شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد
موشکافم، دل به آن موی میانم می کشد
خار دیوارم، وبال دامن گل نیستم
بی سبب از باغ بیرون باغبانم می کشد
شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد
موشکافم، دل به آن موی میانم می کشد
خار دیوارم، وبال دامن گل نیستم
بی سبب از باغ بیرون باغبانم می کشد
خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد
انتقام بلبلان از باغ گلچین می کشد
کوهکن را عشق اگر هم پله پرویز ساخت
رشک خسرو هم شکر بر روی شیرین می کشد
چشم بند عیبجویان چشم خود پوشیدن است
بی زبانی سرمه در کام سخن چین می کشد
هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد
چون نظر بر رویش اندازد خجالت می کشد
شعله جواله یک نقطه است چون ساکن شود
سیر و دور سالکان آخر به وحدت می کشد
آبروی جرم اگر این است، در دیوان عفو
عاصی از ناکرده بیش از کرده خجلت می کشد
دل فتاد از چشم مست یار تا فرزانه شد
تا ز جوش افتاد می آواره از میخانه شد
دل ز ترک آرزو بر آرزوها دست یافت
میهمان ترک فضولی کرد صاحبخانه شد
هیچ کافر را مبادا آرزو در دل گره!
عاقبت مشت گل ما سبحه صد دانه شد
وقت شد تا لشکر خط ماه تا ماهی کشد
ماجرای دل به زلف او به کوتاهی کشد
هر کجا حرفی ازان چاک گریبان بگذرد
قصه پپراهن یوسف به کوتاهی کشد
هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد
چون نظر بر رویش اندازد خجالت می کشد
شعله جواله یک نقطه است چون ساکن شود
سیر و دور سالکان آخر به وحدت می کشد
آبروی جرم اگر این است، در دیوان عفو
عاصی از ناکرده بیش از کرده خجلت می کشد
تا دل از زلفش جدایی کرد از جان سیر شد
نافه تا افتاد دور از ناف آهو پیر شد
روزی لب تشنگان را می دهد سامان خدا
دایه هر خونی که خورد از دست طفلان، شیر شد
از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد
گوش را کردم گران، هر نغمه سیرآهنگ شد
چون صدف هر قطره آبی که در کامم چکید
از هوای خاطر افسرده من سنگ شد
من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟
این مرا بس کز رهش گردی به چشم من رسد
نیست هر گوشی حریف ناله جانسوز من
آتشی کو تا به فریاد سپند من رسد؟
بی تو بر من شش جهت چون خانه زنبور شد
چار دیوار عناصر تنگنای گور شد
از سر مشق جنون افتاده بودم سالها
نوخطی دیدم که داغ کهنه ام ناسور شد