به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند

یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند

بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی

اشک لرزان کی تواند خویشتن داری کند؟

چاره ساز اهل دل باشد می اندیشه سوز

کو قدح؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند

دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا

من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند

عشق روز افزون من از بی وفایی های اوست

می گریزم گر به من روزی وفاداری کند

گوهر گنجینهٔ عشقیم از روشندلی

بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟

از دیار خواجه شیراز میآید رهی

تا ثنای خواجه عبدالله انصاری کند

می رسد با دیده گوهرفشان همچون سحاب

تا بر این خاک عبیرآگین گوهرباری کند

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:07 PM

 

من کیستم ز مردم دنیا رمیده‌ای

چون کوهسار پای به دامن کشیده‌ای

از سوز دل چو خرمن آتش گرفته‌ای

وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیده‌ای

چون شام بی رخ تو به ماتم نشسته‌ای

چون صبح از غم تو گریبان دریده‌ای

سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل

آزرده ام چو گوش نصیحت شنیده‌ای

رفت از قفای او دل از خود رمیده ام

بی تاب تر ز اشک به دامن دویده‌ای

ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست

راحت کجا و خاطر ناآرمیده‌ای

بیچاره‌ای که چاره طلب می کند ز خلق

دارد امید میوه ز شاخ بریده‌ای

از بس که خون فرو چکد از تیغ آسمان

ماند شفق به دامن در خون کشیده‌ای

با جان تابناک ز محنت سرای خاک

رفتیم همچو قطرهٔ اشکی ز دیده‌ای

دردی که بهر جان رهی آفریده‌اند

یا رب مباد قسمت هیچ آفریده‌ای

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم

من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم

هر زمان بی روی ماهی همدم آهی شوم

هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم

حلقه‌های موج بینم نقش گیسویی کشم

خنده‌های صبح بینم یاد رخساری کنم

گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا

عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم

باز نشناسد مرا از سایه چشم رهگذار

تکیه چون از ناتوانیها به دیواری کنم

درد خود را می‌برد از یاد گر من قصه‌ای

از دل سرگشته با صید گرفتاری کنم

نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی

می‌روم تا آشیان در سایهٔ خاری کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

حال تو روشن است دلا از ملال تو

فریاد از دلی که نسوزد به حال تو

ای نوش لب که بوسه به ما کرده ای حرام

گر خون ما چو باده بنوشی حلال تو

یاران چو گل به سایه سرو آرمیده اند

ما و هوای قامت با اعتدال تو

در چشم کس وجود ضعیفم پدید نیست

باز آ که چون خیال شدم از خیال تو

در کار خود زمانه ز ما ناتوان تر است

با ناتوان تر از تو چه باشد جدال تو؟

خار زبان دراز به گل طعنه می زند

در چشم سفله عیب تو باشد کمال تو

ناساز گشت نغمه جان پرورت رهی

باید که دست عشق دهد گوشمال تو

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

هر شب فزاید تاب وتب من

وای از شب من وای از شب من

یا من رسانم لب بر لب او

یا او رساند جان بر لب من

استاد عشقم بنشین و بر خوان

درس محبت در مکتب من

رسم دو رنگی آیین ما نیست

یکرنگ باشد روز و شب من

گفتم رهی را کامشب چه خواهی؟

گفت آنچه خواهد نوشین لب من

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست

سرو چمنم شکوه ای از خار و خسم نیست

از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتم

چون قافله عمر نوای جرسم نیست

افسرده ترم از نفس باد خزانی

کآن تو گل خندان نفسی هم نفسم نیست

صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی

آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست

بی خحصلی و خواری من بین که در این باغ

چون خار به دامان گلی دسترسم نیست

از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم

چندان کشم اندوه که اندوه کسم نیست

امشب رهی از میکده بیرون ننهم پای

آزرده دردم دو سه پیمانه بسم نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی

چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی

به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما

من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی

من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم

تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی

ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم

نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی

چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری

خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم

تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بی حاصلم؟

چون سایه دور از روی تو افتاده‌ام در کوی تو

چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم

از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی

چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم

لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟

و آن مایهٔ آرام کو؟تا چاره سازد مشکلم

در کار عشقم یار دل آگاهم از اسرار دل

غافل نیم از کار دل وز کار دنیا غافلم

در عشق و مستی داده‌ام بود و نبود خویشتن

ای ساقی مستان بگو دیوانه‌ام یا عاقلم

چون اشک می‌لرزد دلم از موج گیسویی رهی

با آن که در طوفان غم دریادلم دریادلم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو؟

ناله مستانه دلهای غم پرورد کو؟

ماه مهر آیین که میزد باده با رندان کجاست

باد مشکین دم که بوی عشق می آورد کو؟

در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد

همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو؟

بعد مرگم می کشان گویند درمیخانه ها

آن سیه مستی که خم ها را تهی می کرد کو؟

پبش امواج خوادث پایداری سهل نیست

مرد باید تا نیندیشد ز طوفان مرد کو؟

دردمندان را دلی چون شمع می باید رهی

گرنه ای بی درد اشک گرم و آه سرد کو؟

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

ز کینه دور بود سینه ای که من دارم

غبار نیست بر آیینه ای که من دارم

ز چشم پر گهرم اختران عجب دارند

که غافلند ز گنجینه ای که من دارم

به هجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست

یکیست شنبه و آدینه ای که من دارم

سیاهی از رخ شب می رود ولی از دل

نمی رود غم دیرینه ای که من دارم

تو اهل درد نه ای ورنه آتشی جانسوز

زبانه می کشد از سینه ای که من دارم

رهی ز چشمه خورشید تابناک تر است

به روشنی دل بی کینه ای که من دارم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4355874
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث