به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

یکی به چشم تامل نگر بدین تمثال

که تات مات شود دیدگان ز حیرانی

یکی درست بدین نوجوان نگر ز نخست

که‌راست ماه دو هفته است و یوسف ثانی

به زلفکانش چندان که چشم کار کند

همی نبیند چیزی به جز پریشانی

سپید سیم سرینش چو کوه بلّورست

که می‌بلغزد در وی نگاه انسانی

چنان عودش برپا بودکه پنداری

ستاده گرز به کف رستم سجستانی

فکنده رخش در آن عرصه‌ای که می‌بینی

فشرده میخ در آن ثقبه‌ای که می‌دانی

زن نجیب کهن‌سالش از قفا نگران

چو پاسبان که کند دزد را نگهبانی

چو صرفه‌جویی و امساک عادت نجباست

نجیب‌وار کند شرفهای پنهانی

به شوهرش ز نجابت جماع می‌ندهد

که از نجیب عجیبست فعل شهوانی

قضیب شوی نخواهد به فرج خویش تمام

که مال شوی نسازد تلف به نادانی

غرض چه‌گویم زن از قفا چو حلقه به‌در

ز پیش شوی جوان گرم حلقه‌ جنبانی

چنان کنیزک زن راگرفته است به کار

که هرکه بیند گردد ز دور شیطانی

کنیزکی شهدالله ز شهد شیرین‌تر

لطیف و دلکش و موزون چو شعر قاآنی

تبارک‌الله فرجی دو مغزه چون بادام

به شرط آنکه به بادام شکر افشانی

زن نجیب وی اندر قفا یساول‌وار

گرفته چوب و درافکنده چین به پیشانی

کنیز مطبخی از خشم نیم‌سوز به دست

ستاده بر طرفی همچو دیو ظلمانی

کنیزک دگر استاده گرم شکرخند

زکار زانیه و فعل شوهر زانی

به شهوت و غضب طبع آدمی ماند

اگر تو معنی این نقشها فروخوانی

چو شهوت از طرفی دست عقل برتابد

سپه کشد ز دگر سو قوای روحانی

تو نقش فانی دنیا ببین و عبرت گیر

که این ستوده سخن حکمتیست لقمانی

ادامه مطلب
دوشنبه 14 تیر 1395  - 12:33 PM

داد از سپهر غدّار آه از جهان فانی

کان‌ حاسدیست‌ مکار وین دشمنیست‌ جانی

آن دزد مردم‌ آزار در زیّ اهل بازار

این گرک آدمی‌خوار در کسوت شبانی

هریک‌ چو مار قتال زیبا و خوش خط و خال

ما بیخبر ازین حال وز حیلت نهانی

آن هردو مار خفته ما نرم نرم رفته

سرشان به‌برگرفته از روی مهربانی

ما بیخبرکه ناگاه نیشی زنند جانکاه

کان لحظه طاقت آه نبود ز ناتوانی

ز انسان که‌ یکدومه‌ پیش ‌آن ‌هر دو خصم ‌بد کیش

کردند سینها ریش از نیش ناگهانی

صیت بلا فکندند در ری وبا فکندند

سروی ز پا فکندند چون سرو بوستانی

کشتند کامران را شهزادهٔ جوان را

کز داغ او جهان را مرگیست جاودانی

چشم آهوی رمیده رخ میوهٔ رسیده

خط سنبل دمیده لب آب زندگانی

دل گوهر شهامت کف لجهٔ کرامت

فد معنی قیامت رخ صورت معانی

خط یک سفینه عنبر لب یک خزینه‌‌گوهر

تن رحمت مصوٌر رخ کوکب یمانی

خاقان ز فرط جودش کامی لقب نمودش

کاو رنگ و مهد بودش در عهد کامرانی

او رفت‌و مهد و اورنگ ‌از غم‌نشسته دلتنگ

رخساره کرده گلرنگ از اشک ارغوانی

چون‌ در غمش ز هر تن برخاست شور و شیون

چون وقت کوچ کردن غوغای کاروانی

قاآنی از هلاکش شد سینه چاک چاکش

گفتا برم به خاکش تاریخی ارمغانی

زان‌ پس که‌ خون‌ دل‌ خورد این مصرع‌ ارمغان برد

شهزاده کامران مرد نومید در جوانی

ادامه مطلب
دوشنبه 14 تیر 1395  - 12:33 PM

داورا ای که خاک پای ترا

شاه انجم به دیدگان رفته

هفته‌ای می‌رودکه شاهد بخت

رخ به جلباب غصه بنهفته

زانکه مداح خود به مثقب فکر

در مدیح تو گوهری سفته

کس بدان پایه مدح نشنیده

کس بدان مایه شعر ناگفته

لیک از آن کاخ مدیح دلکش را

داور روزگار نشنفته

فکرتش ازکلال پژمرده

خاطرش از ملال آشفته

چه شودگر شود ز رحمت تو

مستفیض این روان آلفته

باد از یمن طالع بیدار

بدسگالت به خاک و خون خفته

ادامه مطلب
دوشنبه 14 تیر 1395  - 12:23 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 62

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4291127
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث