به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چه در طول امل از حرص بی باکانه آویزی؟

به این زلف پریشان هر نفس چون شانه آویزی

به روی آتشین عشق صلح از لاله رویان کن

به شمعی هر زمان تا چند چون پروانه آویزی؟

گرفتاری غذای روح باشد مرغ زیرک را

حرامت باد اگر در دام بهر دانه آویزی

ترا هست آشنایی کز جهان بیگانه ات سازد

به هر ناآشنا تا چند ای بیگانه آویزی؟

ز آغوش پدر هم یاد کن ای بی خبر گاهی

چه در دامان مادر اینقدر طفلانه آویزی؟

به قیل و قال نتوان در حریم کعبه محرم شد

همان بهتر که این ناقوس در بتخانه آویزی

نخواهی شد دگر محتاج دامنگیری مردم

اگر یک بار در دامان شب مردانه آویزی

به همت گوهر یکدانه چون مردان به دست آور

چو زاهد تا به کی در سبحه صددانه آویزی؟

مبین آیینه را بسیار در خلوت که می ترسم

که در دامان پاک خویش بی تابانه آویزی

ز مغز سنگ صائب نقش شیرین را برون آری

به کار عشق اگر چون کوهکن مردانه آویزی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

ز عاشق حرف درد و داغ پرس، از دل چه می پرسی

حدیث راه بسیارست از منزل چه می پرسی؟

خدا داند دل آواره ما را چه پیش آمد

سرانجام نسیم از سر و پا در گل چه می پرسی؟

محیط قطره نتواند شدن چشم حباب من

ز من احوال این دریای بی ساحل چه می پرسی؟

حساب موج دریا را بیابانی چه می داند؟

صفات عشق را از مردم عاقل چه می پرسی؟

سپند از گرمی خاکستر پروانه می سوزد

ز روی آتشین شمع این محفل چه می پرسی؟

مبادا رحم کم فرصت مجال گفتگو یابد

گناه خویش ای بیدرد از قاتل چه می پرسی؟

تو کز خود یک قدم هرگز برون ننهاده ای صائب

سراغ کعبه مقصد ز اهل دل چه می پرسی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی

ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی

عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با آهم

سر خود می خورد شمعی که با صرصر کند بازی

ز زور باده من شیشه گردون خطر دارد

به کام دل چسان این باده در ساغر کند بازی؟

سر مژگان خونریز تو آسایش نمی داند

ز شوخی آب این شمشیر با جوهر کند بازی

سزاوار دل بی تاب صحرایی نمی یابم

سپند من مگر در وادی محشر کند بازی

مرا چون اشک هر سو می دواند چشم پر کاری

که هر مژگان او در عالم دیگر کند بازی

به بازی بازی از من می برد دل طفل بی باکی

که گر افتد رهش در دامن محشر کند بازی

تمام روز دارد داغ از شوخی معلم را

تمام شب نشیند گوشه ای از بر کند بازی!

تکلم چون کند گوش صدف از در گران گردد

تبسم چون نماید آب در گوهر کند بازی

گشاید چون دهن، شیرینی جان می شود ارزان

زند چون مهر بر لب قیمت شکر کند بازی

دل دیوانه ای دارم که بر زنجیر می خندد

سر شوریده ای دارم که با خنجر کند بازی

ز سوز جان کف خاکستری گردید آخر دل

سپندی تا به کی در عرصه مجمر کند بازی؟

اگر من از ضمیر روشن خود پرده بردارم

سرشک گرمرو با دیده اختر کند بازی

چنان آیینه دل را زنم بر سنگ بی رحمی

که دل در سینه گردون بدگوهر کند بازی

غبار جسم تا کی پرده رخسار جان باشد؟

کسی تا چند چون اخگر به خاکستر کند بازی؟

چه بال و پر گشاید دل به زیر آسمان صائب؟

چسان در خانه تنگ صدف گوهر کند بازی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

مرا چون دیگران گرزان که اسبابی نشد روزی

به این شادم که دل را پرده خوابی نشد روزی

گوارا کرد بر من درد می را خاکساری ها

اگر از جام قسمت باده نابی نشد روزی

به کوری سوختم چون شمع در بتخانه غفلت

بسر بردن شبی در کنج محرابی نشد روزی

مگر از اشک حسرت دامن دریا به دست آرد

خس بی دست و پایی را که سیلابی نشد روزی

ندارد حاصلی جمعیت بسیار بی قسمت

که گوهر را ز دریا قطره آبی نشد روزی

ندید آسایش ساحل درین دریای پروحشت

ز حیرت چشم هر کس را شکرخوابی نشد روزی

چه حاصل زین که دریا را به شور آورد طبع ما؟

چو بخت خفته ما را کف آبی نشد روزی

به کوری شست دست از تار و پود زندگی صائب

کتان شوربختی را که مهتابی نشد روزی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

ندارد سرو این گلزار تاب شیون ای قمری

بنه از سرمه طوق خامشی بر گردن ای قمری

ترا سرحلقه عشاق اگر خوانند جا دارد

که دایم بر فراز سرو داری مسکن ای قمری

تعجب دارم از طوق گلوی نغمه پردازت

که از یک حلقه زنجیر خیزد شیون ای قمری

لگد بر بخت سبز خود مزن از من سخن بشنو

پر پرواز را گر می توانی بشکن ای قمری

نسیم بی ادب را می نهادم بند بر گردن

سر این طوق اگر می بود در دست من ای قمری

به امید رهایی با تو حال خویش می گفتم

تو هم یک حلقه افزودی به زنجیر من ای قمری

چرا زنگ کدورت از تو دارد سرو در خاطر؟

ز خاکستر اگر آیینه گردد روشن ای قمری

نداند سرو موزون از کدامین رخنه بگریزد

چو گردد کلک صائب جلوه گر در گلشن ای قمری

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

 

ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری

نمی سازد خنک بیمار را دل شمع کافوری

به امید نگاهی خاک ره گشتم، ندانستم

که زیر پا تو بی پروا نمی بینی ز مغروری

تویی در دیده ام چون نور و محرومم ز دیدارت

نمی دانم ز نزدیکی کنم فریاد یا دوری

نظربازان ازان باشند گه دیوانه گه عاقل

که در یک کاسه دارد چشم او مستی و مستوری

توان بی پرده دیدن در لباس آن سرو سیمین را

که در فانوس عریانتر نماید شمع کافوری

بود واصل به جانان هر که را پر رخنه گردد دل

که نبود مانع نظاره چون پرده است زنبوری

ز حد خویش پا بیرون منه تا دیده ور گردی

که بینایی شود در خانه خود کور را کوری

بود بسیار، اندک کلفتی دلهای نازک را

به مویی می شود خاموش چینی های فغفوری

ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید

عروج دار دارد نشائه صهبای منصوری

نمی گردد حلاوت با ملاحت جمع در یک جا

چسان صائب در آن لب جمع شد شیرینی و شوری؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

گره در سینه هر کس که باشد گوهر رازی

بود هر تاری از پیراهن او خار ناسازی

مکن در دل گره راز محبت را که می گردد

صدف را گوهر سیراب سیل خانه پردازی

چنان مجنون من محوست در نظاره لیلی

که چون جوهر نمی خیزد ز زنجیر من آوازی

نمی باشد ز غمازان تهی بزم خموشان هم

که دارد خلوت آیینه چون طوطی سخنسازی

من بی مایه را سرمایه امیدواری شد

به دست آورد با دست تهی تابهله شهبازی

ز شیرین نغمه هایم گوش ها تنگ شکر می شد

اگر می داشتم چون نی درین غمخانه دمسازی

منم کز بی کسی فریاد بی فریادرس دارم

وگرنه کوهکن چون بیستون دارد هم آوازی

گشاد اهل دولت بستگی در آستین دارد

کی بی دربان بزرگان را نمی باشد در بازی

دل صد چاک ما را می کند گردآوری مطرب

نباشد زخم ما را بخیه جز ابریشم سازی

که را از دلربایان است این حسن تمام اجزا؟

که دارد هر سر موی تو بر موی دگر نازی

میسر نیست از من واکشیدن حرف چون طوطی

در آن محفل که نبود چهره آیینه پردازی

نیم از هرزه پروازان درین بستانسرا صائب

همین در خانه خود می کنم چون چشم پروازی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

