به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

میر زمانه‌ای که نگردد مرا زبان

در کام جز برای ثنا و دعای تو

ای کاش وعده‌های‌تو درصدق و راستی

بودی چو شعرهای من اندر ثنای تو

اکنون مرا رسیده به خاطر لطیفه‌ای

از وعدهٔ دروغ کلاه و قبای تو

جاوید تاکه هست به دیوان روزگار

نام و نشان مدح من و مرحبای تو

وارونهٔ کلاه که گفتی برای من

وارونهٔ قباکه ندادی برای تو

بگذشتم‌ از کلاه و قبا چون شد آن کتاب

کش وصف کرد فک‌رت معجزنمای تو

اعدات از جفای تو یارب چه می‌کشند

گر این بود وفای تو با اولیای تو

ادامه مطلب
دوشنبه 14 تیر 1395  - 12:16 PM

 

صاحبا ای که در مدایح تو

گوی سبقت ربودم از اشباه

دل نمودم به خدمت تو یکی

پشت کردم به حضرت تو دو تاه

تا برآلاییم ز جود به سیم

تا برافرازیم ز مهر به ماه

هفته‌ای می رودکه چشم امید

از توام مانده همچنان در راه

باد عمرت دراز گر ز کرم

چون زبان قصه‌ام کنی کوتاه

ادامه مطلب
دوشنبه 14 تیر 1395  - 12:16 PM

ای امید ناامیدان ای پناه بیکسان

ناامید و بیکسم دست من و دامان تو

ای تو آن دریای بی‌پایان که در هم بشکند

نه سفینهٔ آسمان را موج یک طوفان تو

جون شوی در طی اسرار دو عالم گرم‌سیر

خیره گردد طول‌و عرض‌هستی‌از جولان تو

آسمان آسیمه‌سر گردد به گرد خود هنوز

غالبا روزی قفایی خورده از دربان تو

نوبهار رحمتی زانرو که در وقت سخا

پر شود روی زمین از نعمت الوان تو

نعمت خاص خدایی بر خلایق از خدای

کیفر از یزدان برد هرکاو کند کفران تو

شرح حال بنده را بشنوکه باطل را ز حق

نیک یابد در حقیقت گوش معنی‌دان تو

حق همی داندکه تا این دم که می گویم سخن

بوده‌ام دایم ز روی صدق مدحت‌خوان تو

حاسدی گر از جسد بر من گناهی بسته است

این من واین حاسد و این هم صف دیوان تو

ورکسی گوید به شانت ناسزایی گفته‌ام

راست گوید مدح من نبود سزای شان تو

گرگناهم مدح تست از آن نخواهم توبه کرد

باگناهی اینچنین رضوان بود زندان تو

نی گرفتم هر چه درگیتی گنه من کرده‌ام

یا ببخشا یا بکش این قهر وآن غفران تو

هر چه می‌خواهد دلت آن کن چرا مانی ملول

من نخواهم جان خودکاسوده گردد جان تو

همچو اسماعیل قربانم کن از قتلم مرنج

تو خلیل‌الله وقتی ما همه قربان تو

گر به چرخم برفرازی یا به خاکم افکنی

شاکرم کان‌نیز ملک تست و این سامان تو

این همه گفتم ولیکن با تو دارم یک عتاب

زان نمی گویم که بس می‌ترسم از طغیان تو

نی چرا ترسم علی‌الله بازگویم آشکار

واثقم بر لطف عام و عفو بی‌پایان تو

بر وظیفهٔ من شنیدم حکم نقصان رانده‌ای

چون پسندد این عمل را فیض بی‌نقصان تو

غیرت طبع کریمت ترسم ار آگه شود

همچو دریا در خروش آید ازین فرمان تو

روزی سی تن عیال بینوا نتوان برید

زین عمل گویا ندارد آگهی احببان تو

گو شریرم دان چو مار وگه حقیرم دان چو مور

هم نه مار و مور قست می‌برند از خوان تو

میزبان مهمان‌نوازست آخر ای نفس کریم

میزبان عالمستی ما همه مهمان تو

هم مگر جود تو باز این ماجرا را طی کند

تا به شیراز آید از وی خلعت و فرمان تو

خود گرفتم شوره‌زارم ای سحاب مکرمت

گو نصیب من شود هم رشحی از باران تو

یا نه گفتم کلبه‌ای ویرانم ای خورشید فیض

گو به ویران هم بتابد چشمهٔ رخشان تو

جان قاآنی به دور دولتت آسوده‌باد

زانکه آسوده است جان گیتی از دوران تو

ادامه مطلب
دوشنبه 14 تیر 1395  - 12:16 PM

به سوی بحر خدا بگذر ای نسیم صبا

زمین ببوس و ز روی ادب سلامش کن

برای آنکه دلش را ز من نرنجانی

فزون از آنکه توان گفت احترامش کن

پس از سلام و زمین‌بوس و احترام تمام

ز من به گوش به آهستگی پیامش کن

که اسبکی که به من وعده کرده‌ای بفرست

وگر چو گردون سرکش بود لجامش کن

ادامه مطلب
دوشنبه 14 تیر 1395  - 12:16 PM

وزیر عصر و مجیر جهان مشیرالملک

دبیر دولت و صدر مهین و بل جهان

محیط جود محمّدعلی که همّت او

چو فیض هستی و صنع قضا نداشت کران

چو نور در بصر و جان به جسم و دل در بر

بزرگتر ز جهان بود در میان جهان

چنان دقیق که کلکش دقایق شب و روز

حساب کردی از ابتدای خلق زمان

عجب نباشد اگر در حسابگاه نشور

حساب خلق سپارد به کلک او یزدان

ندیده بودم الا پس از وفات مشیر

که زیر خاک رود بحر و جان سپاردکان

بمرد و مرد به همراه او سخا و کرم

برفت و رفت به دنبال او قرار و توان

برفت و زو دو گهر یادگار ماند بلی

بجزگهر چه بود یادگار از عمّان

چو او بمرد وگهرهای او یتیم شدند

گهرشناس‌ خرد گوهر یتیم به جان

پس از هلاک وی این نکته گشت معلومم

که آفتاب توان کرد زیرگل پنهان

قدش کمان بد وکلکش‌ به‌راستی چون تیر

به حیرتم که چرا ماند تیر و جست کمان

به کیش من سر آن تیر را بریدن به

به جرم آنکه کمان را چرا نشد قربان

حکیم گوید چرخ از زمین بزرگترست

ولی منت بنمایم خلاف این برهان

از آنکه من به سر تربت مشیر شدم

سپهر دیدم در خاک تیره کرده کمان

ز بسکه عالم امکان به شخص او بد تنگ

نموده جانش بدرود عالم امکان

بزرگتر ز جهانی شد از جهان بیرون

جهان به خلق جهان تنگ‌‌ گشته اینت نشان

ادامه مطلب
دوشنبه 14 تیر 1395  - 12:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 62

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289161
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث