می بی نمک صحبت احباب حرام است
می چیست، گر انصاف بود آب حرام است
با ساغر شبگیر، سراسر مزه دارد
در خانه نشستن شب مهتاب حرام است
در مشرب ما جوهریان گهر وقت
غیر از شب آدینه می ناب حرام است
می بی نمک صحبت احباب حرام است
می چیست، گر انصاف بود آب حرام است
با ساغر شبگیر، سراسر مزه دارد
در خانه نشستن شب مهتاب حرام است
در مشرب ما جوهریان گهر وقت
غیر از شب آدینه می ناب حرام است
آغاز خط آن شوخ به عشاق رحیم است
در آخر بازار، فروشنده کریم است
از جلوه بیاسا که ز بیداد خزان سرو
آزاد ازان است که یک جای مقیم است
از وصل، ملال دل خرم نمکین است
در دامن گل گریه شبنم نمکین است
بی چاشنیی نیست شکرخنده شادی
اما روش گریه ماتم نمکین است
تا چند ز رسوا شدن راز توان سوخت؟
از بی تهی اشک نظرباز توان سوخت
مردیم درین خانه دلگیر قفس، چند
از شوق هم آغوشی پرواز توان سوخت؟
واسوختگی شیوه ما نیست، وگرنه
از یک سخن سرد دل ناز توان سوخت
گر در گذری از سر یک غنچه تبسم
از شعله غیرت دل اعجاز توان سوخت
رخساره گلرنگ تو گلزار بهشت است
خط گرد گل روی تو دیوار بهشت است
طاعات ریایی است کلید در دوزخ
زاهد به چه سرمایه خریدار بهشت است
رخسار تو شاداب تر از لاله طورست
شبنم گل سیراب ترا دیده شورست
بسیار به از صحبت ابنای زمان است
در مشرب من، خلوت اگر خلوت گورست
خواری ز طمع دور نگردد که عصاکش
هر چند که در پیش بود پیر و کورست
بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست
بر اعتدال لیل و نهار اعتماد نیست
در چارسوی جسم مزن خیمه ثبات
بر ابر و برق و باد و غبار اعتماد نیست
ایمن مشو ز فتنه آن حسن در نقاب
بر ابر و آفتاب بهار اعتماد نیست
در گلشن وجود ره بوالفضول نیست
برگ خزان رسیده او بی اصول نیست
داغ است عشق از دل بی آرزوی من
خون می خورد کریم چو مهمان فضول نیست
بر رنگ عصمت تو می ناب دست یافت
صد حیف بر کتان تو مهتاب دست یافت
نگذاشت آشنایی من چین در ابرویت
کافر به طاق ابروی محراب دست یافت
از ما به گفتگو دل و جان می توان گرفت
این ملک را به تیغ زبان می توان گرفت
ما را بس است گوشه ابروی التفات
این صید رام را به کمان می توان گرفت
افتادگی است چاره خصم سبک عنان
با خاک پیش آب روان می توان گرفت