به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای پوشکین درود فرستم تو را درود

وز اهل دل پیام رسانم تو را پیام

آثار تو خجسته بود ای خجسته مرد

اشعار تو ستوده بود ای ستوده نام

بستی میان به خدمت مردم، ز روی مهر

زان رو که لوح سینه ات از کینه پاک بود

افسانه ات چو نغمه شادی امیدبخش

اندیشه ات چو مهر فلک تابناک بود

گفتی سخن ز سعدی آثار وی از آنک

گوهرشناس بود، دل تابناک تو

وینک ز مهد نظم وز اقلیم شاعران

آمد رهی، که لاله فشاند به خاک تو

هستی میان ما ز هنرهای خود پدید

گر ظاهرا پدید نه ای در میان ما

نام تو جاودان بود ای شاعر بزرگ

چونان که نام سعدی شیرین زبان ما

آزاده خوی بودی و آزاد زیستی

جان باختی که برفکنی رسم بندگی

مردی، ولیک نام شریف تو زنده ماند

مردن به راه خلق بود شرط زندگی

گفتی سخن ز سعدی و شهر و دیار او

با آنکه دور بود ز شهر و دیار تو

وینک رهی ز جانب سعدی پارسی

افشان کند شکوفه و گل بر مزار تو

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:18 PM

 

آن لاله نام لاله فروش، از دو زلف خود

بر ماه و زهره غالیه پوشی کند همی

بی زر چو پا نهی به دکانش کند خروش

ور زر دهی چو غنچه خموشی کند همی

گر خویشتن به سیم فروشد عجب مدار

کان سیم چهره (لاله) فروشی کند همی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

بی تو ای گل، در این شام تاری

دامنم پرگل از اشک و خون است

دیدگانم به شب زنده داری

خیره بر مجمری لاله گون است

من خموشم ز افسرده جانی

شعله سرگرم آتش زبانی

با من این آتش تند و سرکش

داستانها سراید ز خویت

شعله زرد و لرزان آتش

ماند ای گل به زرینه مویت

زلف زرین تو شعله رنگ است

با دلم شعله آسا به جنگ است

رفتی از کلبه من به صحرا

لب فروبسته از گفت و گویی

بوی گل بودی و بوی گل را

باد هر دم کشاند به سویی

امشب ای گل به کوی که رفتی؟

دامن افشان به سوی که رفتی؟

رفتی و از پس پرده اشک

محو رخساره آتشم من

گرچه سوزد دل از آتش رشک

با همه ناخوشی ها، خوشم من!

عشق بی گریه شوری ندارد

شمع افسرده نوری ندارد

در دل تنگ من آتش افروخت

عشق آتش فروزی که دارم

ناگهان همچو گل خواهدم سوخت

آتش سینه سوزی که دارم

سوزد از تاب غم پیکر من

تا چه سازد به خاکستر من

شمع غم با همه خانه سوزی

نور و گرمی دهد جان و تن را

هر کجا آتشی برفروزی

روشنایی دهد انجمن را

عشق هم آتشی جان گداز است

روشنی بخش اهل نیاز است

پیش آتش از آن ماه سرکش

شکوه راند زبان خموشم

وز دل گرم و سوزان آتش

حرف جان سوزی آید به گوشم

کای گرفتار آن آتشین روی

آتشین رو بود آتشین خوی

شکوه از سردی او چه رانی؟

کاین بود آخر کار آتش

قصه سوزش دل چه خوانی؟

سوزد آن کو شود یار آتش

گاه سرد است و گه آتشین است

خوی هر آتشین چهره این است

می گرایی چو آن گل به سردی

کم کم ای آتش نیم مرده

چون به یک باره خاموش گردی

وز تو ماند ذغالی فسرده

گیرم آن را و طفلانه صدبار

نام آن گل، نویسم به دیوار

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

چون که دلداده نخستم، دید

ریخت در پای من، به دست امید

آتشین پاره های بی جاده

پربها رشته های مروارید

هریک از روشنی چو ماهی بود

زیب دیهیم پادشاهی بود

و آن دگر طرفه جامه ئی پرداخت

بادپای هنر به میدان تاخت

در لطافت بهار حسنم گفت

وز جلالت قرین مهرم ساخت

چهرگان مرا، به جلوه گری

خواند رشک ستاره سحری

خواستار سوم ز کشی و ناز

عافیت سوز بود و افسون ساز

آفت عقل بود و غارت هوش

آیت حسن بود و مایه ناز

دید چون قامت رسای مرا

خم شد و بوسه داد پای مرا

تو نه زر داری و نه زیور و زیب

نه سخن آفرینی و نه ادیب

نه تو را، چهره ای است لاله فروش

نه تو را منظری است دیده فریب

لیک یارم از این میانه تویی

ناوک عشق را نشانه تویی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

ثریای فیروزه گون چشم من

که چون آسمان پاس دلها نداشت

در انگشتری داشت فیروزه ای

که همرنگ آن چرخ مینا نداشت

همه خیره در جلوه و رنگ او

ولی جلوه در دیده ما نداشت

که فیروزه ای پربها بود لیک

بها پیش چشم ثریا نداشت

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

دوش چشمت به خواب غفلت بود

غافل از خویشتن، چو دوش مباش

چون شغالان به لانه ات تازند

کم ز مرغ ار نه ای، خموش مباش

میشوی سهم شعله، خار مشو

میشوی صید گربه، موش مباش

اهل هوشت دهند پند همی

غافل از پند اهل هوش مباش

حامی رنجبر اگر هستی

روز و شب، گرم عیش و نوش مباش

هرچه گردی، عدوپرست مگرد

هرچه هستی، وطن فروش مباش

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

آن شنیدستم که در میدان «کورس »

بانوان چابک سواری میکنند

گرد میدان از سحر تا شامگاه

پویه، چون باد بهاری میکنند

تا فرا آید زمان امتحان

روز و شب ساعت شماری میکنند

تا جوایز قسمت آنان شود

یکه تازان، بی قراری میکنند

مردکی گفتا که زنها بی ثمر

سوی میدان، رهسپاری میکنند

چون ز آداب سواری عاری اند

بهره خود، شرمساری میکنند

گفتمش بر دوش مردان سالهاست

کاین جماعت خرسواری میکنند

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

فغان که آتش کین آشیان ما را سوخت

به غیر ناله نخیزد نوایی از دهنی

گسست رشته پیوند، یار دشمن خوی

شکست حقه الفت، حریف حق شکنی

جفای زاغ و زغن بین که از سیاه دلی

به بلبلان نگذارند گوشه چمنی

به تیره بختی ما شمع انجمن سوزد

به هرکجا که حریفان کنند انجمنی

بنای خانه بیداد واژگون گردد

به دست تیر زنی یا به آه پیرزنی

کسی که بد به وطن گفت بی وطن بادا

که بر وطن نزند طعنه غیر بی وطنی

اگر میانه و تبریز و اردبیل افتاد

به دست غیر، چو گنجی به دست راهزنی

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند

«چنین عزیز نگینی، به دست اهرمنی »

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357046
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث