ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم
یک ناله زنجیر به دنیا نفروشیم
تنگ است سواد نظر مردم عالم
تا جنس فراوان نشود ما نفروشیم
ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم
یک ناله زنجیر به دنیا نفروشیم
تنگ است سواد نظر مردم عالم
تا جنس فراوان نشود ما نفروشیم
به کویش مشت خاکی می فرستم
پیام دردناکی می فرستم
دماغ نامه پردازی ندارم
به مستان برگ تاکی می فرستم
ما را به تو شد راهنما راهبر چشم
چون اشک نگردیم چرا گرد سر چشم؟
فریاد من از دست پریشان نظریهاست
چون نای بود ناله ام از رهگذر چشم
ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم
این خار هوس در دل آیینه شکستیم
زهاد شکستند اگر شیشه ما را
ما نیز طلسم شب آدینه شکستیم
دلبستگیی با دل بی کینه نداریم
آن روز دل از ماست که در سینه نداریم
ای صافدلان عیب مرا فاش بگویید
ما روی دل امید ز آیینه نداریم
گرم نصیحت دل دیوانه خودیم
سنگیم و در کمینگه پیمانه خودیم
همت بلند مرتبه از آبروی ماست
ما خوشه چین خرمن بی دانه خودیم
چون گل پی رنگینی دستار نباشم
چون آب روان تشنه رفتار نباشم
اشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشم
آهم که به هر سردنفس یار نباشم
ناقوس غریبانه به فریاد درآید
آن روز که در حلقه زنار نباشم
زین شهر چرا روی به صحرا نگذارم؟
دیوانه شدم، چند گرفتار نباشم؟
دام امید در ره ایام بسته ایم
در رهگذار سیل ز خس دام بسته ایم
بر دست روزگار روان است حکم ما
تا لب ز گفتگو چو لب جام بسته ایم
عشق آن حریف نیست که صید زبون کند
خود را به زور بر قفس و دام بسته ایم
راه نشاط بر دل دیوانه بسته ایم
ما راه آشنایی بیگانه بسته ایم
از چشم زخم توبه مبادا شکسته دل
عهدی که ما به شیشه و پیمانه بسته ایم
غیرت شهید بی ادبی های طرز ماست
از موم، نخل ماتم پروانه بسته ایم
از خط به مهربانی ما بدگمان مشو
ما با لبت نمک به حرامی نخورده ایم