ز زلف پرشکن بتخانه چین است پنداری

ز خال مشکبو آهوی مشکین است پنداری

چنان شد از شراب لعل رنگین چشم مخمورش

که هر مژگان شوخش تیغ خونین است پنداری

رسا افتاده است از بس کمند زلف مشکینش

همیشه پشت پای او نگارین است پنداری

نگه دارد خدا از چشم بد، رعناییی دارد

که بر روی زمین در خانه زین است پنداری

ازان رخسار عالمسوز در دل آتشی دارم

که هر مو بر سر من شمع بالین است پنداری

نپردازد به خار پای خود از بی دماغی ها

ز شبنم چشم گل در راه گلچین است پنداری

شکوهی در نظر جا کرده از حسن گرانسنگش

که با شوخی سراپا کوه تمکین است پنداری

بهاران رفت و بلبل مهر از لب برنمی دارد

گل این بوستان گوش سخن چین است پنداری

ز بس نازک شده است از گریه صائب پرده چشمم

نگه در دیده من خواب سنگین است پنداری

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

مجو چون غافلان از عالم اسباب بیداری

که پیدا کم شود در پرده های خواب بیداری

مشو از سجده آن طاق ابرو یک نفس غافل

که می خواهد به جای شمع این محراب بیداری

نصیحت بی ثمر باشد زمین گیران غفلت را

نینگیزد ره خوابیده را از خواب بیداری

به عنوانی که سوزد شمع روشن پرده شب را

فزاید زنده دل را بستر سنجاب بیداری

دل آگاه تا دارد نفس از پای ننشیند

نگیرد هیچ جا آرام چون سیماب بیداری

ز ماه آسمان گردد درو بام نظر روشن

درون خانه دل را بود مهتاب بیداری

نگردد سینه پاک از آرزوها با گرانخوابی

بود این خار و خس را آتشین سیلاب بیداری

ز روی شبنم افشان خواب ناز او گرانتر شد

اگر چه هست خواب آلود را از آب بیداری

مده در گوش خود ره گفتگوی اهل غفلت را

که می گردد ازین افسانه مست خواب بیداری

دل روشن بود از دیده بی خواب مستغنی

چراغ روز باشد در شب مهتاب بیداری

شد از افسانه حسن تو از بس خوابها شیرین

نهان شد از نظر چون گوهر نایاب بیداری

ز یک بیدار دل صدمرده دل بیدار می گردد

که عالم را دهد خورشید عالمتاب بیداری

مشو غافل ز پیچ و تاب اگر دل زنده ای صائب

که جوهردار می گردد ز پیچ و تاب بیداری

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

ز وحشت چرخ بر من حلقه دام است پنداری

زمین از تنگ میدانی لب بام است پنداری

ز تیغش تا جدا شد زخم در خمیازه می افتد

دم شمشیر سیرابش لب جام است پنداری

درین وادی به آهو چشمی افتاده است کار من

که در عین رمیدن ساکن و رام است پنداری

ز بی دردی به زیر سایه گل عندلیب من

دل آزاده ای دارد که در دام است پنداری

فزود از منع، حرص بی بصر را دربدر گردی

به چشمش چوب دربان مد انعام است پنداری

زبان هر چند بی اندیشه در گفتار نگشایم

سخن بر لب مرا طفل و لب بام است پنداری

به چشم هر که صائب شد سرش گرم از می عرفان

فلک چون شیشه پر می، زمین جام است پنداری

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4640234
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث