قطع امید ازان زلف دوتا نتوان کرد
دامن دولت جاوید رها نتوان کرد
قاصد و نامه و پیغام نمی خواهد عشق
در حرم پیروی قبله نما نتوان کرد
قطع امید ازان زلف دوتا نتوان کرد
دامن دولت جاوید رها نتوان کرد
قاصد و نامه و پیغام نمی خواهد عشق
در حرم پیروی قبله نما نتوان کرد
برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش
این زر قلب به کار همه کس نتوان کرد
هر که شبها ز سر زانوی خود بالین کرد
غنچه سان جیب و بغل پرسخن رنگین کرد
زهر چشمش چه عجب گر به تبسم کم شد؟
به نمک تلخی بادام توان شیرین کرد
آه ازین عشق ستم پیشه که با چندین سعی
دهن تیشه فرهاد به خون شیرین کرد
رهنوردی که مدارش به توکل گذرد
گر قدم بر سر دریا نهد از پل گذرد
کی به فکر خس و خاشاک من افتد برقی
کز سیه خانه لیلی به تغافل گذرد
داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم
که چو گل مدت عمرم به شکفتن گذرد
خنک آن دل که ز وسواس تمنا گذرد
دامن افشان چو نسیم از سر دنیا گذرد
در دل سنگ توان رخنه به همواری کرد
رشته را عقد گهر کوچه دهد تا گذرد
به شتابی که گذشتم من ازین وحشتگاه
رفرف موج مگر از سر دریا گذرد
با رخت آینه خوش عیش تمامی دارد
شانه با هر شکن زلف تو دامی دارد
عمرها رفت ز وارستگی و می سوزم
تب واسوختگی طرفه دوامی دارد
چمن خلد کی این لاله و نسرین دارد؟
لب اعجاز کی این خنده شیرین دارد؟
سر فتراک شهادت به سلامت باشد!
سر شوریده ما کی سر بالین دارد؟
کبک اگر ناز به فرهاد کند جا دارد
که قدم بر قدم جلوه شیرین دارد
طبیب پست فطرت خلق را رنجور می خواهد
گدای دوربین فرزند خود را کور می خواهد
کمال حسن رسوایی تقاضا می کند، ورنه
گل این بوستان را باغبان مستور می خواهد
نمک لعل تو کی چشمه حیوان دارد؟
یوسف مصر کی این چاه زنخدان دارد؟
راز این سینه صد چاک چرا گل نکند؟
که دریده دهنی همچو گریبان دارد