به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

حرف آن لب در میان افکنده ای

شور محشر در جهان افکنده ای

در لباس چشم آهو بارها

خویش را در کاروان افکنده ای

غنچه خوش حرف را با صدزبان

مهر حیرت بر زبان افکنده ای

شورش عشق و جنون را چون نمک

در خمیر خاکیان افکنده ای

از خرام همچو آب زندگی

لرزه بر آب روان افکنده ای

چهره گل را به شبنم شسته ای

آب در صحرای جان افکنده ای

شور محشر را نمکچش کرده ای

در دهان دلبران افکنده ای

چون رطب شیرین لبان عهد را

چاکها در استخوان افکنده ای

در لباس چشم آهو بارها

سایه بر صحراییان افکنده ای

خم شده است از بار منت پشت خاک

گوهر از بس رایگان افکنده ای

ای بسا گوهر که از شرم کرم

در کنار ما نهان افکنده ای

عاشقان را از خیال خود به نقد

در بهشت جاودان افکنده ای

عالمی را دشمن ما کرده ای

دوستی بر دیگران افکنده ای

بوسه بر دستت، که تیر غمزه را

بی تائمل بر نشان افکنده ای

صائب از افکار مولانای روم

طرفه شوری در جهان افکنده ای

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:09 AM

خاک سیه روز را شمع شبستان تویی

نه صدف چرخ را گوهر رخشان تویی

جن و ملک وحش و طیر همه چه درین عرصه اند

جمله تماشایی اند صاحب میدان تویی

هر چه بز زیر فلک هست طفیلی توست

مایده عشق را نادره مهمان تویی

قد فلک ها چو دال از پی تعظیم توست

با قد همچون الف بر سر جولان تویی

نیست به ملک وجود از تو گرامی تری

آن که گرفته است جان از دم رحمان تویی

آینه رویان چرخ واله حسن تواند

قافله مصر را یوسف کنعان تویی

درد جهان را علاج در کف تدبیر توست

از نفس روح بخش عیسی دوران تویی

تاج کرامت تراست از همه عالم به فرق

تختگه خاک را صاحب فرمان تویی

نیست به غیر از تو راه عالم توحید را

در همه روی زمین شارع عرفان تویی

از تو به حق می رسند راهنوردان خاک

راه نماینده جامد و حیوان تویی

غیر تو معمور نیست هیچ رباط دگر

توشه رساننده اهل بیابان تویی

عالم خاکی ز توست صاحب حس و شعور

ظلمت آفاق را چشمه حیوان تویی

نقش تو دل می برد از همه روحانیان

چهره ابداع را زلف پریشان تویی

گر چه درین چارسو هست دکان بی شمار

جمله تهی مایه اند صاحب سامان تویی

از پی روزی توست گردش نه آسیا

سلسله چرخ را سلسله جنبان تویی

هر دم و مکری که هست جز دم جان بخش تو

موج سراب فناست ابر درافشان تویی

هر چه درین نه بساط رنگ پذیرد ز جان

جمله خزف ریزه اند گوهر این کان تویی

نیست به مصر وجود جز تو عزیز دگر

بی گنه و بی خطا بسته زندان تویی

دفتر ایجاد را جانوران دگر

جمله غزل پرکنند بیت نمایان تویی

در قدح توست خون بر جگر توست داغ

دامن این دشت را لاله نعمان تویی

شور تو در پرده است از نظر قاصران

سفره افلاک را ورنه نمکدان تویی

چرخ به سر می رود این ره باریک را

آن که به پا می رود در ره یزدان تویی

از خط فرمان شرع گر ننهی پا برون

در نظر اهل دید صائب، انسان تویی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:09 AM

در نظر هر که داد عشق تواش سروری

ملک سلیمان بود حلقه انگشتری

چون به چمن بگذرد شعله رعنای تو

سرو به بر می کند جامه خاکستری

در نظر اهل دید خار کند گلشنی

در جگر قانعان قطره کند کوثری

خنده او چون گره واکند از کار شرم

پای گذارد به کوه خنده کبک دری

هر کف خاک مرا شورش دیگر بود

پیکر منصور را نیست غم بی سری

دامن خورشید را زود تواند گرفت

هر که چو شبنم بود در پی گردآوری

رفت سلامت برون آخر ازین سنگلاخ

آینه ما نداشت طالع اسکندری

ز اطلس و دیبای چرخ صائب بهتر بود

اخگر دل زنده را جامه خاکستری

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:09 AM

هر چند که مهر شرم بر درج دهن داری

چون غنچه به زیر لب صد رنگ سخن داری

در هر گره ابرو صد عقده گشا پنهان

در هر نگه پنهان صد چشم سخن داری

مژگان تو بی مطلب از جای نمی جنبد

قصد دل مجروحی هر چشم زدن داری

هر چند چو آیینه یک حرف نمی گویی

صد طوطی خامش را سرگرم سخن داری

هر چند که دندان کند از سیب نمی گردد

دندان هوس را کند از سیب ذقن داری

چون شام غریبان است دلگیر سر زلفت

هر چند که رخساری چون صبح وطن داری

هر چند که محجوبی چون فاخته صد عاشق

در زیر قبا پنهان ای سرو چمن داری

تو کز شکن هر زلف بر هم شکنی قلبی

کی فکر دل عاشق ای عهدشکن داری؟

از نام برآوردی در ننگ فرو بردی

ای دشمن نام و ننگ دیگر چه به من داری؟

از عکس خود ای طوطی غافل شده ای ورنه

با خویش سخن داری با هر که سخن داری

چون لاله برافروزی صحرای قیامت را

با خویش اگر داغی در زیر کفن داری

تا نگذری از دعوی چون موج درین دریا

دایم ز رگ گردن در حلق رسن داری

تا سرکش و بدخویی در دوزخ جانسوزی

نقدست بهشت تو گر خلق حسن داری

چون زلف پریشانگرد با شانه کجا سازی؟

صد عاشق خونین دل در ناف ختن داری

این آن غزل فانی است صائب که همی گوید

در هر شکن زلفی صد زلف شکن داری

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:09 AM

تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟

من هیچ نمی گویم، آخر تو روا داری؟

صحرا همه دریا شد از آب عقیق تو

این سوخته را آخر لب تشنه چرا داری؟

من مرکز عشاقم در مهر و وفا طاقم

از توست همه عالم چندان که مرا داری

از شش جهت عالم ما رو به تو آوردیم

ای دلبر بی پروا تو عزم کجا داری؟

بر خاک دگر مگذار غیر از سر خاک من

پایی که ز خون من چون گل به حنا داری

گویند دوا بوسه است بیماری جان ها را

تقصیر مکن زنهار گر زان که روا داری

سامان جمال تو در چشم نمی گنجد

خود نیز نمی دانی در پرده چها داری

آورد به جان ما را هجران ستمکارش

ای مرگ نمردستی، آخر چه بلا داری؟

روشنگر آیینه است فیض نظرپاکان

رخسار خود از صائب پوشیده چرا داری؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:08 AM

منزه ز لاف است حیران معنی

به مقدار دعوی است نقصان معنی

سخن کف بود بحر پرشور جان را

خموشی است مهر نمکدان معنی

سراپایت از فکر تا درنگیرد

نگردی چراغ شبستان معنی

چه پر وا کند در دل بیضه عنقا؟

چه سازد فلک ها به جولان معنی؟

ره دور معنی نهایت ندارد

رباطی است لفظ از بیابان معنی

کند کشتی لفظ را بادبانی

قلم در کفم وقت جولان معنی

فسانی است هر تیغ روشن گهر را

بود پاکی لفظ افسان معنی

به گوش آید از عرش آواز، صائب

زند تیشه چون بر رگ کان معنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:08 AM

ورق تا نگردانده باد خزانی

غنیمت شمر نوبهار جوانی

دو روزی است همراهی جسم با جان

رفیقی طلب کن که بر جا نمانی

بساط فلک قطع کردن نیاید

چو شطرنج ازین مرکب استخوانی

نظر بر تو دارند آتش عنانان

مبادا ازین کاروان بازمانی

بپیوند با چرخ پیش از بریدن

که در قبضه خاک عاجز نمانی

درین انجمن خویش را میهمان دان

منه بر دل خود غم میزبانی

به آه گرانمایه کن صرف دم را

که طومار آه است خط امانی

چو ابروی خوبان خمش باش و گویا

که چندین زبان است در بی زبانی

نگردد چو آهوی چین مشک خونت

به از خون خود خاک را گر ندانی

مرو بیش ازین در پی لاله رویان

درین بحر خون چند کشتی برانی؟

که دست تو می گیرد ای پست فطرت؟

اگر آستین بر دو عالم فشانی

خمش باش در بحر هستی که ماهی

زبان محیط است از بی زبانی

فتاده است ناسازگاری بتان را

چو بی نسبتی لازم میهمانی

به فکرسرای بقا باش صائب

منه دل به تعمیر دنیای فانی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:08 AM

نمی آید از من دگر بردباری

دو دست من و دامن بی قراری

من و طفل شوخی که صد خانه زین

ز مردان تهی ساخت در نی سواری

معلم کباب است از شوخی او

کند برق را ابر چون پرده داری؟

کند کبک تقلید رفتار او را

ادب نیست در مردم کوهساری!

مرا کارافتاده صائب به شوخی

که کاری ندارد به جز زخم کاری

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:08 AM

با زلف تو دم می زند از نافه گشایی

بی شرمی مشک است ز مادر بخطایی!

از وصل نگیرد دل سودازده آرام

در بحر همان موج کند سلسله خایی

چون گوی شدم بی سروپا تا شوم آزاد

سرگشتگیم بیش شد از بی سرو پایی

از آینه تردست اگر زنگ زداید

غم هم کند از دل به می ناب جدایی

افزایش ناقص بود از شهرت کاذب

بر خود مه نو بالد از انگشت نمایی

هر چند گلوسوز بود چاشنی وصل

از دل نبرد تلخی ایام جدایی

چون شانه شمشاد به سر جای دهندش

با دست تهی هر که کند عقده گشایی

تا هست به جا رشته ای از خرقه هستی

از خار علایق نتوان یافت رهایی

آن را که بود در ته پا آتش شوقی

در راه نگردد گره از آبله پایی

زان زلف گرهگیر حذر کن که ز صیاد

در چین کمندست نهان مد رسایی

صائب نرود داغ کلف از رخ زردش

تا ماه کند نور ز خورشید گدایی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:04 AM

دلفروزست جام خاموشی

ما و عیش مدام خاموشی

نطق هر چند با شکوه بود

نیست با احتشام خاموشی

از حوادث کند سپرداری

تیغ جان را نیام خاموشی

ایمن از انقلاب سهو و خطاست

ملک با انتظام خاموشی

زردرویی نمی کشد ز خمار

باده لعل فام خاموشی

دل تاریک را کند روشن

نور ماه تمام خاموشی

هرگز از باده پشیمانی

نشود تلخ کام خاموشی

ندرد پرده کسی هرگز

در مجالس مقام خاموشی

پیش عارف بهشت دربسته است

فیض دارالسلام خاموشی

فیض ذکر خفی دهد به نفس

اهل حق را دوام خاموشی

مار انگشت را بکوبد سر

سخن با نظام خاموشی

پستی نطق می شود معلوم

چون برآیی به بام خاموشی

درنیاید به سر ز تندروی

هر که دارد زمام خاموشی

پاکبازان محو را نبود

باقی لاکلام خاموشی

در نظر بحر آرمیده بود

صائب از احتشام خاموشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 4:04 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4634889
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث