به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تسکین دل به زلف پریشان چه می کنی؟

این شعله را خموش به دامان چه می کنی؟

هر ذره ای سپند رخ آتشین توست

ای آفتاب روی، نگهبان چه می کنی؟

یوسف حریف سیلی اخوان نمی شود

ای ساده لوح گل به گریبان چه می کنی؟

در خاک نرم، نخل هوس ریشه می کند

چندین ملایمت به نگهبان چه می کنی؟

مصر از فروغ روی تو آتش گرفته است

خود را نهفته در چه کنعان چه می کنی؟

روی ترا به خون شهیدان چه حاجت است؟

از لاله زیب کان بدخشان چه می کنی؟

آیینه پیش رو نه و سیر بهشت کن

با این رخ شکفته گلستان چه می کنی؟

این مصرع بلند ز خاطر نمی رود

ای سروناز این همه جولان چه می کنی؟

دل نیست گوهری که ز کف رایگان دهند

انگشت خویش زخمی دندان چه می کنی؟

صائب ز آب خضر نکرده است کس زیان

با تیغ او مضایقه جان چه می کنی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

لنگر درین خراب برای چه می کنی؟

در راه سیل خواب برای چه می کنی؟

تعمیر خانه ای که بود در گذار سیل

ای خانمان خراب برای چه می کنی؟

موی سفید، گرده صبح قیامت است

در وقت صبح خواب برای چه می کنی؟

اندیشه است لنگر عمر سبک عنان

در گفتگو شتاب برای چه می کنی؟

جرم تو از حساب برون است و از شمار

اندیشه از حساب برای چه می کنی؟

نقش است هر چه هست درین خانه غیر حق

از مردمان حجاب برای چه می کنی؟

از تیر کج کمان نبرد کجروی برون

با آسمان عتاب برای چه می کنی؟

بحری که می کنی طلبش در کنار توست

ای موج، اضطراب برای چه می کنی؟

ای گوهر گرامی این بحر، چون حباب

سر در سر شراب برای چه می کنی؟

کوثر به خاکبوس نهال تو تشنه است

دلهای خلق آب برای چه می کنی؟

دل نیست گوهری که درآرد به رشته سر

سامان پیچ و تاب برای چه می کنی؟

صائب جهان پوچ بود قلزم سراب

لنگر درین سراب برای چه می کنی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

زین گریه دروغ که ای پیر می کنی

آبی به شیراز سر تزویر می کنی

زان به بود که سیر کنی صد گرسنه را

چشم گرسنه خود اگر سیر می کنی

از سیر نیست مانع عمر سبک خرام

موی خود از خضاب اگر قیر می کنی

مویت سفید و نامه اعمال شد سیاه

در توبه اینقدر ز چه تائخیر می کنی؟

کافور مرگ آتش حرص ترا، کم است

تو ساده لوح فکر طباشیر می کنی

طی شد شب جوانی و خندید صبح شیب

تو این زمان تهیه شبگیر می کنی؟

در خامشی گریز ز تقصیرهای خویش

تمهید عذر بهر چه تقصیر می کنی؟

این خانه را که طعمه سیلاب می شود

ای خانمان خراب چه تعمیر می کنی؟

کم کرده ای گناه، که در وقت بازخواست

تقصیر خود حواله به تقدیر می کنی؟

آن خصم نیست نفس کز احسان شود مطیع

غافل مشو که تربیت شیر می کنی

سال دراز کعبه نگرداند رخت خویش

تو هر دو روز رخت چه تغییر می کنی؟

آن پرده سوز، قابل تصویر خلق نیست

در پرده است هر چه تو تصویر می کنی

چون سینه را هدف کنی ای بیجگر، که تو

در خانه کمان حذر از تیر می کنی

صائب مس تو نیست پذیرای نور فیض

بیهوده عمر خرج در اکسیر می کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

هرگاه رخ ز باده عرقناک می کنی

هر سینه ای که هست ز دل پاک می کنی

صبح قیامتی است شهیدان خفته را

هر خنده ای که بر دل صد چاک می کنی

امیدوار چون نشود چشم ما، که تو

آیینه را به دامن خود پاک می کنی

چون خرج مور می شود آخر شکر ترا

در وقت خط به بوسه چه امساک می کنی؟

آماده کن به شیربها عقل و هوش را

پیوند اگر به سلسله تاک می کنی

چون صبح آفتاب در آغوش توست فرش

از روی صدق سینه اگر چاک می کنی

نقش برون پرده حسن نهفته روست

از خط و خال آنچه تو ادراک می کنی

نتوان به آستین ز گهر آب و تاب برد

ای گل عرق چه از رخ خود پاک می کنی؟

چون تیر کج که عیب کجی بر کمان نهد

تقصیر خود حواله به افلاک می کنی

در سنگ، لعل روزی خورشید می خورد

دل را به فکر رزق چه غمناک می کنی؟

ای آن که دل به اختر طالع نهاده ای

غافل که تخم سوخته در خاک می کنی

روشن شود ز گریه شبها دل سیاه

روغن ازین چراغ چه امساک می کنی؟

از خبث پاک کن دهن خود، چه هر زمان

دندان خویش پاک ز مسواک می کنی؟

برگ سفر بساز که هنگام رحلت است

محکم چه ریشه در جگر خاک می کنی؟

بشنو ز صائب این غزل دلپذیر را

ای خوش خیال اگر سخن ادراک می کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

زیر سپهر خواب فراغت چه می کنی؟

در خانه شکسته اقامت چه می کنی؟

در کاسه کبود فلک نقش جود نیست

خواری به آبروی قناعت چه می کنی؟

گیرم به زیر چتر در اینجا گریختی

در آفتابروی قیامت چه می کنی؟

پیمانه اختیار ندارد به دست خویش

از گردش سپهر شکایت چه می کنی؟

ای عقل شیشه بار که گل بر تو سنگ بود

در کوهسار سنگ ملامت چه می کنی؟

نام نکو نتیجه گمنامی است و بس

ای دل تلاش آفت شهرت چه می کنی؟

شکر در انتظار تو ای خوش سخن گداخت

با زهر جانگزای قناعت چه می کنی؟

غربت ز ننگ قیمت کنعان ترا خرید

ای ماه مصر، شکوه (ز) غربت چه می کنی؟

صحبت موئثرست و طبیعت دراز دست

صائب به اهل صومعه صحبت چه می کنی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

گر فکر زاد آخرت ای دوربین کنی

در زیر خاک عشرت روی زمین کنی

گر رزق خود ز بوی گل و یاسمین کنی

زنبوروار خانه پر از انگبین کنی

خون تا به چند در دلم ای نازنین کنی؟

بسمل مرا به اره چین جبین کنی

پر زر شود چو غنچه ترا کیسه تهی

دست طمع حصاری اگر ز آستین کنی

انگشت هیچ کس نگذارد به حرف تو

با نقش راست صلح اگر چون نگین کنی

واصل شوی چو شمع به دریای نور صبح

گر در گداز جسم نفس آتشین کنی

ز آتش شود حصار تو زنبوروار موم

شیرین دهان خلق اگر از انگبین کنی

روشن بود همیشه سیه خانه دلت

صلح از چراغ اگر به چراغ آفرین کنی

از چارپای جسم فرودآی چون مسیح

تا چار بالش از فلک چارمین کنی

در دوزخ افکنند ترا گر ز سوز عشق

در هر شرار سیر بهشت برین کنی

چون آدم از بهشت برونت نمی کنند

گر اکتفا ز رزق به نان جوین کنی

گفتار را به خوبی کردار کن بدل

تا چند جهد در سخن دلنشین کنی؟

تا کی به دست نفس دهی اختیار خویش؟

در دست دیو تا به کی انگشترین کنی؟

چون می توان به خنده ز من جان ستد، چرا

بسمل مرا به اره چین جبین کنی؟

نان تو پخته است به هر جا که می روی

صائب زبان خویش اگر گندمین کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

بر خاک راه اگر گذری مشکبو کنی

در سنگ اگر نظر کنی آیینه رو کنی

استاده است تیشه به کف عشق بت شکن

دل را مباد بتکده آرزو کنی

ای واعظ فسرده نفس، چند همچونی

خود را به کار خلق به زور گلو کنی؟

معراج دوش خلق رود زیر بار تو

افتادگی شعار اگر چون سبو کنی

از چشمه سار نسبت اگر آب خورده ای

از اشک تاک آب به پای کدو کنی

آن گوهر نهفته که خورشید داغ اوست

در مشت خاک توست اگر جستجو کنی

(عمر بهار چون شفق صبح بی بقاست

با آفتاب زرد خزان به که خو کنی)

در هیچ چشمه آب نمازی نمانده است

صائب مگر به خون دل خود وضو کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

در پیری ارتکاب می ناب می کنی

این صبح را تصور مهتاب می کنی

مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ

در شیر زندگانی خود آب می کنی

دل را برای جسم ز می می کنی خراب

تعمیر دیر از گل محراب می کنی

از توبه حرف می زنی و باده می خوری

بیدار می شوی و دگر خواب می کنی

در قلزمی که کشتی نوح است در خطر

بالین ز گرد بالش گرداب می کنی

سررشته حیات به آخر رسید و تو

پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنی

درمان شیب باده روشن نمی کند

زخم کتان رفو چه به مهتاب می کنی؟

چون عقل و هوش و دین و دلت را شراب برد

آهنگ این سفر به چه اسباب می کنی؟

موی سفید، مشرق صبح قیامت است

وقت است توبه گر ز می ناب می کنی

از روی گرم دل به تو پرتو نمی رسد

تا پشت خویش گرم به سنجاب می کنی

همت زراستان، گه افتادگی بجوی

بالین ز راه ساز، اگر خواب می کنی

اول دل و زبان خود از توبه پاک کن

صائب اگر نصیحت احباب می کنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

دایم ستیزه با دل افگار می کنی

با لشکر شکسته چه پیکار می کنی؟

ای وای اگر به گریه خونین برون دهم

خونی که در دلم تو ستمکار می کنی

با این حلاوتی که دل عالم از تو سوخت

استادگی به شربت بیمار می کنی

شرمنده نیستی که به این دستگاه حسن

دل می بری ز مردم و انکار می کنی؟

این جلوه ای که من ز تو بی باک دیده ام

بر سرو، طوق فاخته زنار می کنی

یوسف به خانه روی ز بازار می کند

هرگه ز خانه روی به بازار می کنی

گر بگذری به سرو و صنوبر، ز بار دل

در جلوه نخست سبکبار می کنی

گردی کز او بلند شود آه حسرت است

بر هر گل زمین که تو رفتار می کنی

چشم بدت مباد، که با چشم نیمخواب

بر خلق ناز دولت بیدار می کنی

زین آب خوشگوار شود تشنگی زیاد

ورنه علاج تشنه دیدار می کنی

گل بر در قفس زن و در چشم دام خاک

رحمی اگر به مرغ گرفتار می کنی

یک روز اگر کند ز تو آیینه، رونهان

رحمی به حال تشنه دیدار می کنی

رنگ شکسته را به زبان احتیاج نیست

صائب عبث چه درد خود اظهار می کنی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

تا کی ز کف عنان توکل رها کنی؟

از نقش پای راهروان رهنما کنی

چون حلقه، دیده نگران شو تمام عمر

شاید به روی خود در توفیق وا کنی

جز نقش یوسفی نبود در بساط صبر

تو جهد کن که آینه را (با صفا کنی)

اطعام، رزق روح و طعام است (رزق تن)

تا کی ز رزق روح به تن اکتفا کنی؟

دست خود از نگار علایق بشوی پاک

تا صد گره گشاده به دست دعا کنی

در نامرادی این همه بیداد می کنی

گر چرخ بر مراد تو گردد چها کنی؟

آشفتگی ز مغز ( نمی رود)

دستار نیست (این که ز سر زود وا کنی)

قالب تهی ز خویش ( )

چون بهله دست (در کمر مدعا کنی)

تنگ شکر ( )

گر خوابگاه (خویشتن از بوریا کنی)

تا کی دهان خویش ( )

چند اکتفا ( )

) در خانه، کور (

) عصا کنی (

از خودسری و بی بصری، چند چون حباب

صائب ز بحر خانه خود را جدا کنی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:42 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4635294
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث