هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص
هر که بیرون رفت از عالم، ز عالم شد خلاص
تنگدستی راست لازم گریه بی اختیار
تاک تاآورد برگ از چشم پر نم شد خلاص
هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص
هر که بیرون رفت از عالم، ز عالم شد خلاص
تنگدستی راست لازم گریه بی اختیار
تاک تاآورد برگ از چشم پر نم شد خلاص
در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم
آن که ما را دربدر دارد به او همخانه ایم
بی تکلف یار خود را تنگ در برمی کشد
ما در آیین محبت امت پروانه ایم
ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم
چین جوهر از جبین تیغ بیرون می بریم
منع ما دریاکشان ای زاهدان از ابلهی است
ما گلیم خویش را از آب بیرون می بریم
گریه را بی طاقتی آموختن حق من است
در دو مجلس قطره را همچشم طوفان می کنم
دیده افسردگان گرمی ز آتش می برد
داغ را در رخنه های سینه پنهان می کنم
نیست ناخن در کف و مشکل گشایی می کنم
کار عالم را به این بی دست و پایی می کنم
نیست مانند سپند از سوختن فریاد من
دور گردان را به آتش رهنمایی می کنم
(تا به چند از گریه آزار دل جیحون دهم؟
از دعای بی اثر دردسر گردون دهم)
(آشیانی می توانم ساخت در کنج قفس
گر ز دل این خارخار رشک را بیرون دهم)
پرده بر حسن عمل از دامن تر می کشم
چون صدف دامان تر در آب گوهر می کشم
مهر گل را بر گلاب انداختن کار من است
ناز آن لبهای میگون را ز ساغر می کشم
در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم
شمع فانوسم نفس در پرده گاهی می کشم
گر چه از مشق جنون افتاده ام چون خامه باز
کار هر جا بر سر افتد مد آهی می کشم
صحبت خلق است مجنون مرا بر دل گران
خویش را از کام شیران در پناهی می کشم
چون نظر بر روی آن دشمن مروت می کنم
از بهار گریه گلریزان حسرت می کنم
تا به کی چون جام می عمرم به گردش بگذرد؟
مدتی در پای خم قصد اقامت می کنم
چند زور آرد جنون بر من، گریبان نیستم
چند بی تابی کنم، آه غریبان نیستم
عهد خوبانم که می غلطم در آغوش شکست
شمع صبحم در پی دلسوزی جان نیستم