به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش

به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش

مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا

همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش

به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را

به دست خویش که آتش زند به خانهٔ خویش

مخوان حدیث رهایی که الفتی است مرا

به ناله سحر و گریه شبانهٔ خویش

ز رشک تا که هلاکم کند به دامن غیر

چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش

رهی به ناله دهی چند دردسر ما را؟

بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:04 PM

 

ساختم با آتش دل لاله زاری شد مرا

سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا

سینه را چون گل زدم چاک اول از بی طاقتی

آخر از زندان تن راه فراری شد مرا

نیکخویی پیشه کن تا از بدی ایمن شوی

کینه از دشمن بریدم دوستداری شد مرا

هر چراغی در ره گمگشته ای افروختم

در شب تار عدم شمع مزاری شد مرا

دل به داغ عشق خوش کردم گل از خارم دمید

خو گرفتم با غم دل غمگساری شد مرا

گوهر تنهایی از فیض جنون دارم به دست

گوشهٔ ویرانه گنج شاهواری شد مرا

کج نهادان راز کس باور نیاید حرف راست

عیب خود بی پرده گفتم پرده داری شد مرا

پیش پیکان بلا سنگ مزارم شد سپهر

جا به صحرای عدم کردم حصاری شد مرا

چون نسوزم شمع سان؟ کز داغ محرومی رهی

بر جگر هر شعله آهی شراری شد مرا

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

منع خویش از گریه و زاری نمی آید ز من

طفل اشکم خویشتن داری نمی آید ز من

با گل و خار جهان یک رنگم از روشندلی

صبح سیمینم سیه کاری نمی آید ز من

آتشی بویی ز دلجویی نمی آید ز تو

چشمه ام کاری به جز زاری نمی آید ز من

ای دل رنجور از من چشم همدردی مدار

خسته دردم پرستاری نمیآید ز من

امشب از من نکته موزون چه می جویی رهی

شمع خاموشم گهرباری نمی آید ز من

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

همراه خود نسیم صبا می برد مرا

یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟

سوی دیار صبح رود کاروان شب

باد فنا به ملک بقا می برد مرا

با بال شوق ذره به خورشید می رسد

پرواز دل به سوی خدا می برد مرا

گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟

مستانه گفت دل که مرا می برد مرا

برگ خزان رسیده بی طاقتم رهی

یک بوسه نسیم ز جا می برد مرا

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

سیاهکاری ما کم نشد ز موی سپید

به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید

ز تیغ بازی گردون هواپرستان را

نفس برید ولی رشته هوس نبرید

چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد

جهان بگشتم و آزاده‌ای نگشت پدید

اگر نمی طلبی رنج نا امیدی را

ز دوستان و عزیزان مدار چشم امید

طمع به خاک فرو می برد حریصان را

ز حرص بر سر قارون رسید آنچه رسید

درود بر دل من باد کز ستم کیشان

ستم کشید ولی بار منتی نکشید

ز گرد حادثه روشندلان چه غم دارند

غبارتیره چه نقصان دهد به صبح سپید؟

نه هر که نظم دهد دفتری نظیر من است

که تابناک تر از خود نمی تواند دید

ز چشمه گوهر غلطان کجا پدید آید؟

نه هر که ساز کند نغمهای بود ناهید

از آن شبی که رهی دید صبح روی تو را

شبی نرفت که چون صبح جامه ای ندرید

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا

بی زبانم همزبانی همچو من باید مرا

تا شوم روشنگر دلها به آه آتشین

گرم خویی های شمع انجمن باید مرا

رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو

با تو ای گل جای در یک پیرهن باید مرا

آشیان بی طایر دستانسرا ویرانه به

چند با دلمردگی ها پاس تن باید مرا؟

تا ز خاطر کوه محنت را براندازم رهی

همت مردانه ای چون کوهکن باید مرا

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

تا قیامت می دهد گرمی به دنیا آتشم

آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم

شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج

گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم

چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته

من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم

شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست

روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم

اشک جانسوزم اثر ها چون شرر باشد مرا

قطره آبم به چشم خلق اما آتشم

در رگ و در ریشه من این همهگرمی ز چیست؟

شور عشقم یا شراب کهنه ام یا آتشم؟

از حریم خواجه شیراز می آیم رهی

پای تا سرمستی و شورم سراپا آتشم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

عیبجو دلدادگان را سرزنش ها میکند

وای اگر با او کند دل آنچه با ما میکند

با غم جانسوز می سازد دل مسکین من

مصلحت بین است و با دشمن مدارا می کند

عکس او در اشک من نقشی خیال انگیز داشت

ماه سیمین جلوه ها در موج دریا می کند

از طربناکی به رقص آید سحرگه چون نسیم

هر که چون گل خواب در اغوش صحرا میکند

خاک پاک آن تهی دستم که چون ابر بهار

بر سر عالم فشاند هر چه پیدا می کند

دیده آزاد مردان سوی دنیای دل است

سفله باشد آنکه روی دل به دنیا می کند

عشق و مستی را از این عالم بدان عالم بریم

در نماند هر که امشب فکر فردا می کند

همچنان طفلی که در وحشت سرایی مانده است

دل درون سینه ام بی طاقتی ها می کند

هر که تاب منت گردون ندارد چون رهی

دولت جاوید را از خود تمنا میکند

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید

نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید

روشنی بخش حریق مه و خورشید نبود

آتشی بود که از باده مستانه دمید

چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق

نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید

عقل کوته نظر آهنگ نظر بازی کرد

تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید

جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی

منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید

آتش انگیز بود باده نوشین گویی

نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

تاگریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم

در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم

تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال

چون شفق خونابهٔ دل می‌چکد از ساغرم

خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته

صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت

عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم

شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد

آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم

سرکشی آموخت بخت از یار یا آموخت یار

شیوه بازیگری از طالع بازیگرم؟

خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست نیست

کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم

گر چه ما را کار دل محروم از دنیا کند

نگذرم از کار دل وز کار دنیا بگذرم

شعر من رنگ شب و آهنگ غم دارد رهی

زانکه دارد نسبتی با خاطر غم پرورم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4356179
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث