یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سرما به دار سازد آونگ
القصه درین زمانه پر نیرنگ
یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سرما به دار سازد آونگ
القصه درین زمانه پر نیرنگ
یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ
یاری بودی سخت بآیین و بسنگ
همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ
این خو تو ازو گرفته ای ای سرهنگ
انگور ز انگور همی گیرد رنگ
تا با تو به صلح گشتم ای مایه جنگ
گردد دل من همی زبترویان تنگ
نشگفت که از ستارگان دارم ننگ
امروز که آفتاب دارم در چنگ
صد بار زمن شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را هر چه کنند آرد پیش
در کرده خویش مانده ای ای درویش
چه چون کندی فزون زاندازه خویش
زلف و خط آن سرو قد سیمین بر
از مشک مسلسلست یا سنبل تر
زان زلف گفت عنبر و مشک خطر
از خط بفزود روی او زینت و فر
یک خانه بتانند به جای اندر خور
از تو مهتر و تو زایشان کهتر
چونین تو به تک زهمگانان در مگذر
نتوان به تکی به طوس شد جان پدر
ای گلبن نو رسیده در باغ بهار
گلهای ترا ز بیم خار بسیار
زین کار که با تو کردم اندیشه مدار
ایمن کردم گل ترا از غم خار
ای ساده گل و ساده می و ساده شکر
زین کار که با تو کردم اندوه مخور
چندان باشدکه به شوی جان پدر
حال تو دگر گردد و کار تو دگر
گفتم: که بیا وعده دوشینه بیار
ورنه بخروشم از تو اکنون چو هزار
گفتا: دهم ای همه جفا، نک زنهار!
آواز مده که گوش دارد دیوار
گویند گرفت یار تو یار دگر
از رشک همی گویند ای جان پدر
جانا تو به گفتگوی ایشان منگر
خر خوبیند که غرقه شد پالانگر