شیوه ما گرد جانان بی خبر گردیدن است
گرد دل گردیدن ما گرد سر گردیدن است
در محرم تا چه خونها در دل مردم کند
محنت آبادی که عیدش دربدر گردیدن است
شیوه ما گرد جانان بی خبر گردیدن است
گرد دل گردیدن ما گرد سر گردیدن است
در محرم تا چه خونها در دل مردم کند
محنت آبادی که عیدش دربدر گردیدن است
خاکساری مشرب و افتادگی دین من است
بالش خارای من از خواب سنگین من است
(حاجت از خاک مراد در میخانه طلب
دم همت ز لب خامش پیمانه طلب)
(مشرق گوهر جودست کف ابر بهار
هر چه خواهد دلت از گریه مستانه طلب)
هر که از بی طاقتی نالید تمکینش سزاست
هر که از فتراک سرپیچید بالینش سزاست
از پریشان اختلاطی رنگ بر رویت نماند
هر که با گلچین مدارا می کند اینش سزاست
سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است
دست پیچ حسرتم زلف رسای او بس است
از لب شیرین چه می خواهند خون کوهکن؟
زخم دندان تأسف خونبهای او بس است
گل رخسار او در عالم آب
زند ترخنده بر یاقوت سیراب
نبرد تلخی بادام را قند
نشد کم زهر چشمش از شکرخواب
(ای لعل تو جان بخش ترا ز عیسی مشرب
چشم تو فریبنده تر از لولی مشرب)
(در خار و گل دهر به یک چشم نظر کن
سرچشمه خورشید شو از معنی مشرب)
(چون ابر شب جمعه گران است به خاطر
از خشک مزاجان ریا دعوی مشرب)
چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب
که بوی خون به مشامم رسید ز سرخی باب!
تمام شب به خیال تو عشق می بازم
ز سادگی به کتان صاف می کنم مهتاب
گر ز روی خود براندازی نقاب
پشت بر دیوار ماند آفتاب
ای رسانده کاوش مژگان تو
خانه چشم اسیران را به آب
بزم عشق است میا از در عادت به درون
شیوه مردم بیگانه سلام است اینجا
طالعی کو که گشایم در گلزار ترا؟
مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا
نیست ممکن که به تدبیر توان کرد علاج
دل بیمار من (و) نرگس بیمار ترا