اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است
کآبادی این طایفه موقوف خرابی است
آن را که به انگشت توان عیب شمردن
در عالم انصاف ز مردان حسابی است!
اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است
کآبادی این طایفه موقوف خرابی است
آن را که به انگشت توان عیب شمردن
در عالم انصاف ز مردان حسابی است!
ارباب همم را چه غم از بی پر و بالی است؟
بال و پر این طایفه از همت عالی است
نفرین بود از دست دعا رزق بخیلان
تکبیر فنا فاتحه سفره خالی است
بر سبزه خط تکیه مکن موج سرابی است
هر حلقه پی رفتن حسن تو رکابی است
گر آه برآرد ز دل هر دو جهان دود
در پیش سیه مستی او دود کبابی است
حیرتکده چشم مرا خواب ندیده است
افتادگی اشک مرا آب ندیده است
کم لاف ز همچشمی اش ای آهوی وحشی
این طرز نگه چشم تو در خواب ندیده است!
هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست
چه وقت رفتن صحرا و سیر و صحبت توست؟
ز خط مگوی برات مسلمی دارم
هنوز اول جوش بهار آفت توست
زبان تهمت یک شهر را سخن دادن
گناه خامشی شعله های غیرت توست
سخن بلند چو گردد به وحی مقرون است
اتاقه سر مصحف کلام موزون است
برات وعده می کهنگی نمی داند
که وعده می گلرنگ دعوی خون است
ز ناله ام در و بام قفس نگارین است
ز گریه ام چمن روزگار رنگین است
خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش
بهار نسخه آن پنجه نگارین است
به نامه حسرت آغوش خود چه بنویسم؟
که این کتاب مناسب به خانه زین است
چنان به بستر آسودگی نهم پهلو؟
مرا که خواب پریشان به زیر بالین است
تبسمی که دهد یار ازان دهن جان است
میی که بوسه بر آن لب زد آب حیوان است
دمی که بی سخن عاشقی است شمشیرست
دلی که آب ز تیغی نخورده پیکان است
چاره خاک نشینان به قضا ساختن است
پیش شمشیر حوادث سپر انداختن است
دامن از خلق کشیدن گل شهرت طلبی است
این بساطی است که بر چیدنش انداختن است
ترا که خط بناگوش ابجد نازست
چه وقت توبه حسن کرشمه پردازست؟
دو چشم واله قربانیان پس از تسلیم
دو شاهدست که انجام به ز آغازست