به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زاغ گفت: شنودن سخنی که از منبع حکمت زاید از فواید خالی نباشد، لکن بکرم و سیادت و مردمی و مروت آن لایق تر که بر قضیت حریت خویش بروی و سخن مرا باور داری، و این کار در دل خویش بزرگ نگردانی و ازاین حدیث که «میان ما طریق مواصلت نامسلوکست. » درگذری، وبدنی که شرط مکرمت آنست که بهره نیکیی راه جسته آید. و حکما گویند که دوستی میان ما ابرار و مصلحان زود استحکام پذیرد و دیر منقطع گردد، و چون آوندی که از زر پاک کنند،دیر شکند و زود راست شود، و باز میان مفسدان و اشرار دیر موکد گردد زود فتور بدو راه یابد، چون آوند سفالین که زود شکند و هرگز مرمت نپذیرد، و کریم به یکساعته دیدار و یک روزه معرفت انواع دل جویی و شفقت واجب دارد، دوستی و بذاذری را بغایت ببلطف و نهایت یگانپگی رساند، و باز لئیم را اگرچه صحبت و محبت قدیم موکد باشد ازو ملاطفت چشم نتوان داشت، مگر در یوبه امید و هراس بیم باشد. و آثار کرم تو ظاهر است و من بدوستی تو محتاج، و این در را لازم گرفته ام و البته بازنگردم و هیچ طعام و شراب نچشم تا مرا بصحبت خویش عزیز نگردانی. موش گفت: موالات و مواخات ترا بجان خریدارم، و این مدافعت در ابتدای سخن بدان کردم تا اگر غدری اندیشی من باری بنزدیک خویش معذور باشم، و بتوهم نگویی که او را سهل القیاد و سست عناد یافتم. والا در مذهب من منع سائل، خاصه که دوستی من برسبیل تبرع اختیار کرده باشد، محظور است

پس بیرون آمد و بر در سوراخ بیستاد. زاغ گفت: چه مانع می‌باشد از آنچه در صحرا آئی و بدیدار من موانست طلبی؟ مگر هنوز ریبتی باقی است؟ موش گفت: اهل دنیا هرگاه که محرمی جویند و نفسهای عزیز و جانهای خطیر فدای آن صحبت کنند، تا فواید و عواید آن ایشان را شامل گردد و برکات و میامن آن بر وجه روزگار باقی ماند، ایشان دوستان بحق و برادارن بصدق باشند، و آن طایفه که ملاطفت برای مجازات حال و مراعات وقت واجب بینند و مصالح کارهای دنیاوی اندران برعایت رسانند مانند صیادانند که دانه برای سود خویش پراگنند نه برای سیری مرغ. و هر که در دوستی کسی نفس بذل کند درجه او عالی ترازان باشد که مال فدا دارد

و پوشیده نماند که قبول موالات گشادن راه مواخات و ملاقات با تو مرا خطر جانی است، و اگر بدگمانیی صورت بستی هرگز این رغبت نیفادی. لکمن بدوستی تو واثق گشته ام و صدق تو در تحری مصداقت من از محل شبهت گذشته است، و از جانب من آن را باضعاف مقابله می‌باشد. اما ترا طارانند که جوهر ایشان در مخالفت من چون جوهر توست، و رای ایشان در مخالصت من موافق رای تو نیست. ترسم که کسی ازیشان مرا بیند قصدی اندیشد.

ادامه مطلب
جمعه 24 شهریور 1396  - 7:00 PM

 

زاغ گفت: علامت مودت یاران آنست که با دوستان مردم دوست، و با دشمنان دشمن باشند. و امروز اساس محبت میان من و تو جنان تاکیدی یافت که یار من آن کس تواند بود که از ایذای تو بپرهیزد و طلب رضای تو واجب شناسد. و خطری ندارد نزدیک من انقطاع از آنکه با تو نپیوندد و اتصال بدو که از دشمنایگی تو ببرد. بعزایم مرد آن لایق که اگر از چشم و زبان، که دیدبان تن و ترجمان دل اند، خلافی شناسد بیک اشارت هر دو را باطل گرداند، و اگر از آن وجهی رنجی بیند عین راحت پندارد.

عضوی زتو گر دوست شود با دشمن

دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دو زن

و باغبان استاد را رسم است که اگر در میان ریاحین گیاهی ناخوش بیند برآرد. موش قوی دل بیرون آمد و زاغ را گرم بپرسید، و هرد و بدیدار یک دیگر شاد گشتند.

ادامه مطلب
جمعه 24 شهریور 1396  - 7:00 PM

 

و میان من و تو راه محبت بچه تاویل گشاده تواند بود؟ که من طعمه تام و اهرکگز از طمع تو ایمن نتوانم زیست. زاغ گفت: بعقل خود رجوع کن و نیکو بیند یش فکه مرا درایذای تو چه فایده و از خوردن تو چه سیری، و بقای ذات و حصول مودت تو مرا در حوادث روزگار دست گیر، و کرم عهد و لطف طبع تو در نوایب زمانه پای مرد. و از مروت نسزد که چون در طلب مقاربت تو راه دور پس پشت کنم روی از من بگردانی و دست رد بر سینه من نهی که حسن سیرت و پاکیزگی سریرت تو گردش ایام بمن نمود. و هنر خود هرگز پنهان نماند اگر چه نمایش زیادت نرود، چون نسیم مشک که بهیچ تاویل نتوان پوشانید و هرچند در مستور داشتن آن جد رود آخر راه جوید و جهان معطر گرداند .

بد توان از خلق متواری شدن، پس برملا

مشعله دردست و مشک اندر گریبان داشتن

و در محاسن اخلاق تو در نخورد که حق هجرت من ضایع گذاری و مرا نومید از این در بازگردانی و از میامن دوستی خود محروم کنی. موش گفت هیچ دشمنایگی را آن اثر نیست که عداوت ذاتی را ازیرا که چون دو تن را با یک دیگر دشمنایگی افتاده باشد، و بروزگار از هر دو جانب تمکن یافته و قدیم و حدیث آن بهم پیوسته و سوابق بلواحق مقرون شده، پیش از سپری گشتن ایشان انقطاع آن صورت نبندد، و عدم آن به انعدام ذاتها متعلق باشد. و آن دشمنایگی بر دو نوع است: اول چنانکه ازان شیر و پیل، که ملاقات ایشان بی محاربت ممکن نباشد، و این هم شاید بود که مرهم پذیرد، که نصرت دران یک جانب را مقرر نیست و هزیمت بر یک جانب مقصور نه، گاه شیر ظفر یابد و گاه پیل پیروز آید. و این جنس چنان متاصل نگردد که قلع آن در امکان نیاید، و آخر بحیلت بلا بندی توان کرد و گربه شانی در میان ارود. ودو م چنانکه ازان موش و گربه، و زاغ و غلیواژ و غیر آنست، که دران مجاملت هرگز ستوده نیامده است، و جایی که قصد جان و طمع نفس ازیک جانب معلوم شد، بی از آنچه از دیگر جانب آن را در گذشته سابقه ای توان شناخت یا در مستقبل صورت کند، مصالحت بچه تاویل دل پذیر تواند بود؟ و بحقیقت بباید دانست که این باب قوی تر باشد و هرروز تازه تر، که نه گردش روزگار طراوت آن را بتواند ستد و نه اختلاف شب وروز عقده آن را واهی تواند گردانید، که مضرت و مشقت یک جانب را براطلاق متعین است و راحت و منفعت دیگر را متوجه ، و جایی که عداوت حقیقی چنین تقریر افتاد ثابت گشت صلح در وهم نگنجد، و اگر تکلفی رود در حال نظام آن گسلد و بقرار اصل باز رود. و فریفته شدن بدان از عیبی خالی نماند، و هرگز ثقت خردمند بتاکید بنلاد آن مستحکم نگردد، که آب اگر چه خالی نماند، دیر بماند تا بوی و طعم بگرداندن چون برآتش ریخته شود از کشتن آن عاجز نیاید. و مصالحت دشمن چون مصاحبت مار است، خاصه که از آستین سله کرده آید. و عاقل را بر دشمن زیرک چون الف تواند بود؟

ادامه مطلب
جمعه 24 شهریور 1396  - 7:00 PM

 

و مطوقه بمسکن موش رسید. کبوتران را فرمود که فرود آیید. فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند. و آن موش را زبرا نام بود، با دهای تمام و خرد بسیار، گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شر احوال مشاهدت کرده. و در آن مواضع از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هریک را دردیگری راه گشاده، و تیمار آن فراخور حکمت و برحسب مصلحت بداشته. مطوقه آواز داد که: بیرون آی! زبرا پرسید که: کیست؟ نام بگفت، بشناخت و بتعجیل بیرون آمد.

چون او را در بند بلا بسته دید زه آب دیدگان بگشاد و بررخسار جویها براندو گفت: ای دوست عزیز و رفیق موافق، ترا در این رنج که افگند؟ جواب داد که: انواع خیر و شر بتقدیر بازبسته است، و هرچه در حکم ازلی رفتست هراینه براختلاف ایام دیدنی باشد، ازان تجنب و تحرز صورت نبندد.

و مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید،و دانه را بر من و یاران من جلوه کرد و در چشم و دل همه بیاراست، تاغبار آن نور بصر را بپوشانید، و پیش عقلها حجاب تاریک بداشت، و وجمله در دست محنت و چنگال بلا افتادیم. و کسانی که از من قوت و شوکت بیشتر دارند و بقدر و منزلت پیشترند با مقادیر سماوی مقاومت نمی توانند پیوست، و امثال این حادثه در حق ایشان غریب و عجیب می‌نماید. و هرگاه که حکمی نازل می‌گردد قرص خورشید تاریک می‌شود و پیکر ماه سیاه. و ارادت باری، عزت قدرته و علت کلمته، ماهی را از قعر آب بفراز می‌آرد، و مرغ را از اوج هوا بحضیض می‌کشد،چنانکه نادان را غلبه می‌کند میان دانا و مطالب او حایل می‌گردد.

ادامه مطلب
جمعه 24 شهریور 1396  - 7:00 PM

 

موش این فصول بشنود، و زود در بریدن بندها ایستادکه مطوقه بدان بسته بود. گفت: نخست ازان یاران گشای. موش بدین سخن التفات ننمود. گفت: ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر. گفت: این حدیث را مکرر می‌کنی، مگر ترا بنفس خویش حاجت نمی باشد و آن را برخود حقی نمی شناسم؟ گفت: مرا ملالت نباید کرد که من ریاست این کبوتران تکفل کرده ام، و ایشان را ازان روی بر من حقی واجب شده است، و چون ایشان حقوق مرا بطاعت و مناصحت بگزاردند، و بمعونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریسات بیرون باید آمد، و مواجب سیادت را بادا رسانید. و می‌ترسم که اگر از گشادن عقدهای من آغاز کنی ملول شوی و بعضی ازیشان دربند بمانند، و چون من بسته باشم اگرچه ملالت بکمال رسیده باشد اهمال جانب من جایز نشمری، و از ضمیر بدان رخصت نیابی، و نیز در هنگام بلا شرکت بوده ست در وقت فراغ موافقت اولی تر،و الا طاعنان مجال وقیعت یابند.

موش گفت: عادت اهل مکرمت اینست، و عقیدت ارباب مودت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد، و ثقت دوستان بکرم عهد تو بیفزاید. وانگاه بجد و رغبت بندهای ایشان مام ببرید، و مطوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند. چون زاغ دست گیری موش ببریدن بندها مشاهدت کرد در دوستی و مخالصت و برادری و مصادقت او رغبت نمود، و با خود گفت: من از آنچه کبوتران را افتاد ایمن نتوانم بود و نه از دوستی این چنین کار آمده مستغنی. نزدیک سوراخ موش آمد و او را بانگ کرد. پرسید که: کیست؟ گفت: منم زاغ؛ و حال تتبع کبوتران واطلاع برحسن عهد و فرط وفاداری او رد حق ایشان باز راند، وانگاه گفت: چون مرا کمال فتوت و وفور مروت تو معلوم گشت، و بدانستم که ثمرت دوستی تو در حق کبوتران چگونه مهنا بود، و ببرکات مصافات تو از چنان ورطه هایل برچه جمله خلاص یافتند، همت بردوستی تو مقصور گردانیدم، و آمدم تا شرط افتتاح اندران بجای آرم.

موش گفت: وجه مواصلت تاریک و طریق مصاحبت مسدود است، و عاقلان قدم در طلب چیزی نهادن که بدست آمدن آن از همه وجوه متعذر باشد صواب نبینند تا جانب ایشان از وصمت جهل مصون ماند و، خرد ایشان در چشم ارباب تجربت معیوب ننماید. چه هرکه خواهد که کشتی بر خشکی راند و بر روی آب دریا اسب تازی کند بر خویشتن خندیده باشد. زیرا که از سیرت خردمندان دور است «گور کن در بحر و کشتی در بیابان داشتن. »

ادامه مطلب
جمعه 24 شهریور 1396  - 7:00 PM

 

آورده‌اند که در ناحیت کشمیر متصیدی خوش و مرغزاری نزه بود که از عکس ریاحین او پر زاغ چون دم طاووس نمودی، و در پیش جمال او دم طاووس بپر زاغ مانستی

درفشان لاله در وی چون چراغی

ولیک از دود او برجانش داغی

شقایق بر یکی پای ایستاده

چو برشاخ زمرد جام باده

و در وی شکاری بسیار، و اختلاف صیادان آنجا متواتر. زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گشن خانه داشت. نشسته بود و چپ و راست می‌نگریست. ناگاه صیادی بدحال خشن جامه، جالی برگردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد. بترسید و با خود گفت: این مرد را کاری افتاد که می‌آید، و نتوان دانست که قصد من دارد یا ازان کس دیگر، من باری جای نگه دارم و می‌نگرم تا چه کند.

صیاد پیش آمد و، جال بازکشید و، حبه بینداخت و، د رکمین نشست. ساعتی بود، قومی کبوتران برسیدند، و سر ایشان کبوتری بود که او را مطوقه گفتندی، و در طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندی. چندانکه دانه بدیدند غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند. و صیاد شادمنان گشت و گرازان بتگ ایستاد. تا ایشان را در ضبط آرد. و کبوتران اضطرابی می‌کردند و هریک خود را می‌کوشید. مطوقه گفت:جای مجادله نیست، چنان باید که همگنان استخلاص یاران را مهم تر از تخلص خواد شناسند. و حالی صواب آن باشد که جمله بطریق تعاون قوتی کنید تا دام از جای برگیریم فکه رهایش ما درانست. کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سرخویش گرفت. و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخر درمانند و بیفتند. زاغ با خود اندیشید که: بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم که فرجام کار ایشان چه باشد، که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود، و از تجارت برای دفع حوادث سلاحها توان ساخت.

و مطوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است یاران را گفت:این ستیزه روی در کار ما بجد است، و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد. طریق آنست که سوی آبادانیها و درختستانها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد، و نومید و خایب بازگردد، که در این نزدیکی موشی است از دوستان من، او را بگویم تا این بندها ببرد. کبوتران اشارت او را اما م ساختند و راه بتافتند و صیاد بازگشت. وزاغ همچنان می‌رفت تا وجه مخرج ایشان پیش چشم کند، و آن ذخیرت ایام خویش گرداند.

ادامه مطلب
جمعه 24 شهریور 1396  - 7:00 PM

 

رای گفت برهمن را که شنودم مثل دو دسوت که بتضریب نمام و سعایت و فتان چگونه ازیک دیگر مستزید گشتند و بعداوت و مقاتلت گراییدن تا مظلومی بی گناه کشته شد،و روزگار داد وی بداد، که هدم بنای باری عز اسمه مبارک نباشد، و عواقب آن از وبال و نکال خالی نماند. فلا یسرف فی الفتل انه کان منصورا. اکنون اگر میسر گردد بازگوی داستان دوستان یک دل و، کیفیت موالات و افتتاح مواخات ایشان، و استمتاع از ثمرات مخالصت و برخورداری از نتایج مصادقت.

برهمن گفت:هیچیز نزدیک عقلا در موازنه دوستان مخلص نیاید، و در مقابله یاران یک دل ننشیند، که د رایام راحت معاشرت خوب ازیشان متوقع باشد و در فترات نکبت مظاهرت بصدق از جت ایشان منتظر.

و از امثال این، حکایت کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهوست. رای پرسید که: چگونه است آن؟

گفت:

ادامه مطلب
جمعه 24 شهریور 1396  - 7:00 PM

 

مرزبانی بود مذکور، و بهارویه نام زنی داشت چون ماه روی،چون گل عارض و چو سیم ذقن در غایت حسن و زیبایی و جمال و نهایت صلاح و عفاف، اطرافی فراهم و حرکاتی دل پذیر، ملح بسیار و لطف بکمال.

غلامی بی حفاظ داشت و بازداری کردی. او را بدان مستوره نظری افتاد، بسیار کوشید تابدست آید،البته بدو التفات ننمود. چون نومید گشت خواست که در حق او قصدی کند، و در افتضاح او سعی پیوندد. از صیادی دو طوطی طلبید و یکی را ازیشان بیاموخت که «من دربان را در جامه خواجه خفته دیدم با کدبانو. » و دیگری را بیاموخت که «من باری هیچ نمی گویم. » در مدت هفته ای این دو کلمه بیاموختند. تا روزی مرزبان شراب می‌خورد بحضور قوم، غلام درآمد و مرغان را پیش او بنهاد. ایشان بحکم عادت آن دو کلمت می‌گفتند بزبان بلخی، مرزبان معنی آن ندانست لکن بخوشی آواز و تناسب صورت اهتزاز می‌نمود. مرغان را بزن سپرد تا تیمار بهتر کشد.

و یکچندی برین گذشت طایفه ای از اهل بلخ میهمان مرزبان آمدند. چون از طعام خوردن و یکچندی برین گذشت در مجلس شراب نشستند. مرزبان قفص بخواست، و ایشان برعادت معهود آن دو کلمه می‌گفتند. میهمانان سر در پیش افگندند و ساعتی در ی: دیگر نگریست. آخر مرزبان را سوال کردند تا وقوفی دارد برآنچه مرغان می‌گویند. گفت: نمی دانم چه می‌گویند، اما آوازی دل گشای است.

یکی از بلخیان که منزلت تقدم داشت معنی آن با او بگفت، و دست از شراب بکشید، و معذرتی کرد که: در شهر ما رسم نیست در خانه زن پریشان چیزی خوردن. در اثنای این مفاوضت غلام آواز داد که: من هم بارها دیده ام و گواهی می‌دهم. مرزبان از جای بشد، و مثال داد تا زن را بکشند. زن کسی بنزد او فرستاد و گفت:

مشتاب بکشتنم که در دست توام

عجلت از دیو نیکو نماید، و اصحاب خرد و تجربت در کارها، خاصه که خونی ریخته خواهد شد، تامل و تثبت واجب بینند، و حکم و فرمان باری را جلت اسماوه و عمت نعماوه امام سازند: یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا. و تدارک کار من از فرایض است، و چون صورت حال معلوم گشت اگر مستوجب کشتن باشم در یک لحظه دل فارغ گردد. و این قدر دریغ مدار که از اهل بلخ پرسند که مرغان جز این دوکلمت از لغت بلخی چیزی می‌دانند. اگر ندانند متیقن باشی که مرغان را این ناحفاظ تلقین کرده ست،که چون طمع او در من وفا نشد، و دیانت من میان او و غرض او حایل آمد، این رنگ آمیخت. و اگر چیزی دیگر بدان زبان می‌بتوانند گفت بدان که من گناه کارم و خون من ترا مباح.

مرزبان شرط احتیاط بجای آورد، و مقرر شد که زن ازان مبراست. کشتن او فروگذاشت و بفرمود تا بازدار را پیش آوردند. تازه درآمد که مگر خدمتی کرده است، بازی دردست گرفته. زن پرسید که:تو دیدی که من این کار می‌کردم؟ گفت:آری دیدم. بازی که در دست داشت بر روی او جست و چشمهاش برکند. زن گفت: زن گفت:سزای چشمی که نادیده را دیده پندارد اینست، و از عدل و رحمت آفریدگار جلت عظمته همین سزد.

بد مکن که بدافتی چه مکن که خود افتی

و این مثل بدان آوردم تا معلوم گردد که بر تهمت چیرگی نمودن در دنیا بی خیر و منفعت و با وبال و بتبعت است.

ادامه مطلب
چهارشنبه 22 شهریور 1396  - 12:04 PM

 

تمامی این فصول برجای نبشتند و بنزدیک شیر فرستاد. مادر را بنمود. چون بران واقف گشت گفت: بقا باد ملک را. اهتمام من در این کار بیشازین فایأه نداشتکه آن ملعون بدگمان شد. و امروز حیلت و مکر او بر هلاک ملک مقصور گردد، و کارهای ملک تمام بشوراند، و تبعت این ازان زیادت باشد که در حق وزیر مخلص و قهرمان ناصح رواداشت. این سخن در دل شیر موقع عظیم یافت و اندیشه بهرچیزی و هرجایی کشید.

پس مادر را گفت: بازگوی از کدام کس شنودی، تا آن مرا در کشتن دمنه بهانه ای باشد. گفت: دشوار است بر من اظهار سر کسی که بر من اعتماد کشرده باشد. و مرا بکشتن دمنه شادی مسوغ نگردد، چون این ارتکاب روا دارم و رازی که بمحل ودیعت عزیز است فاش گردانم؟ لکن از آن کس استطلاع کنم، اگر اجزات یابم بازگویم.

و از نزدیک شیر برفت و پلنگ را بخواند و گفت: انواع تربیت و ترشیح و ابواب کرامت و تقریب که ملک در حق تو فرموده ست و می‌فرماید مقرر است، و آثار آن بر حال تو از درجات مشهور که می‌یابی ظاهر، و دران به اطنابی و بسطی حاجت نتواند بود. وانگاه گفت: واجبست بر تو که حق نعمت او بگزاری و خود را از عهده این شهادت بیرون آری. و نیز نصرت مظلوم، و معونت او در ایضاح حجت در حال مرگ و زندگانی، اهل مروت فرض متوجه و قرض متعین شناسد، چه هرکه حجت مرده پوشیده گرداند روز قیامت حجت خویش فراموش کند. از این نمط فصلی مشبع برو دمید.

پلنگ گفت: اگر مرا هزار جان باشد، فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم، و در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم. و من خود آن منزلت و محل کی دارم که خود را در معرض شکر آرم و ذکر عذر برزبان رانم؟

بنده آن را چگونه گوید شکر

مهر و مه را چه گفت خاکستر؟

و مجب تحرز از این شهادت کمال بدگمانی و حزم مبلک است، و اکنون که بدین درجت رسیأ مصلحت ملک را فرونگذرام و آنچه فرمان باشد بجای آرم. وانگاه محاورت کلیله و دمنه چنانکه شنوده بود پیش شیر بگفت،و آن گواهی در مجمع وجوش بداد. چون این سخن در افواه افتاد آن دد دیگر که در حبس مفاوضت ایشان شنوده بود کس فرستاد که:من هم گواهی دارم. شیر مثال دادتا حاضر آمد و آنچه در حبس میان کلیله و دمنه رفته بود بر وجه شهادت باز گفت.

ازو پرسیدند که: همان روز چرا نگفتی؟ گفت:بیک گواه حکم ثابت نشدی. من بی منفعتی تعذیب حیوان روا ندارم. بدین دو شهادت حکم سیاست بر دمنه متوجه گشت. شیر بفرمود تا او را ببستند و باحتیاط باز داشت، و طعمه او بازگرفت، و ابواب تشدید و تعنیف تقدیم نمودند تا زا گرنسگی و تشنگی بمرد. و عاقبت مکر و فرجام بغی چنین باشد.

ادامه مطلب
چهارشنبه 22 شهریور 1396  - 12:04 PM

 

و دوستی ازان کلیله، روزبه نام، بنزدیک دمنه آمد و از وفات کلیله اعلام داد. دمنه رنجور و متاسف گشت و پرغم و متحیر شد،و از کوره آتش دل آهی برآورد و از فواره دیأه آب بر رخسار براند و گفت: دریغ دوست مشفق و برادر ناصح که در حوادث بدو دویدمی، و پناه در مهمات رای و رویت و شفقت و نصیحت او بود، و دل او گنج اسرار دوستان و کان رازهای بذاذران، که روزگار را بران وقوف صورت نبستی و چرخ را اطلاع ممکن نگشتی.

بیش مرا در زندگانی چه راحت و از جان و بینایی چه فایده؟ و اگر نه آنستی که این مصیبت بمکان مودت تو جبر می‌افتد، ورنی

اکنون خود را بزاریان کشته امی

و بحمدالله که بقای تو از همه فوایت عوض و خلف صدق است، و هر خلل که بوفات او حادث شده است بحیات تو تدارک پذیرد. و امروز مرا تو همان بذارذری که کلطله بوده ست، رهین شکر و منت گشتم. و کلی ارباب مروت و اصحاب خرد و تجربت را بدوستی و صحبت تو مباهات است. کاشکی از من فراغی حصال آیدی، و کاری را شایان توانمی بود. دست یک دیگر بگرفتند و شرط وثیقت بجای آورد.

آنگاه دمنه او را گفت: فلان جای ازان من و کلیله دفینه ای است، اگر رنجی برگیری و آن را بیاری سعی تو مشکوری باشد. روزبه بر حکم نشان او برفت و آن بیاورد. دمنه نصیب خویش برگرفت و حصه کلیله برزویه داد، و وصایت نمود که پیوسته پیش ملک باشد و ازانچه در باب وی رود تنسمی می‌کند او را می‌آگاهاند. و روزبه تیمار آن نکته تا روز قیامت وفات دمنه می‌داشت. دیگر روز مقدم قضات ماجرا بنزدیک شیر برد و عرضه کرد. شیر آن بستد و او را بازگردانید، و مادر را بطلبید. چون مادر شیر ماجرا را بخواند و بر مضمون آن واقف گشت در اضطراب آمد و گفت: اگر سخن درشت رانم موافق رای ملک نباشد، و اگر تحرز نمایم جانب شفقت و نصیحت مهمل ماند. شیر گفت: در تقریر ابواب مناصحت محابا و مراقبت شرط نیست، و سخن او در محل هرچه قبول تر نشیند و آن را بر ریبت و شبهت آسیب و مناسبت نباشد. گفت: ملک میان دروغ و راست فرق نمی کند، و منفعت خویش از مضرت نمی شناسد. و دمنه بدین فرصت می‌یابد فتنه ای انگیزد که رای ملک در تدارک آن عاجز آید،و شمشیر او از تلافی آن قاصر و بخشم برخاست و برفت.

ادامه مطلب
چهارشنبه 22 شهریور 1396  - 12:04 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 132

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4333481
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث