به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

رنج و زحمت طلبی‌، باش معاشر با خلق

حشر با خلق بلی رحمت و رنج آرد بار

خواهی از دغدغه و رنج فراغت یابی

ترک صحبت کن و در خانه نشین صوفی‌وار

باش مأنوس به یاری که نپرسد ز تو چیز

هم نگوید به تو چیزی که نپرسی ناچار

گر سخن خواهی با تو سخن آرد به میان

ور خمش باشی خاموش نشیند به کنار

هرچه زو خواهی آرد به برت از هر باب

هرچه زو پرسی پاسخ دهدت در هر کار

نه سخن سازد و نز خلق نماید غیبت

نه خبر پرسد و نی کشف نماید اسرار

تا تو در خوابی او نیز بماند خفته

تا تو بیداری او نیز بماند بیدار

آن‌چنان محرم و یکدل که نباید ببرش

نه تعارف‌، نه تکلف‌، نه تحفظ‌، نه وقار

با تو در خانه بود تا تویی اندر خانه

هم به گلزار بود تا تو اندرگلزار

ور به زندان فکنندت به مثل آنجا نیز

مونس روز غم تست و انیس شب تار

لیک در صحبت مخلوق تو را ترک کند

هست عذرشکه‌بهٔک دل نسزد عشق دویار

او حکیمست و فقیه است و طبیبست و ادیب

کیمیاوی و رباضی‌، فلکی و معمار

واعظ و زاهد و صنعتگر و نقاش و خطیب

حاسب و کاتب و خطاط و سپاهی و سوار

داند اسرار نباتات و علاج حیوان

که بود اهل گل و اهل مل و اهل شکار

گر ز جغرافی پرسی به تو بنماید راست

عرض و طول و جهت و مردم هر شهر و دیار

گر ز تاریخ بپرسی بنماید تاریخ

ور ز اشعار بپرسی بسراید اشعار

نکنی گر سخنی از سخنانش را فهم

بر تو تکرار کند گر تو بخواهی صد بار

همه خط داند از چینی و از سنسکریت

پهلوی و گرگ و مصری و خط مسمار

ور ز انساب ملل خواهی گوید به تو باز

ز آریایی و ز سامی و ز حامی و تتار

این‌چنین دوست کتابست از او روی متاب

این چنین یار کتابست ازو دست مدار

به چنین شاهد زیبا به بطالت منگر

بشنو از من به کس او را به امانت مسپار

ور امانت بسپردیش ازو چشم بپوش

دیگری خواه ز بازار و به جایش بگذار

لله الحمد که در خانهٔ ما حرفی نیست

که بهار است و کتابست و کتابست و بهار

با چنین حال شدم حبس‌، ز من عبرت گیر

ای که با خلقی محشوربه لیل وبه نهار

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:21 PM

به عهد شاه محمدرضا که بر سر او

گرفته طالع بیدار چتر فتح و ظفر

در آن زمان که ز تدبیر و اهتمام قوام

تهی ز لشکر بیگانه گشت این کشور

به سعی و همت زردشتیان ایرانی

بنای این هنرستان نو رسید بسر

بنام کیسخرو پور شاهرخ آن را

لقب نهادند آزادگان نیک‌سیر

هماره شاد بماناد روح کیخسرو

که جز به‌راه وطن‌دوستی نکرد گذر

بود امید که دوشیزگان روشندل

ز علم و عفت ازین بوستان برند ثمر

زیمن پرورش نیک و حسن آموزش

بپرورند به هر سال عده‌ای مادر

چو شد تمام بنا، خواستند تاربخش

به رسم سنت دیرینه زین سخن گستر

رقم زد از پی تاریخ سال کلک بهار

که‌: «‌باد این هنرستان مطاف علم و هنر»

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:21 PM

حبذا خاک روان‌بخش و زهی تربت پاک

که از او خاک ز افلاک فزون یافته فر

آشناتر به دل خلق که دانش در دل

پاک‌تر در نظر مرد که بینش به نظر

درد را کاین شد درمان چه زیان و چه گزند

رنج را کاین شد دارو چه مقام و چه خطر

گنج اسرار خدائیست همانا که خدای

کرده گنجور وی این خواجهٔ پاکیزه سیر

نایب‌التولیه کزگوهر او فخر بود

آل‌ثابت را چونان که صدف را زگهر

شه دین و شه دنیاش دو فرخ پدرند

آفرین بر پسری کش پدرند این دو پدر

چند از این‌پیش که بگشود «‌وهابی‌» ز ستم

دست بیداد در این خاک که خاکش بر سر

خواست بر باد همی دادن این خاک ولی

آب خود برد و به خود خیره‌برافروخت شرر

گرچه بیداد بسی کرد ولی کیفر یافت

نیک در یابد بیدادگران را کیفر

سید پاک‌نسب ثابت‌ چون دیدکه خصم

این چنین برد به سربا پسرپیغمبر

به میان آمد و بربست میان تا بگشود

ره زوار و بیاراست ز نوساز دگر

زان سپس مشتی بگرفت از آن تربت پاک

که بود داروی بیمار و شفای مضطر

گفت‌از این‌دوده نبایست‌برون‌رفت‌این خاک

کابروئی است که چون او نتوان یافت دگر

به بر خویشتن این خاک بدارید نهان

که زپنهانی پیداست چنین آب خضر

هم ازآن روز سر سلسله ومهتر قوم

بسته در خدمت این تربت پاکندکمر

وندران سلسله می‌بود همی تا به کنون

وزکنون نیز بماناد همی تا محشر

هله این فخر نیاکان پی این نادره گنج

ساخت گنجینه‌ای از سیم بدین زینت و فر

خازن او است بهین دخت عمادالدوله

اشرف‌السلطنه عزت ملک نیک اختر

آن ملک‌زادهٔ آزاده که بر درگه او

به شب و روز ببوسند زمین شمس وقمر

فلک عزت و حشمت نه چنو یافته ماه

شجر عصمت و عفت نه چنو دیده ثمر

باد آن خازن وگنجینه وگنجور به‌جای

تاکه از آب نشان باشد و از خاک اثر

زد رقم از پی تاربخ فنون کلک بهار

نایب‌التولیه آورده در این گنج‌، گهر

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:20 PM

خواجهٔ فرخ سیر محمد دانش

ای که سخن گستری و دانش‌پرور

نثر تو چون بر صحیفه خامهٔ بهزاد

نظم تو چون در قنینه بادهٔ خلر

چون تو ندیدم سخنوری به ‌فصاحت

دیده و سنجیده‌ام هزار سخنور

همسر رنجم از آن که خاطر پاکت

رنجه شد از مرگ ناگهانی همسر

بود معزای آن کریمهٔ مغفور

پر ز خلایق بسان عرصهٔ محشر

آه و دریغا که من در آن شب و آن روز

بودم رنجور و اوفتاده به بستر

کاش که سر برنکردمی و ندیدی

خاطر آن خواجه را ملول و مکدر

دیدن یاران خوشست لیک به‌ شادی

نه بغمان کرده هر دو گونه معصفر

کار قضا بود شاد زی و مخور غم

هل که بداندیش تو بود به‌ غم اندر

بزم بیارای از دو آتش سوزان

ایدون کاندر رسید لشکر آذر

آن‌ یک در مرزغن چو گونهٔ معشوق

وان دگر اندر بلور چون لب دلبر

زخمه شهنازی و نوای قمر خواه

وان سخنان کز بهار دارند از بر

گاه بنوشند و گاه پای بکوبند

گاه ز بوسه دهند قند مکرر

گفت‌ حکیمی‌ جهان‌ سراسر وهم‌ است

گفت آن دیگر که بودنی است سراسر

گر همگی بودنی‌است غم نکند سود

ور همه وهم‌است‌باز شادی خوش‌تر

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:20 PM

ای جناب میرزا .. از بهر چه

حکم بر کفر من دلریش محزون داده‌اید؟

اشتباهات عجیب و انتسابات خنک

همچو آروغ از درون سینه بیرون داده‌اید

چون منی در آستانه باعث ضعف شماست

زان سبب در عزل من دستور معجون داده‌اید

گر برای هجو اول بود، کان هجوی نبود

کز غضب رخساره را رنگ طبرخون داده‌اید

ور برای دست‌بوسی بود، کان روز آمدم

لیک دیدم صلح را ترتیب وارون داده‌اید

خود سراپا جوهر هجوید و بهر هجو خویش

زین خریت‌ها به دست خلق مضمون داده‌اید

داد نتوان شرح نسبت‌هاکه بر این بیگناه

آنچه سابق داده‌اید و آنچه اکنون داده‌اید

من ز شفقت هجو را هرچندکمترگفته‌ام

از لجاجت لفت را هر لحظه افزون داده‌اید

شاعران طوس ملعونند ای عالی‌جناب

چون ندای جنگ با این قوم ملعون داده‌اید

گفته‌اید این شخص باشد دشمن دین مبین

این‌چنین نسبت به من یاسیدی چون داده‌اید؟

در بزرگی این همه کین و لجاج از بهر چیست

حضرتعالی مکر در بچگی کون داده‌اید

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:20 PM

قطعهٔ شعر ز شوریده شنیدم که در آن

گفته تبریک به شهزاده در این عید سعید

سخنش بس که بلند است هم از راه سخن

می‌توان بر لب او بوسه زد از راه بعید

شعر شیرین‌ ز فصیح‌الملک‌ امروز خوش‌ است

که بود رسم که نقل و شکر آرند به عید

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:20 PM

سنبل صد برگ رنگارنگ پنداری مگر

چار چیز از چار حیوان گشته در یکجا پدید

غبغب رنگین کبوتر، گردن طاوس نر

روی بوقلمون مست و دُمّ روباه سپید

در حقیقت یک گلستان گل خرید از گلفروش

آن که از این سنبل صد برگ یک گلدان خرید

شامه‌اش گردد عبیرآمیز و چشمش پرنگار

هرکه او یکبار گوشش وصف این سنبل شنید

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:20 PM

ز البرز بزرگ در شمال ری

هر شب دم دلکش شمال آید

از باد شمال مشکبو هر دم

جان‌ رقصد و دل‌ به‌ وجد و حال‌آید

وز عطر خوش گل و ریاحینش

آفات سموم را زوال آید

برفش بگدازد و به شهر اندر

بس چشمه دلکش زلال آید

امشب ز نسیم‌، سخت خشنودم

کز سوی شمال بی‌ملال آید

جنبد به جنوب از شمال آسان

و آزاد به بزم اهل حال آید

در محفل ما هوای جانبخشش

با روح به فعل وانفعال آید

همراه شمال جانفزا زی ما

پیوسته قوافل کمال آید

من رشک برم بدو چو از شوخی

با طرهٔ یار در جدال آید

گاهی صف چپ ازو برآشوبد

گه درصف راست اختلال آید

آشوب فتد به زلف یار اما

این فتنه مؤید جمال آید

باری نکنم نهان که سوی ما

هر فیض که آید ازشمال آید

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:20 PM

اهتمام و شوق اگر یاور شود

مرد خامل ذکر نام‌آور شود

شوق را باطل مکن در خویشتن

تا ز نورش خاطرت انور شود

کاتش تابان به خاکستر درون

گر بماند دیر، خاکستر شود

کودکی نقاش بشناسم که داشت

آرزو تا قائد کشور شود

چون که‌قائد گشت‌لشگر گرد کرد

تا به گیتی بر سران سرور شود

پس عجب نی گرز گشت روزگار

مردک نقاش اسکندر شود

دیده‌شدکاندر جهان‌از فیض رب

کودکی نجارپیغمبر شود

تاکه اوضاع جهان بر باطل است

کی تواند حق ضیاگستر شود

تا بود قدر و شرف محکوم زر

هرکه ناکس‌تر، مقدس‌تر شود

علم باید تا جهان گیرد نظام

کار باید تا جهان چون زر شود

فکر دیگر باید و مردی دگر

تاکه اوضاع جهان دیگر شود

خدمت استاد باید دیرگاه

تاکه دانشجوی دانشور شود

ادامه مطلب
جمعه 18 تیر 1395  - 4:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 81

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4554062
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث