دور قدح را مه تمام ندارد
روشنی ماه این دوام ندارد
بر لب کوثر شکسته است سبویش
هر که به کف وقت صبح جام ندارد
با همه دلها یکی است نسبت آن زلف
دیده آهوشناس دام ندارد
دور قدح را مه تمام ندارد
روشنی ماه این دوام ندارد
بر لب کوثر شکسته است سبویش
هر که به کف وقت صبح جام ندارد
با همه دلها یکی است نسبت آن زلف
دیده آهوشناس دام ندارد
ره به فروغ رخش نقاب نگیرد
ابر تنک پیش آفتاب نگیرد
گرد دل عاشقان مگرد خدا را
رخت تو بوی دل کباب نگیرد!
طالع ما عیش را غم می کند
سور را همچشم ماتم می کند
تا خیال گریه کردم یار رفت
این غزال از بوی خون رم می کند
خراب شو که به ملک خراب باج نباشد
برهنه شو که به عریان تنان خراج نباشد
چنان بزی که چو فرمان کردگار درآید
ترا به حال دگر نقل احتیاج نباشد
همت عالی نظر به پست ندارد
خانه گردون غم نشست ندارد
تیر تو از شست صاف، گرد نشانه
چون صف مژگان بلند و پست ندارد
کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟
کدام گوشه که چشمم گلی در آب ندارد؟
مرا که تشنه آن لعلم از عتاب چه پروا؟
که می پرست غم از تلخی شراب ندارد
عجب نباشد اگر دل ز آسمان بگریزد
که تیر راست رو از صحبت کمان بگریزد
گل حمایت (و) مظلوم پروری است شجاعت
وگرنه گرگ چرا از سگ شبان بگریزد؟
(شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟
خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)
(بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کن
همین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)
(کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داند
که آب دیده گریان ما چه فایده دارد؟)
تا صدق طلب خضر من آبله پا بود
هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود
از کشمکش عشق رسیدیم به دولت
این اره به فرق سر ما بال هما بود
سر داد به صحرا دل دیوانه ما را
آن گنج که در گوشه ویرانه ما بود
خالش بلای جان ز خط مشکبار شد
پرهیز ازان ستاره که دنباله دار شد
انصاف نیست سوختن از تشنگی مرا
کز خون من عقیق لبت آبدار شد