به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

قدم برون مگذار از سرای درویشی

که مار گنج بود بوریای درویشی

اگر ز سیل حوادث جهان شود ویران

خلل پذیر نگردد بنای درویشی

ز خود چو مردم بیگانه راست می گذرم

ازان زمان که شدم آشنای درویشی

زبان درازی تیغ و سنان بود چندان

که از نیام برآید عصای درویشی

کف سوئال نمودار نعل وارون است

وگرنه بر سر گنج است پای درویشی

چه دل، که غنچه پیکان شکفته می گردد

ز گرمی دم مشکل گشای درویشی

به آب دیده خود آفتاب درماند

اگر ز پرده برآید صفای درویشی

به کار هر که فتد عقده ای درین عالم

شود گشاده ز دست دعای درویشی

بهشت اگر چه مقامات دلنشین دارد

نمی رسد به مقام رضای درویشی

همای فقر به هر کس نمی کند اقبال

وگرنه نیست سری بی هوای درویشی

به قدر مهر بود اعتبار محضر را

ز پینه عار ندارد قبای درویشی

دل شکسته به درمان نمی شود پیدا

اگر ز گرد فتد آسیای درویشی

دو عالم از نظرش چون دو قطره اشک افتد

به دیده هر که کشد توتیای درویشی

به عاشقان چو رسی ترک بوالفضولی کن

که آستانه عشق است جای درویشی

چه حاجت است مکان جان لامکانی را؟

برون ز هر دو جهان است جای درویشی

به ناز بالش پر سر فرو نمی آرد

برون ز هر دو جهان است جای درویشی

به نازبالش پر سر فرو نمی آرد

ز دست خویش (بود) متکای درویشی

کند ز دولت باقی به شهریاران ناز

به هر که سایه فکن شد همای درویشی

ز ملک بلخ برآورد پور ادهم را

کمند جاذبه کهربای درویشی

ز تخت و تاج و نگین بی نیاز می گردد

رسید هر که به دولتسرای درویشی

مکن به سبزه خوابیده سرو را نسبت

که برترست ز گردون لوای درویشی

ازان چو لاله درین باغ سرخ روست، که هست

ز پاره جگر خود غذای درویشی

به هوش باش که دریاکشان نمی گردند

حریف باده مردآزمای درویشی

به فقر از دو جهان می توان غنی گردید

خوشا سری که شود خاک پای درویشی

همیشه سبز درین بوستان بود چون خضر

رسید هر که به آب بقای درویشی

منه چو مرکز ازین حلقه پا برون صائب

که دل به وجد درآرد نوای درویشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

ازان همیشه بود تازه روی درویشی

که متصل به محیط است جوی درویشی

ز تندباد حوادث نمی شود خاموش

چراغ گوشه نشینان کوی درویشی

چو خضر سبز شود هر جا گذارد پای

کسی که حفظ کند آبروی درویشی

ز جام زر می بی دردسر مدار طمع

که این شراب بود در کدوی درویشی

یکی ز پرده نشینان اوست آب حیات

ز فقر اگر چه سیاه است روی درویشی

عبیر پیرهن یوسفی به باد رود

برآورد چو سر از جیب، بوی درویشی

به هوش باش که در گوش چرخ حلقه بسی

کشیده اند فقیران به هوی درویشی

در آن محیط که کشتی نوح در خطرست

درست از آب برآید سبوی درویشی

سفیدنامه تر از صبح نیک بختان است

مرقع دلم از شستشوی درویشی

ز چشم خانه آیینه بی غبارترست

حریم سینه ام از رفت و روی درویشی

ز حرف شکوه لب سایلان ازان تلخ است

که اغنیا نکنند آرزوی درویشی

بشوی از دو جهان دست چون فقیر شدی

که هست در ره فقر این وضوی درویشی

تو نامراد نه ای، زان به مدعا نرسی

وگرنه خاک مرادست کوی درویشی

اگر غنی به حضور فقیر راه برد

به صد چراغ کند جستجوی درویشی

ز صائب این غزل تازه را بخوان مطرب

به مجمعی که رود گفتگوی درویشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی

یکی هزار شد چون شود هزار یکی

ز آشکار و نهانی که می رسد به نظر

نهان یکی است درین بزم و آشکار یکی

دو برگ نیست موافق ز صنع رنگ آمیز

اگر چه هست درین بوستان بهار یکی

شرار در جگر سنگ چشم بینا یافت

نشد گشاده شود چشم اعتبار یکی

به هر دلی نکند درد و داغ عشق اقبال

به داغ شه نرسد از دو صد شکار یکی

ز رهروان که درین ره غبار گردیدند

نخاست همچو من از خاک انتظار یکی

ز اختیار، فضولی است گفتگو کردن

به عالمی که بود صاحب اختیار یکی

به هر چه چشم گشایی چو آب درگذرست

درین ریاض بود سرو پایدار یکی

به روزگار جوانی شکسته دل بودم

خزان گلشن من بود با بهار یکی

ز نامه ها که نوشتم به خون دل صائب

مرا بس است اگر می رسد به یار یکی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

قرار گیر به دارالقرار درویشی

که انقلاب ندارد دیار درویشی

پیاده ای است زمین گیر، آفتاب بلند

نظر به همت گردون سوار درویشی

کند به دامن اشفاق، ابر رحمت پاک

به روی هر که نشیند غبار درویشی

مکن شتاب که یکجا رسد به روز حساب

ز خازنان کرم، مزد کار درویشی

به یک قرار چو آب گهر بود دایم

زیاد و کم نشود جویبار درویشی

کسی که سکه مردی ز جبهه اش خواناست

رسیده است به دارالعیار درویشی

صفای صبح بود چهره ای غبارآلود

نظر به آینه بی غبار درویشی

به قدر روزن داغ است روشنایی دل

خوشا دلی که بود داغدار درویشی

به روز حشر سبک از صراط می گذرد

به دوش هر که نهادند بار درویشی

بود فشاندن دست از جهان و بردن بار

درین شکفته چمن برگ و بار درویشی

کنند از گل بی خار دامنش لبریز

به پای هر که خلیده است خار درویشی

چه حاجت است به غمخواری کسان صائب؟

که هست رحمت حق غمگسار درویشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

حضور فرش بود در جهان درویشی

سر نیاز من و آستان درویشی

خط مسلمی از انقلاب دوران یافت

رسید هر که به دارالامان درویشی

ز برگریز جهان ایمنند بی برگان

به یک هواست بهار و خزان درویشی

کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار

نظر به همت دامن فشان درویشی

چه حاجت است نگهبان، که بی سرانجامی

بس است بدرقه کاروان درویشی

به آفتاب مکن نسبتش ز خامی ها

که بی زوال بود قرص نان درویشی

ترا ز سلطنت فقر نیست آگاهی

وگرنه چرخ بود گرد خوان درویشی

به مومیایی تسلیم می کند پیوند

اگر شکسته شود استخوان درویشی

چو دانه در دهن آسیا اگر افتد

به حرف شکوه نگردد زبان درویشی

به حرف اگرچه توان یافت حال هر کس را

لب خموش بود ترجمان درویشی

نشان و نام رها کن که بی نشان شدن است

میان اهل بصیرت نشان درویشی

سیاهیی است که خالی ز آب حیوان نیست

اگر سیاه بود دودمان درویشی

خدنگش از جگر سنگ خاره می گذرد

اگر چه سست نماید کمان درویشی

گذشته است مکرر ز ماه گردون سیر

براق همت چابک عنان درویشی

جهان بود رمه ای بی شبان، اگر نبود

نگاهبان جهان پاسبان درویشی

شده است نقطه خاک سیه چو نافه مشک

معطر از نفس خونچکان درویشی

گل همیشه بهارست روی بی برگان

فسردگی نبود در جهان درویشی

) اسباب، سیل آفت را (

به دیده خاک زند خانمان درویشی

گلش بود جگر تازه و دل مجروح

که زردرو نشود گلستان درویشی

ز چشم (سیر) مکرر کریم طبعان را

شکسته است بر سر کاسه، خوان درویشی

به روی تازه (سرو از ثمر) قناعت کن

(قرص خوان) درویشی که برگ سبز بود

سپهر سبزه خوابیده ای بود صائب

نظر به همت عالی مکان درویشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

کجاست دولت آنم که یار من باشی؟

ز خود کناره کنی در کنار من باشی

اگر شراب خوری ساقی تو من باشم

وگر به خواب روی در کنار من باشی

غرور حسن کجا می دهد ترا رخصت؟

که مرهم جگر داغدار من باشی

مرا به نیم نگه شرمسار کن از خود

چرا تو روز جزا شرمسار من باشی؟

ز ساده لوحی امید چشم آن دارم

که چون شکار تو گردم شکار من باشی

عجب که آینه گیری ز دست آینه دار

اگر تو با خبر از انتظار من باشی

ز شرم عشق همان ناامیدیم برجاست

اگر چه در دل امیدوار من باشی

ترا که هست دو صد کار غیر پرکاری

کجا به فکر سرانجام کار من باشی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

قدم برون مگذار از حصار خاموشی

که خواب امن بود در دیار خاموشی

ز خامشی دهن غنچه مشکبو گردید

خوشا لبی که بود مهردار خاموشی

اگر خمش نشوی حرف زن شمرده که هست

نفس شمرده زدن در شمار خاموشی

سفینه ای است که از دست داده لنگر را

سبکسری که ندارد وقار خاموشی

زبان چو برگ خزان دیده خاک می لیسد

در آن چمن که کند گل بهار خاموشی

ز چار موجه رد و قبول یافت نجات

رسید هر که به دارالقرار خاموشی

سخن که تیغ زبانها ازوست جوهردار

خسی است در قدح خوشگوار خاموشی

به چار بالش دل تکیه کرده است نفس

ز آرمیدگی روزگار خاموشی

سخن اگر چه متین است بادپیمایی است

نظر به لنگر کوه وقار خاموشی

چو کودکی که کند در کنار مادر خواب

به خواب رفته زبان در کنار خاموشی

چه فارغند ز شکر و شکایت عالم

نفس گداختگان دیار خاموشی

که دیده است گره را گرهگشا باشد؟

گشاده شد دل من از شعار خاموشی

شهید زخم ندامت نمی شود هرگز

هر آن لبی که بود پرده دار خاموشی

در خزینه اسرار را کلید شود

زبان هر که شود رازدار خاموشی

به حرف و صوت مرا متهم مساز که هست

دهن گشودن من از خمار خاموشی

گرفته است زبان را به قند چون بادام

حلاوت لب شکر نثار خاموشی

بهای گوهر ناسفته می کند فریاد

که هست به ز سخن اعتبار خاموشی

ز انقلاب خزان و بهار آسوده است

هوای مملکت بی غبار خاموشی

خموشیی که بود خارخار حرف در او

به کیش ما نبود در شمار خاموشی

سخن که شاهسوار قلمرو هستی است

شکست می خورد از کارزار خاموشی

شود به میوه مقصود بارور صائب

ز برگریز زبان شاخسار خاموشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی

ز وصل گنج بود کامیاب درویشی

ترا ز درد سر آن جهان خلاص کند

اگر چه تلخ بود چون گلاب درویشی

ازان به خرقه پشمین چو نافه ساخته است

که خون خویش کند مشک ناب درویشی

هزار گوهر شهوار در دل شبها

کشد به رشته ز هر پیچ و تاب درویشی

همیشه روزیش از خوان فیض آماده است

نمی خورد غم نان را چو آب درویشی

ترا به روز حساب این سخن شود معلوم

که بوده سلطنت بی حساب درویشی

ازان به گوهر مقصود راه یافته است

که داده هر دو جهان را به آب درویشی

تمام موجه دریا اگر شود شمشیر

نمی خورد غم سر چون حباب درویشی

حصار زیر و زبر گشتن است ویرانی

ز سیل فتنه نگردد خراب درویشی

ز لوح سینه من نقش هر دو عالم شست

دگر چه نقش زند تا بر آب درویشی

نقابدار کند آفتاب را صائب

اگر برافکند از رخ نقاب درویشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

مآل تیغ زبان نیست غیر سربازی

به زیر تیغ کنی چند گردن افرازی؟

ز اهل درد مرا رنگ من خجل دارد

که می کند به زبان شکسته غمازی

شدم به چشم خود امیدوار تا شبنم

گرفت دامن خورشید از نظربازی

فتاده کار به سنگین دلی مرا که کند

به آه سوختگان همچو زلف خود بازی

به می ز طینت زاهد نرفت خشکی زهد

نبرد قرب گل از طبع خار ناسازی

شد از لباس خشن بیشتر رعونت نفس

ز خار و خس کند آتش فزون سرافرازی

ترحم است بر آن عندلیب کوته بین

که کرد موسم گل صرف آشیان سازی

ز خاکبازی طفلانه عمارت کرد

مرا خلاص درین روزگار، خودسازی

فغان که عمر گرامی مرا ز طول امل

چو عنکبوت سرآمد به ریسمان بازی

مده به محفل خود ره سیه زبانان را

که خامه را ید طولاست در سخنسازی

چو داغ لاله مرا در جگر گره شده است

هزار ناله خونین ز بی هم آوازی

مرا به آینه چون طوطی احتیاجی نیست

که روشن است سوادم ز سینه پردازی

هوای وصل هدف هست اگر ترا صائب

مکن چو تیر هوایی بلندپروازی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی

تلاش کن که به دل فارغ از جهان باشی

چونی به خوش نفسی وقت خلق را خوش دار

ترا که نیست میسر شکرستان باشی

ز خنده رویی صبح است تازه رویی مهر

مبر ز پیر خرابات تا جوان باشی

ترا که دیده منزل شناس در خواب است

همان به است به دنبال کاروان باشی

اگر تو از دل شبها چو شمع سرمه کنی

همیشه چشم و چراغ روندگان باشی

حجاب دست تهی ساز تازه رویی را

که همچو سرو سرافراز بوستان باشی

رود محیط گرانمایه در رکاب ترا

اگر چو موج سبکروح خوش عنان باشی

اگر چه چون خط پرگار می روی به کنار

به دل چو نقطه پرگار در میان باشی

چو ماهیان دهن بی زبان به دست آور

که بی زبان چو شوی بحر را زبان باشی

به شکر این که زمین گیر نیستی چون کوه

چنان مباش که بر خاطری گران باشی

به مور وقت سخن دست طرح ده صائب

گرت هواست سلیمان این جهان باشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:29 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4636855
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث