از شرم عشق دیده خونبار بسته ایم
سدی میان دیده و دیدار بسته ایم
جز آه، تخم سوخته را نیست خوشه ای
ما دل عبث به خال لب یار بسته ایم
از شرم عشق دیده خونبار بسته ایم
سدی میان دیده و دیدار بسته ایم
جز آه، تخم سوخته را نیست خوشه ای
ما دل عبث به خال لب یار بسته ایم
پیش قضا طلسم ز تدبیر بسته ایم
سد شکر به رهگذر شیر بسته ایم
مجنون خانه زاد بیابان وحشتیم
دیوانگی به خود نه به زنجیر بسته ایم
حاشا که زخم ما دهن شکوه وا کند
خود بر میان ناز تو شمشیر بسته ایم
کو می که اختیار خرد را به او دهم؟
مستانه دست خویش به دست سبو دهم
بر هر طرف که می نگرم حشر آرزوست
زلف ترا به دست کدام آرزو دهم؟
دل را به زلف حسن شمایل نمی دهم
تا دل نمی دهند مرا دل نمی دهم
این گردن ضعیف سزاوار تیغ نیست
در قتل خویش زحمت قاتل نمی دهم
حاشا که دل به ناز و نعیم جهان نهم
مرغی نیم که بیضه درین آشیان نهم
چون صبح بس که پرده دری دیده ام ز خلق
ترسم که راز با دل شب در میان نهم
خاکم که سینه ام هدف تیر عالم است
گردون نیم که با همه کس در کمان نهم
در کار عشق سعی چو فرهاد می کنم
مشق جنون به خامه فولاد می کنم
تا فکر کرده است مرا بر سخن سوار
در کوه قاف صید پریزاد می کنم
گاهی به کوه و گاه به صحرا نمی روم
چون سیل بی حجاب به هر جا نمی روم
در کوهسار سنگ ملامت مجاورم
مجنون صفت به دامن صحرا نمی روم
نقش فنا در آینه خشت دیده ام
هرگز پی عمارت دنیا نمی روم
صد خنده واکشم ز تو تا ترک جان کنم
در خون صد بهار روم تا خزان کنم
تیغش ز سخت جانی من کند اگر شود
لوح مزار خویش ز سنگ فسان کنم
چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم
حلقه گرداب ها را حلقه ماتم کنیم
پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب
خیز تا چون موجه دریا وداع هم کنیم
به هفت آب، دهن از شراب می شویم
دگر ز توبه به مشک و گلاب می شویم
شکسته بالی عصیان کلید فردوس است
ز نامه عمل خود ثواب می شویم