با آنکه هنوز از می دوشین مستم
در مهد طرب به خواب نوشین هستم
ای دست خدا بگیر لختی دستم
کز سختدلی و سستبختی رستم
با آنکه هنوز از می دوشین مستم
در مهد طرب به خواب نوشین هستم
ای دست خدا بگیر لختی دستم
کز سختدلی و سستبختی رستم
تا دل به هوای وصل جانان دادم
لب بر لب او نهادم و جان دادم
خضر ار ز لب چشمهٔ حیوان جان یافت
من جان به لب چشمهٔ حیوان دادم
صدرا دیشب به باغ نواب شدم
امروز به حضرتت شرفیاب شدم
آن باغ چو روی ناکسان آب نداشت
از خجلت بیآبی او آب شدم
تا یار مرا ربوده از هستی خویش
واقف نیم از بلندی و پستی خویش
آنگونه ز جام عشق مستم دارد
کآگاه نیم ز خویش و از مستی خویش
گفتم به زن نظام کای لولی شنگ
خواهم که به چالهات فروکوبم دنگ
خیاطصفت لباس الفت ببریم
من از گز کیر و تو ز مقراض دو لنگ
آن نرگس مست فتنهانگیز نگر
آن خنجر مژگان بلاخیز نگر
در عهد ملک که باده مستی ندهد
اندر کف مست خنجر تیز نگر
بر روز ستاره تا کی افشانی بس
در روز ستاره بالله ار بیند کس
دهرت ز مراد خویش دارد محروم
یا دست جهان ببند یا پای هوس
یک عمر شهان تربیت جیش کنند
تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند
نازم به جهان همت درویشان را
کایشان به یکی لقمه دوصد عیش کنند
آشفته سخن چو زلف جانان خوشتر
چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر
مجموعهٔ عاشقان بود دفتر من
مجموعهٔ عاشقان پریشان خوشتر
گر چرخ جفا کرد چه میباید کرد
ور ترک وفا کرد چه میباید کرد
میخواست دلم که بر نشان آید تیر
چون تیر خطا کرد چه میباید کرد