به تیغ هر که شود کشته پایدار شود
رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود
ز چارپای عناصر پیاده هر کس شد
به یک نفس چو مسیحا فلک سوار شود
به تیغ هر که شود کشته پایدار شود
رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود
ز چارپای عناصر پیاده هر کس شد
به یک نفس چو مسیحا فلک سوار شود
ز درد می دل زهاد با صفا نشود
که چشم آبله روشن به توتیا نشود
پس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلان
چو نی جدا ز شکر گشت بوریا نشود
جدا فتاده ام از کاروان در آن وادی
که ناله جرس از کاروان جدا نشود
گرفته ای پی طول امل به عنوانی
که هیچ کور چنان پیرو عصا نشود
تا ز خود گم نشود دل به هدایت نرسد
درد درمان نشود تا به نهایت نرسد
راه طی گشت و همان دوری منزل برجاست
که شنیده است که منزل به نهایت نرسد؟
ستم این است که می فهمد و می پوشد چشم
کاش آن شوخ به مضمون شکایت نرسد
محنت مردم آزاده فزونتر باشد
بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد
عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد
می توان شمع برافروخت ز نقش قدمش
هر که را آتش سودای تو در سر باشد
ترا که چتر زراندود آفتاب بود
هلال عید به اندازه رکاب بود
همان خورم به رگ خواب نیش بیداری
اگر چه بسترم از پرده های خواب بود
مزن به شیشه ما سنگ محتسب زنهار
کبوتر حرم ما بط شراب بود
ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود
نظر به قامت رعنای او پیاده بود
حریص بیش ز اندازه رزق می طلبد
همیشه لقمه مور از دهن زیاده بود
درست سازد اگر شیشه شیشه گر شکند
خوشم که عشق دلم را به یکدگر شکند
به روغن آتش سوزان نمی شود خاموش
خمار جاه محال است سیم و زر شکند
دلاوران که صف کارزار می شکنند
به خون گرم من اول خمار می شکنند
هنوز ساقی محجوب ما نمی داند
که دلبران ز لب خود خمار می شکنند
چه حاجت است به می بزم زهدکیشان را؟
به خون یکدگر اینجا خمار می شکنند
درین ریاض کسی خوشه اش دو سر دارد
که غیر اشک دگر دانه ای نمی کارد
ازان ز عمر ابد کامیاب شد ابلیس
که سر به سجده آدم فرو نمی آرد
دلی که تشنه دیدار آتشین رویی است
به غیر آب شدن چاره ای نمی دارد
رخ تو روی نگاه از پری بگرداند
عنان دل ز بت آزری بگرداند
چو آفتاب، مرا چند دربدر غم عشق
به زیر خیمه نیلوفری بگرداند؟
علاقه هاست به من دام را، نه آن صیدم
که گرد خویش مرا سرسری بگرداند
چو آفتاب ز سیمای گوهرم پیداست
که آب در نظر جوهری بگرداند
کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد
که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد
هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز
ز زلف طالع ما یک گره گشاده نشد