به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی

دوزخی در هر بن مو دارم از خوی کسی

می نهد زنجیر بر گردن صبا را نکهتش

اینقدر پیچیدگی بوده است با بوی کسی؟

من که شکر را به تلخی می چشیدم، این زمان

می خورم صد کاسه زهر از چشم جادوی کسی

من که راز آفرینش مو به مو دانسته ام

مانده ام در کوچه بند حیرت از موی کسی

غافلی از پیچ و تاب عاشقان شبهای تار

بر رگ جانت نپیچیده است گیسوی کسی

اضطراب دل مرا سر در بیابان می دهد

محرمیت گر دهد جایم به پهلوی کسی

از که دارم چشم یاری، با که گویم حال خود؟

یک تن از اهل مروت نیست در کوی کسی

از شفق چون می کند هر صبح و شامی خون عرق؟

نیست گر خورشید تابان در تکاپوی کسی

آسمان تا بود، در ناسازگاری طاق بود

راست نامد این کمان هرگز به بازوی کسی

از شکایت گرچه صد طومار در دل داشتم

شست از لوح دلم آیینه روی کسی

آتش دوزخ نمی گردد به گردش روز حشر

هر که شد صائب سپند آتش خوی کسی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی

صد خم می داری و حسرت به مینا می کشی

قهر خود را در لباس لطف جولان می دهی

پرده از آب گهر بر روی دریا می کشی

با کمند آتشین چون آفتاب از صحن باغ

شبنم افسرده ما را به بالا می کشی

یک جهان غماز را در پشت در جا می دهی

از لب منصور در مستی سخن وا می کشی

گردنی داریم ازان موی میان باریکتر

سرنمی پیچیم اگر بر دار ما را می کشی

آفتاب از حسرتش هر روز گردن می کشد

این کمند عنبرینی را که در پا می کشی

آه رعنا می شود هر چند رعنا می شوی

آرزو قد می کشد چندان که بالا می کشی

همزبانی با لب او نیست صائب کار تو

شرم بادت، چون نفس پیش مسیحا می کشی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

سنگ را در جذبه از دست فلاخن می کشی

جامه خاکستری از دوش گلخن می کشی

در نظرها اعتبارت نیست چون موی زیاد

تا چو خار از هر سر دیوار گردن می کشی

(نغمه افسوس از مرغ چمن خواهی شنید

رخت اگر با این گرانجانی به گلشن می کشی)

(شعله شوخی، نداری در دل مجمر قرار

گاه بر بام و گهی خود را به روزن می کشی)

(رشته تابی از تعلق هست تا در گردنت

در پی عیسی عبث پا همچو سوزن می کشی)

یک سر و گردن بلندست از تو خار این چمن

نرگس این افتادگی از چشم روشن می کشی

سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت

از گریبان سرزند از هر چه دامن می کشی

می فشاند گرد رنگ از بال، طاوس چمن

وقت نازک شد اگر خود را به گلشن می کشی

می بری صائب ز هندستان به اصفاهان سخن

گوهر خود را ز بی قدری به معدن می کشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

چند در ایام گل عزلت گزین باشد کسی؟

در بهار این چنین زیر زمین باشد کسی

حسن یوسف در خزان از زردی آیینه است

نیست عیبی در جهان گر پاک بین باشد کسی

جذبه ای کو کز نگین دان این نگین را بر کند؟

چند در گردون حصاری چون نگین باشد کسی؟

تا مگر آهوی فرصت را تواند صید کرد

به که چون صیاد دایم در کمین باشد کسی

نام اگر نیک است اگر بد، سنگ راه سالک است

در طلسم نام تا کی چون نگین باشد کسی؟

زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان؟

حیف باشد اینقدر کوتاه بین باد کسی!

جامه خاکستری آب حیات آتش است

عشق می خواهد که خاکسترنشین باشد کسی

خنده کردن، رخنه در قصر حیات افکندن است

خانه دربسته باشد تا غمین باشد کسی

آب صاف و تیره صائب دشمن آیینه است

به که فارغ از خیال مهر و کین باشد کسی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

بر زبان و دل چو کج باشد نبخشاید کسی

از دم عقرب گره جز سنگ نگشاید کسی

از ثمر شیرین نسازی گر دهان خلق را

سعی کن از سایه ات چون بید آساید کسی

جز شب و روز مکرر در بساطش هیچ نیست

عمرها زیر فلک چون خضر اگر پاید کسی

می شود بال و پر توفیق هنگام رحیل

دست افسوسی که در دنیا به هم ساید کسی

در جهان آگهی خضری دچار من نشد

می روم از خود برون شاید که پیش آید کسی

می شود افزون سرانجام گدازش همچو شمع

هر چه از تن پروری بر جسم افزاید کسی

نیست داغ عشق را حاجت به الماس و نمک

شهپر طاوس را بهر چه آراید کسی؟

نیست غیر از گوشه دل در جهان آب و گل

گوشه امنی که یک ساعت بیاساید کسی

شور سیلاب حوادث سنگ را بیدار کرد

تا به کی از خواب غفلت چشم نگشاید کسی؟

می توان کرد آشنا با خاک پشت آسمان

صائب از همت اگر اقبال فرماید کسی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

بیش ازین آتش مزن در عالم ای جان کسی

رحم کن بر تشنگان ای آب حیوان کسی

می زند بحر از لب خشک صدف موج سراب

چند خودداری کنی ای ابر نیسان کسی؟

چون کتان در هر قدم صد سینه چاک افتاده است

زیر پای خود ببین ای ماه تابان کسی

پیش ازان کز شکرستانت برآرد گرد مور

تلخکامان را بپرس ای شکرستان کسی

شد گلوی قمریان از اشک حسرت طوق دار

سرکشی تا چند ای سرو خرامان کسی؟

چند زخم از بخیه زنجیر تقاضا بگسلد؟

مهر بردار از لب خود ای نمکدان کسی

پیش ازان کز شرم خط بر رو گذاری آستین

عقده ای بگشا ز کار نابسامان کسی

دیده کنعانیان از انتظارت شد سفید

خیمه بیرون زن ز مصر ای ماه کنعان کسی

در بهاران خاطر بلبل بجو، تا در خزان

بینوایی کم کشی ای باغ و بستان کسی

دست تاراج خزان در آستین (تا) غنچه است

یاد کن ما را به برگی ای گلستان کسی

می تواند ملک عالم را به آسانی گرفت

لشکر دل گر بود صائب به فرمان کسی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

تکیه چند از ضعف بر دوش عصا دارد کسی؟

این بنای سست را تا کی بپا دارد کسی؟

اعتمادی نیست بر جمعیت بی نسبتان

چند پاس آتش و آب و هوا دارد کسی؟

چند بتوان عقده در کار نفس زد چون حباب؟

این بنا را چند بر پا از هوا دارد کسی؟

عمر با صد ساله الفت بی وفایی کرد و رفت

از که دیگر در جهان چشم وفا دارد کسی؟

من که دارم تا غبار افشاند از بال و پرم؟

وقت بلبل خوش که چون باد صبا دارد کسی

مطلب کونین در آغوش ترک مدعاست

برنیاید مطلبش تا مدعا دارد کسی

استخوانم توتیا شد از گرانی های جان

این زره را چند در زیر قبا دارد کسی؟

رنج میل آتشین و پرتو منت یکی است

چشم بینایی چرا از توتیا دارد کسی؟

خار صحرای ملامت خواب مخمل می شود

آتش شوقی اگر در زیر پا دارد کسی

می شود آخر بیابان مرگ، بی درد طلب

چون خضر هر گام اگر صد رهنما دارد کسی

هر که با حق آشنا شد، از جهان بیگانه شد

نیست با حق آشنا تا آشنا دارد کسی

بی تکلف، آب خوردن بی رفیقان مشکل است

من گرفتم چون خضر آب بقا دارد کسی

پرده جمعیت خاطر بود صائب حجاب

بد نبیند تا نظر بر پشت پا دارد کسی

این جواب آن غزل صائب که می گوید ملک

چند پاس وعده هر بی وفا دارد کسی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

شوق اگر شهپر شود پروا نمی دارد کسی

همچو موج اندیشه از دریا نمی دارد کسی

مریم خاموش عیسی را به گفتار آورد

با لب گویا دل گویا نمی دارد کسی

ما و صحرای جنون، کز خاک اگر جای گیاه

سرزند تیغ زبان پروا نمی دارد کسی

نیست ممکن چون صدف گنجینه گوهر شود

تا نظر بر عالم بالا نمی دارد کسی

مستی دیوانگان از خود بود چون چشم یار

چشم بر کیفیت صهبا نمی دارد کسی

لطف حق ما را زدنیای دنی دارد دریغ

ورنه دنیا را دریغ از ما نمی دارد کسی

جز خط تسلیم کآنجا سیر گردد منتهی

ساحل دیگر درین دریا نمی دارد کسی

تن به پیچ و تاب ده صائب که چون موج سراب

اختیار خود درین صحرا نمی دارد کسی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسی؟

چشم بر در، گوش بر آواز پا باشد کسی

سایه خود را نمی باید دریغ از خاک داشت

گر به دولت بال اقبال هما باشد کسی

یک نگاه آشنا کشته است ای ظالم که را؟

حیف باشد اینقدر ناآشنا باشد کسی

با چنان زلفی که بر خاک از رسایی می کشد

دور از انصاف است چندین نارسا باشد کسی

هم تو خود انصاف ده، خوب است با این دستگاه

بی مروت، بی حقیقت، بی وفا باشد کسی؟

مست شو چون گل، گریبانی به مستی چاک کن

تا به کی چون غنچه دربند قبا باشد کسی؟

می شود از تلخرویان زندگانی ناگوار

من گرفتم تشنه آب بقا باشد کسی

شد حصاری شمع در فانوس از پروانه ها

بد گمان با پاکدامانان چرا باشد کسی؟

با وجود عشق، عاقل بودن از دیوانگی است

شهر تا باشد چرا در روستا باشد کسی؟

در کمان چشم از هدف برداشتن صائب خطاست

به که در هنگام پیری با خدا باشد کسی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

یاد دارد تخت شاهان قلزم خضرا بسی

سرنگون گردیده زین کشتی درین دریا بسی

خاک ها در کاسه سرکرده چون موج سراب

رهروان تشنه لب را جلوه دنیا بسی

ترک دنیا پیش دنیادوستان باشد عظیم

ورنه در قاف قناعت هست ازین عنقا بسی

نه همین قارون فرو رفته است در خاک سیاه

خویش را گم کرده اند از جستن دنیا بسی

خاکساری چون سرافرازی نمی دارد زوال

کوهها را پشت سر دیده است این صحرا بسی

شیشه پر زهر گردون چیست در دیر مغان

هر تنک ظرفی تهی کرده است ازین مینا بسی

آسمان سنگدل از گریه ما فارغ است

یاد دارد پل ازین سیلاب بی پروا بسی

از هزاران کس که می بینی یکی صاحبدل است

آهوی مشکین ندارد دامن صحرا بسی

دست بردار از خم آن زلف چون چوگان که کرد

سروران را گوی میدان صائب این سودا بسی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:37 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4642380
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث