امروز حسن خط به رخ او مسلم است
یاقوت از شکسته آن زلف، درهم است
در چشم داغ من که به ماتم نشسته است
هر ناخنی اشاره به ماه محرم است
امروز حسن خط به رخ او مسلم است
یاقوت از شکسته آن زلف، درهم است
در چشم داغ من که به ماتم نشسته است
هر ناخنی اشاره به ماه محرم است
نرمی حصار عافیت جان روشن است
از موم پشت آینه بر کوه آهن است
قانع به دستبوس شدن زان جهان حسن
از بحر تشنه را به قلم آب خوردن است
ناخن به سینه ریزی حسن هلال ازوست
طرز نگاه کردن چشم غزال ازوست
شیرین به جوی شیر برآمیخت چون شکر
خسرو دلش خوش است که بزم وصال ازوست
چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است
بر کاینات از ته ل خنده لایق است
در وقت صبح چرخ نفس راست می کند
یعنی که غمگسار جهان یار صادق است
موج خطر سفینه اهل توکل است
در رهگذار راست روان تیغ کج پل است
ز افتادگی چو شبنم گل نیستم غمین
چون پله ترقی من در تنزل است
یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت
در قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟
هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست
می شد تمام و نکهت او در کدو بجاست
دخل جهان سفله نگردد به خرج کم
چندان که می برند به خاک آرزو بجاست
ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست
حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟
زان شعله ها که از دل پروانه سر کشید
روشن نشد که شمع درین انجمن کجاست
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست
عمر دوباره سایه بالای دلبرست
کج می کند نظر به خیابان باغ خلد
چشمی که محو قامت رعنای دلبرست
مطلوب ازان اوست که درد طلب ازوست
دلبر در آن دل است که جویای دلبرست
ترخنده از عرق به می ناب زد رخت
باز این چه نقش بود که بر آب زد رخت
یاقوت های راز نهان رنگ باختند
زین آتشی که در دل احباب زد رخت