کی دیدمش که گریه سر حرف وا نکرد؟
رنگ شکسته راز دلم برملا نکرد
تنها نبرد جلوه او شمع را ز جای
سرزنده ای نماند که بی دست و پا نکرد
کی دیدمش که گریه سر حرف وا نکرد؟
رنگ شکسته راز دلم برملا نکرد
تنها نبرد جلوه او شمع را ز جای
سرزنده ای نماند که بی دست و پا نکرد
تا عشق هست ناله به فریاد می رسد
تا هست آتشی مدد باد می رسد
ای تیشه کامرانی خسرو ز حد گذشت
زورت همین به بازوی فرهاد می رسد؟
جان چون کمال یافت به جانانه می رسد
انگور چون رسید به میخانه می رسد
طوفان کند شراب در آن سر که مغز نیست
فیض بهار، بیش به دیوانه می رسد
حسن غریب حوصله پرداز طاقت است
کی آشنا به معنی بیگانه می رسد؟
گفتار او غم از دل ناکام می برد
این قند سوده تلخی بادام می برد
رعنا قدان باغ، برآورده تواند
نام ترا نهال به اندام می برد
تنها نه کار من به نگاه نخست کرد
هر کس که دید جلوه او پای سست کرد
زلف از متاع فتنه تهیدست گشته بود
خط عاقبت شکسته او را درست کرد
تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟
اوقات در شکنجه خمیازه بگذرد
شایسته هزار شبیخون کوتهی است
عمری که چون خمار به خمیازه بگذرد
نسیم از چمن و مشک از ختن گوید
گل شکفته ازان چاک پیرهن گوید
دلم نشست به خون تا به اشک شد همراز
کسی به طفل چرا راز خویشتن گوید؟
رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد
این هاله روشنی ز شبستان ماه برد
ای ناخدای موج به فریاد من برس
باد مراد کشتی ما را ز راه برد
تبسمی پی دشنام تلخ در کارست
نمکچش مزه ای با پیاله می باید
چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟
لباس عافیتم دست غم ز دوش کشید
کمان حسن که در بند ماه کنعان بود
خط سیاه تو از گوش تا به گوش کشید