوست را

ساز ز آواز حدی می‌باید و بانگ جرس

گر خورند آب به قابس می‌کنند آخر از آن

آن چه نتوان کرد زان بس باده عشق است و بس

رشتهٔ جان شد چنان باریک کاندر جسم زار

بگسلد صد جا اگر پیوند یابد با نفس

گر سگ کویش دهد یک بارم آواز از قفا

از شعف رویم بماند تا قیامت باز پس

می‌تواند راندم زین شکرستان هرگه او

ذوق شیرینی تواند بردن از طبع مگس

حیف کز دنیا برون شد محتشم وز هیچ جا

حیف و افسوسی نیامد بر زبان هیچ کس

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 مرداد 1396  - 5:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4535029
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث