به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟

آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟

سیمین و تابناک بود روی مه ولی

سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا؟

دارد لبی که مستی جاوید می‌دهد

مینای می کجا و لب نوش او کجا؟

خفتم بیاد یار در آغوش گل ولی

آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟

بی سوز عشق ساز سخن چون کند رهی؟

بانگ طرب کجا لب خاموش او کجا؟

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست

عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست

لاله بزم آرای گلچین گشت و گل دمساز خار

زین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیست

می کند هر قطره اشکی ز داغی داستان

گر چه شمعم شکوه دل را زبانی بیش نیست

آنچنان دور از لبش بگداختم کز تاب درد

چون نی اندام نحیفم استخوانی بیش نیست

من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن

ورنه او سنگین دل نامهربانی بیش نیست

تکیه بر تاب و توان کم کن در این میدان عشق

آن ز پا افتاده ای وین ناتوانی بیش نیست

قوت بازو سلاح مرد باشد کآسمان

آفت خلق است و در دستش کمانی بیش نیست

هر خس و خاری درین صحرا بهاری داشت لیک

سر به سر دوران عمر ما خزانی بیش نیست

ای گل از خون رهی پروا چه داری؟ کان ضعیف

پر شکسته طایر بی آشیانی بیش نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

او را برنگ و بوی نگویم نظیر نیست

گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست

ما را نسیم کوی تو از خاک بر گرفت

خاشاک را به غیر صبا دستگیر نیست

گلبانگ نی اگر چه بود دلنشین ولی

آتش اثر چو ناله مرغ اسیر نیست

غافل مشو ز عمر که ساکن نمی شود

سیل عنان گسسته اقامت پذیر نیست

روی نکو به طینت ساقی نمی رسد

گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست

با عمر ساختیم ز دل مردگی رهی

ماتم رسیده را ز تحمل گزیر نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

از صحبت مردم دل ناشاد گریزد

چون آهوی وحشی که ز صیاد گریزد

پروا کند از باده کشان زاهد غافل

چون کودک نادان که از استاد گریزد

دریاب که ایام گل و صبح جوانی

چون برق کند جلوه و چون باد گریزد

شادی کن اگر طالب آسایش خویشی

کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد

غم در دل روشن نزند خیمهٔ اندوه

چون بوم که از خانه آباد گریزد

فریاد که دردام غمت سوختگان را

صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد

گر چرخ دهد قوت پرواز رهی را

چون بوی گل از گلشن ایجاد گریزد

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

شکسته جلوه گلبرگ از بر و دوشت

دمیده پرتو مهتاب از بناگوشت

مگر به دامن گل سر نهاده ای شب دوش؟

که آید از نفس غنچه بوی آغوشت

میان آنهمه ساغر که بوسه می افشاند

بر آتشین لب جان پرور قدح نوشت

شراب بوسه من رنگ و بوی دیگر داشت

مباد گرمی آن بوسه ها فراموشت

ترا چو نکهت گل تاب آرمیدن نیست

نسیم غیر ندانم چه گفت در گوشت؟

رهی اگر چه لب از گفتگو فروبستی

هزار شکوه سراید نگاه خاموشت

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم

کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم

چون آهوی رمیده ز وحشت سرای شهر

رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم

ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست

این شوخ دیده را به مسیحا گذاشتیم

بالای هفت پردهٔ نیلی است جای ما

پا چون حباب بر سر دریا گذاشتیم

ما را بس است جلوه‌گه شاهدان قدس

دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم

کوتاه شد ز دامن ما دست حادثات

تا دست خود به گردن مینا گذاشتیم

شاهد که سرکشی نکند دلفریب نیست

فهم سخن به مردم دانا گذاشتیم

در جستجوی یار دل آزار کس نبود

این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم

ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست

بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم

صد غنچهٔ دل از نفس ما شکفته شد

هر جا که چون نسیم سحر پا گذاشتیم

ما شکوه از کشاکش دوران نمی‌کنیم

موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم

از ما به روزگار حدیث وفا بس است

نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم

بودیم شمع محفل روشندلان رهی

رفتیم و داغ خویش به دلها گذاشتیم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

یافتم روشندلی از گریه های نیمشب

خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب

شاهد معنی که دل سر گشته از سودای اوست

جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمشب

در دل شب دامن دولت به دست آمد مرا

گنج گوهر یافتم از گریه های نیمشب

دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست

تا دل درد آشنا شد آشنای نیمشب

نیمشب با شاهد گلبن درآمیزد نسیم

بوی آغوش تو آید از هوای نیمشب

نیست حالی در دل شاعر خیال انگیز تر

از سکوت خلوت اندیشه زای نیمشب

با امید وصل از درد جدایی باک نیست

کاروان صبح آید از قفای نیمشب

همچو گل امشب رهی از پای تا سر گوش باش

تا سرایم قصه ای از ماجرای نیمشب

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

چون شمع نیمه جان به هوای تو سوختیم

با گریه ساختیم و به پای توسوختیم

اشکی که ریختیم به یاد تو ریختیم

عمری که سوختیم برای تو سوختیم

پروانه سوخت یک شب و آسود جان او

ما عمر ها ز داغ جفای تو سوختیم

دیشب که یار انجمن افروز غیر بود

ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم

کوتاه کن حکایت شبهای غم رهی

کز برق آه و سوز نوای تو سوختیم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است

هر که از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است

چرخ غارت پیشه را با بینوایان کار نیست

غنچه پژمرده از ناراج گلچین فارغ است

شور عشق تازه‌ای دارد مگر دل؟ کاین چنین

خاطرم امروز از غمهای دیرین فارغ است

خسروان حسن را پاس فقیران نیست نیست

گر به تلخی جان دهد فرهاد شیرین فارغ است

هر نفس در باغ طبعم لاله ای روید رهی

نغمه سنجان را دل از گلهای رنگین فارغ است

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

 

دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم

هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم

اشک سیمینم به دامن بود بی سیمین تنی

چشم بی خوابی ز چشم نیم خوابی داشتم

سایهٔ اندوه بر جانم فرو افتاده بود

خاطری همرنگ شب بی آفتابی داشتم

خانه از سیلاب اشکم همچو دریا بود و من

خوابگه از موج دریا چون حبابی داشتم

محفلم چون مرغ شب از ناله دل گرم بود

چون شفق از گریه خونین شرابی داشتم

شکوه تنها از شب دوشین ندارم کز نخست

بخت ناساز و دل ناکامیابی داشتم

نیست ما را پای رفتن از گرانجانی چو کوه

کاش کز فیض اجل عمر شهابی داشتم

شادی از ماتمسرای خاک میجستم رهی

انتظار چشمه نوش از سرابی داشتم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 11:59 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4363213
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث