به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

همای فضیلت همایی که او را

دعاها پی راحت جان فرستم

قناعت به گلدان گل کرد و اینک

به‌ تشویر گل زی گلستان فرستم

به‌شرم اندرم کز سر ساده‌لوحی

گلی مختصر سوی رضوان فرستم

چه پوزش گزارم که شوخ‌رویی

به باغ ادب چند گلدان فرستم

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:38 PM

 

هرکه خواهدکه ادیبی کند از روی کتاب

زو فراوان غلط و تصحیف افتد به کلام

آن که خواهدکه طبابت کند از روی کتاب

از طبابتش همه ساله بمیرند انام

و آن که خواهد که منجم شود از روی کتاب

اختلافات پدید آورد اندر ایام

و آن که خواهد که فقیهی کند از روی کتاب

شود البته ازو باطل و ضایع احکام

بر استاد رو و خدمت استاد پذیر

تا که در هر هنر وعلم شوی مرد تمام

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:30 PM

شاد باش ای وثوق دولت و دین

که تو را روزگار کرد بزرگ

گر مهمات سخت ییش آید

سهل گیرش که شد نبرد بزرگ

کارهای بزرگ و صعب و درشت

رخ نماید چوگشت مرد بزرگ

کاین مثل یادگار پیشین است

هرکرا سر بزرگ درد بزرگ

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:30 PM

به هر سخن که شنیدی گمار دل زنهار

که آیتی است سخن از مهیمن ذی‌الطول

به‌قول خویش عمل کن مباش از آن مردم

که قولشان بود اندر مثل برابر بول

به حول و قوهٔ کس کار خویشتن مسپار

به خویش تکیه کن و دار بر زبان لاحول

ظریف‌باش و مصاحب نه زفت و هول وگران

که هست مرد سبک‌روح به ز مردم هول

نه هرچه دانی گوی و نه هرچه تانی کن

که قتل زادهٔ فعل است و حرب‌.زادهٔ قول

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:30 PM

دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب

روشن نموده شهر به نور جمال خویش

می‌خواند درس قرآن در پیش شیخ شهر

وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش

می‌داد شیخ‌، درس ضلال مبین بدو

و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش

دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد

با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش

می‌داد شیخ را به «‌دلال مبین‌» جواب

وان شیخ می‌نمود مکرر مقال خویش

گفتم به شیخ راه ضلال این‌قدر مپوی

کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش

بهتر همان بودکه بمانید هر دوان

او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:30 PM

ای دربغا میرزا طاهرکه بود

فضل و تقوی را جناب او مناص

مدرسش دایم به درس و بحث گرم

مجلسش یکسر به اهل فضل غاص

بود ثابت مدت پنجاه سال

منت استادیش بر عام و خاص

توشه گیر از خلق نیکویش، عوام

خوشه‌چین‌ از خرمن‌ فضلش‌، خواص

بود در عرفان و حکمت مقتدا

داشت در معقول و منقول اختصاص

آن چنان لولو نیارد هر صدف

آن‌ چنان گوهر ندارد هر مغاص

سال‌ها در بوتهٔ تبعید و حبس

ماند تا شد زر عرفانش خلاص

دید از خصم ستمگر قصدها

لیک نگذشتش به دل قصد تقاص

لاجرم زان پیشتر کاید اجل

راند بر خصمش فلک حکم قصاص

ناله‌ در سویش چه حاصل زان که دهر

گوش خویش آکنده دارد از رصاص

از پی تاریخ فوت او «‌بهار»

زد رقم‌: «‌طاهر شد از زندان خلاص‌»

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:30 PM

رفت از ایران قوام‌ السظه زانک

پهنه کوچک بدُ و نبرد بزرگ

روی ازین ره بتافت زبرا بود

راه باربک و ره‌نورد بزرگ

پاره شد نسخهٔ پزشک‌، آری

خسته‌بود این‌مریض و درد بزرگ

او نگنجید در عمل که بدند

فکرها خرد وکارکرد بزرگ

او خردمند بود و خلق عوام

مملکت‌ تنگ بود و مرد بزرگ

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:30 PM

زبن خداوندان گر یک تن بیتی گوید

که ز نادانی خود نیز نداند معنیش

میر قابوس ببایدش نوشتن و آنگاه

ز افسر سنجر سازند به تذهیب طلیش

پس بیارایند او را به دو صدگونه نگار

که همی گویی آراسته مانا مانیش

چاپلوسان چو ببینند بر او بر ناچار

خوب‌تر خوانند از نظم جریر و اعشیش

آن‌یکی گوید خود وحی خداوند است این

که فرود آورد از چرخ چهارم عیسیش

خواجه خودگوید زبن گونه فزون دارم شعر

که مرا وقت نباشد پی شرح و املیش

ور یکی شاعرکی خسته سراید شعری

که به گوش فلک آویزه نماید شعریش

چون فرو خواند بر خلق به صدگونه امید

مردم نادان صدگونه کنند استهزیش

آن یکی گوبدکاین شاعرک بی‌سروپای

کیست تا مرد بیندیشد از مدح و هجیش

وآن دگر گوید بر گفتهٔ او گوش مدار

که بسی باشد از قدر خود افزون دعویش

ور به اعجاز سخن‌، سحر فروشد به کلیم

عاقبت گردد در کام‌، زبان چون افعیش

حالت مرد دنیا است بر این گونه بهار

ای‌خوش آن‌مردکه در دیده نیاید دنییش

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:30 PM

دختری خرد بدیدم به گدایی مشغول

کرده در جامهٔ صدپاره نهان پیکر خویش

بود مکشوف به تاراجگه دزد نگاه

گرچه در ژنده نهان ساخته بد گوهر خویش

ورچه ز اهل دل و دین رحم طمع داشت ولی

بود خصم دل و دین از نگه کافر خویش

حبه‌ای سیم بدو دادم و بگذشتم و سوخت

برق چشم تر او خرمنم از آذر خویش

شامگاهان به یکی بیشه شدم بر لب رود

ناگهان دیدمش آنجا به سر معبر خویش

با لبی خنده‌زنان می‌شد و می‌خواند سرود

به خلاف لب خشکیده و چشم تر خویش

گفتم ای شوخ نبودی تو که یک‌ ساعت پیش

سوختی خرمن اهل نظر از منظر خویش

ای ترشرو چه شد آن گریه تلخت که چنین

خنده را، کان نمک ساخته از شکر خویش

گفت دارم پدری عاجز و مامی بیمار

که نیارند بپا خاستن از بستر خویش

هست این خنده‌ام از بهر دل خود لیکن

گریه‌ام بود برای پدر و مادر خویش

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:30 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 81

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4552174
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث