به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

من به حال مرگ و تو درمان دشمن می کنی

این ستم ها چیست ای بی درد بر من می کنی؟

بد نکردم چون تویی را برگزیدم از جهان

خاک عالم را چرا در دیده من می کنی؟

می توان دل را به اندک روی گرمی زنده داشت

آتش ما را چرا محتاج دامن می کنی؟

نیستی گردون، ولی بر عادت گردون تو هم

می کشی آخر چراغی را که روشن می کنی

گرم می پرسی مرا بهر فریب دیگران

در لباس دوستداران کار دشمن می کنی

نیست با سنگین دلان هرگز سر و کاری ترا

خنده بر سرگشتگی های فلاخن می کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

پشت پا زن بر دو عالم تا فلک پیما شوی

از سر دنیا و دین برخیز تا رعنا شوی

شد حباب از خودنمایی گوی چوگان فنا

سعی کن تا در محیط عشق ناپیدا شوی

طوطی از خاموشی آیینه می آید به حرف

مهر خاموشی به لب زن تا به دل گویا شوی

بینش ظاهر غبار دیده باطن بود

خاک زن در چشم ظاهر تا به جان بینا شوی

غور کن در بحر هستی تا گهر آری به کف

ورنه با دست تهی چون کف ازین دریا شوی

با هوسناکان به یک پیمانه نتوان می کشید

سعی کن صائب شهید تیغ استغنا شوی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

ای که فکر چاره بیماری دل می کنی

نسبت خود را به چشم یار باطل می کنی

نیست جای خرمی ماتم سرای آسمان

زیر تیغ از ساده لوحی رقص بسمل می کنی

می کند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ

تو ز غفلت همچنان تعمیر منزل می کنی

می توانی صد دل ویرانه را آباد کرد

از زر و سیم آنچه صرف خانه گل می کنی

با تو از دنیا نیاید جز عمل چیزی به خاک

مایه حسرت شود نقدی که حاصل می کنی

قد چو خم گردید غافل زیستن از عقل نیست

خواب تا کی زیر این دیوار مایل می کنی؟

ای که دنبال تکلف می روی چون غافلان

زندگی و مرگ را بر خویش مشکل می کنی

نیست جای دانه امید این محنت سرا

در زمین شوره تخم خویش باطل می کنی

رشته عمری که دام مطلب حق می شود

صرف در شیرازه اوراق باطل می کنی

بی تائمل می کنی فرموده ابلیس را

چون رسد نوبت به کار خیر، دل دل می کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

در عمارت زندگانی چند باطل می کنی؟

رفته ای از کار تا سامان منزل می کنی

عاقبتاین خانه ها ماتم سرایی می شود

زعفران گر جای برگ کاه در گل می کنی

دادخواهی می شود فردای محشر پیش حق

هر نفس کز زندگانی صرف باطل می کنی

نیست از صید تو غافل یک نفس صیاد مرگ

گر چه خود را از اجل دانسته غافل می کنی

در بهار حشر خواهد از زمین سر بر زدن

از بد و از نیک هر تخمی که در گل می کنی

می کشی دست نوازش سالها بر دوش خویش

پاره نانی اگر در کار سایل می کنی

عارفان در انجمن خلوت کنند از خلق و تو

خلوت خود را ز فکر پوچ محفل می کنی

راه پیمایان دو منزل را یکی سازند و تو

تا به منزل می رسی ده جای منزل می کنی

پشت بر ساحل بود دریانوردان را و تو

همچو خار و خس تلاش قرب ساحل می کنی

می شود اسباب حسرت وقت رفتن زین جهان

هر چه غیر از درد و داغ عشق حاصل می کنی

با تو سنگین پای، چون رهبر تواند ساختن؟

سیل را از بس گرانجانی تو کاهل می کنی

عاشق سیم و زری چندان که خون خویش را

بر امید خونبها در کار قاتل می کنی!

تا نگردیده است گرد کاروان غایب ز چشم

پای نه در راه صائب چند دل دل می کنی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

بی تائمل صرف نقد وقت در دنیا کنی

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک شست

دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنی

سنبل و ریحان شود در خوابگاه نیستی

آنچه از انفاس صرف آه در شبها کنی

عیب خود جویند بینایان به صد شمع و چراغ

تو به چندین چشم عیب دیگران پیدا کنی

تا نگردیده است پشتت خم به بالا کن سری

با قد خم چون میسر نیست سر بالا کنی

چون صدف سهل است کردن قطره را در خوشاب

جهد کن تا قطره خود را مگر دریا کنی

چند در اختر شماری صرف سازی نقد عمر؟

از دم عقرب گره تا کی به دندان وا کنی؟

تا به کی چون غنچه در بستانسرای روزگار

رخنه در قصر وجود از خنده بیجا کنی؟

سیل را روشنگری چون اتصال بحر نیست

سعی کن تا در دل روشن ضمیران جا کنی

دست اگر چون موج شویی از عنان اختیار

می توانی در دل دریا کمر را وا کنی

چون صدف گنجینه گوهر ترا صائب کنند

رزق خود دریوزه گر از عالم بالا کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

چند اسباب اقامت جمع در عالم کنی؟

ریشه تا کی در زمین عاریت محکم کنی؟

چند در پیری ز فوت مطلب دنیای دون

قامت خم گشته خود حلقه ماتم کنی؟

فکر آب و نان برآورد از حضور دل ترا

ترک جنت بهر گندم چند چون آدم کنی؟

می شود بی منت مرهم چو داغ لاله خشک

داغ خود را گر ز خون گرم خود مرهم کنی

می توانی همچو عیسی آسمان پرواز شد

سوزن خود گر جدا از رشته مریم کنی

گر کنی گردآوری خود را درین بستانسرا

سر برون از روزن خورشید چون شبنم کنی

خون دل چون آب حیوان بر تو گردد خوشگوار

با سفال خود قناعت گر ز جام جم کنی

آستانت بوسه گاه راست کیشان می شود

از عبادت چون کمان گر قامت خود خم کنی

گر دل خود را به تیغ آه سازی چاک چاک

پنجه در سرپنجه آن زلف خم در خم کنی

جز شکار دل که بوی مشک می آید ازو

بوی خون آید ز هر صیدی که در عالم کنی

در گریبان تنک ظرف اخگری افکنده ای

هر که را جز دل به راز خویشتن محرم کنی

می شوی از شش جهت روشندلان را قبله گاه

صلح اگر چون کعبه با شورابه زمزم کنی

می کنی پیدا به حرف و صوت دشمن بهر خود

از ره برهان و حجت هر که را ملزم کنی

هیچ کس انگشت بر حرف تو نتواند نهاد

گر به نقش راست از چپ صلح چون خاتم کنی

کشف گردد بر تو صائب جمله اسرار جهان

کاسه زانوی خود را گر تو جام جم کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟

چند در زنگار این آیینه را پنهان کنی؟

کشتی از دریای خون سالم به ساحل برده ای

صلح اگر بانان خشک از نعمت الوان کنی

می توانی خرمنی اندوخت از هر دانه ای

خرده خود صرف اگر در راه درویشان کنی

سرنمی پیچد ز فرمان تو گوی آفتاب

از عبادت قامت خود را اگر چوگان کنی

عاشقان خون از برای گریه کردن می خورند

تو ستمگر می خوری خون تا لبی خندان کنی

از عزیزی می شوی فرمانروای ملک مصر

صبر اگر بر چاه و زندان چون مه کنعان کنی

جوهر ذاتی ترا چون تیغ می گردد لباس

از لباس عاریت خود را اگر عریان کنی

چند از تیغ شهادت جان خود داری دریغ؟

تا به کی ضبط نفس در چشمه حیوان کنی؟

می شود از کیمیای صبر درمان دردها

چند صائب درد خودآلوده درمان کنی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

گریه ها در چشم تر دارم تماشاکردنی

در صدف چندین گهر دارم تماشاکردنی

نیست مهر خامشی از بی زبانی بر لبم

تیغ ها زیر سپر دارم تماشاکردنی

گر چه سودایی و مجنونم، ولی با کودکان

صحبتی در هر گذر دارم تماشاکردنی

گر به ظاهر خار بی برگم ولی از داغ عشق

لاله زاری در جگر دارم تماشاکردنی

بسته ام گر چشم چون یعقوب، عذرم روشن است

ماه مصری در سفر دارم تماشاکردنی

باغ اگر بر من شد از جوش تماشایی قفس

باغها در زیر پر دارم تماشاکردنی

چون ز زلفش چشم بردارم، که از هر حلقه ای

در نظر دام دگر دارم تماشاکردنی

کبک من خورده است طبل از دیدن سنگین دلان

ورنه صد کوه و کمر دارم تماشاکردنی

کو سبکدستی که من چون پنبه مینای می

فتنه ها در زیر سر دارم تماشاکردنی

چرخ اگر کم فرصتی و عمر کوتاهی نکرد

سرونازی در نظر دارم تماشاکردنی

در جگر چندین محیط بی کنار از خون دل

زان دهان مختصر دارم تماشاکردنی

سردی دوران به من دست و دلی نگذاشته است

ورنه دستی در هنر دارم تماشاکردنی

همچو شبنم صائب از فیض سحرخیزی مدام

گلعذاری در نظر دارم تماشاکردنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

حیرتی از چشم مست یار دارم دیدنی

خوابها در دیده بیدار دارم دیدنی

گر چه چون مرکز زمین گیرم به چشم غافلان

سیرها در خویش چون پرگار دارم دیدنی

نیستم ایمن ز چشم شور، ورنه من ز داغ

لاله زاری در دل افگار دارم دیدنی

کوه غم بر خاطر آزاده من بار نیست

مستیی چون کبک در کهسار دارم دیدنی

گر چه مهر خامشی دارم به ظاهر بر دهن

در گره چون غنچه صد گلزار دارم دیدنی

دل ز گرد خاکساری بر گرفتن مشکل است

ورنه گنجی در ته دیوار دارم دیدنی

آب مروارید آورده است چشم جوهری

ورنه من لعل و گهر بسیار دارم دیدنی

در خراش سینه ها بی دست و پا افتاده ام

ورنه دستی در گشاد کار دارم دیدنی

نیست در روی زمین جوهرشناسی، ورنه من

تیغها پوشیده در زنگار دارم دیدنی

نیل چشم زخم من دارد جمال یوسفی

در سیاهی یک جهان انوار دارم دیدنی

گرچه از بس بی وجودی درنمی آیم به چشم

گوشه ها همچون دهان یار دارم دیدنی

ملک و مالی نیست صائب گرچه در عالم مرا

باغی از رنگینی گفتار دارم دیدنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی

با دل روشن تو محو آب و رنگ گلشنی

طور از برق تجلی شهر پرواز یافت

از گرانجانی تو پا بر جا چو کوه آهنی

تلخ می شد زندگی از نوحه دلمردگان

مرده دل را اگر می بود رسم شیونی

بی دل بینا فزاید پرده ای بر غفلتت

با مه کنعان اگر در زیر یک پیراهنی

غنچه با دست نگارین پوست را بر تن شکافت

تو ز سستی همچنان زندانی پیراهنی

گر نمی سازی خراب این خانه را چون عاشقان

باز کن چون عاقلان از چشم عبرت روزنی

وادی خونخوار سودا را چو مجنون دیده ام

جز دهان شیر در وی نیست دیگر مائمنی

حسن عالمسوز را مشاطه ای در کار نیست

می زند هر برگ گل بر آتش گل دامنی

گر نداری گوشه ای صائب در اقلیم رضا

از تو باشد گر همه روی زمین، بی مائمنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:49 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4641972
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث