جنبش مژگان دلیل جنبش جانست
جنبش جان چیست پیک قدرت یزدان
کی بودش آگهی ز جذبهٔ قدرت
آنکه ندارد خبر ز جنبش مژگان
جنبش مژگان دلیل جنبش جانست
جنبش جان چیست پیک قدرت یزدان
کی بودش آگهی ز جذبهٔ قدرت
آنکه ندارد خبر ز جنبش مژگان
دل و جان مرد عاشق دوست دارد
ولی با این دو مهرش هست چندان
که دل بگذارد اندر دست دلبر
که جان بسپارد اندر پای جانان
قاآنیا زگفتهٔ بیهوده لب ببند
کاینقیلوقالمحضخیالستوصرف وهم
آن بینشان که ملک دو عالم ازآن اوست
بیرون بود ز حیز فکر و جهان فهم
پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن
میشنیدم که بدین نوع همی راند سخن
کای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تارک
وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن
تتتریاکیم و بی شششهد للبت
صصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن
طفل گفتا مَمَمَن را تُتُو تقلید مکن
گگگم شو ز برم ای کککمتر از زن
مممیخواهی ممشتی به ککلت بزنم
کهبیفتد مممغزت ممیان ددهن
پیرگفتا وووالله که معلومست این
که که زادم من بیچاره ز مادر الکن
هههفتاد و ههشتاد و سه سالست فزون
گگگنگ ر لالالالم بهخخلاق ز من
طفل گفتا خخدا را صصدبار ششکر
که برستم به جهان از مملال و ممحن
مممن هم گگگنگم مممثل تتتو
تتتو هم گگگنکی مممثل مممن
گل عزیزست هرکجا روید
خواه در راغ و خواه درگلشن
خار خوارست هرکجا باشد
خواه در باغ و خواه درگلخن
هزار سال که ضحاک پادشاهی کرد
ازو نماند به جز نام زشت در عالم
اگرچه دولت کسری بسی نماند ولی
به عدل و داد شدش نام در زمانه علم
دوستی گفت عیب من با غیر
من خود از عیب خود ابا نکنم
چون وی آهسته عیب من میگفت
من همش عیب برملا نکنم
گویدم گر هزار عیب دگر
طبع بر عیب او رضا نکنم
آفریدش خدا به صورت هجو
همجو او بنده چون خدا نکنم
ندهم شرح مختصرگویم
من هجا را دگر هجا نکنم
کمخور ای نادان و بر این گفته کمجو اعتراض
زانکه بر این قول گفتار حکیمستم حکم
آنکه را صرف شکم شد حاصل عمر عزیز
قیمتش کمتر بود زان چیزکاید از شکم
شهی که پردهٔ امکان اگر براندازد
شناخت مینتواند جز ز دادارش
فرشته و فلک و عرن و فرش و لوح و قلم
بر او سلام فرستند و آل اطهارش
توان گریخت به جایی ز دشمنان لیکن
چو خود عدوی خودستم چگونه بگریزم
ز خویش لاجرمم چون گریز ممکن نیست
جز این چه چاره که با خود همیشه بستیزم