بگفتم چامهای بهر دماوند
که اندر عالمش ثانی نباشد
کرا بهتر از آن گوید، ز دینار
کم از پنجاه ارزانی نباشد
ولی یک شرط باشد اندرین کار
که گوینده خراسانی نباشد
بگفتم چامهای بهر دماوند
که اندر عالمش ثانی نباشد
کرا بهتر از آن گوید، ز دینار
کم از پنجاه ارزانی نباشد
ولی یک شرط باشد اندرین کار
که گوینده خراسانی نباشد
بنگر بدان درخش که با قوت شمال
برجست و روی ابر بهناخن همی شخود
چون طفل خردسال که با خامه طلا
کجمج خطی کشد بهٔکی صفحهٔ کبود
نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب
ز باغبان طبیعت ملول و غمگین بود
زتاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا
ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود
ز اوستادی خورشید و دایگانی ماه
جدا به سایهٔ اشجار، فرد و مسکین بود
نه با تحیت نوری ز خواب برمیخاست
نه به افسانهٔ مرغی سرش به بالین بود
فسرده عارض بیرنگ او به سایه، ولیک
فروغ شهرت او رونق بساتین بود
کمال ظاهر او پرورش گر ازهار
جمال باطنش آرایش ریاحین بود
به جای چهرهفروزی به بوستان وجود
نصیب او ز طبیعت وقار و تمکین بود
چگونه چهره فروزد تنی که سوزی داشت
چگونه جلوه فروشد دلی که خونین بود
ز ازدحام هواها مصون که برگردش
ز دور باش حقیقت مدام پرچین بود
چه غم که بر سر باغ مجاز جلوه نکرد
گلی که از نفسش طبع دهر مشکین بود
به خسروان سخن ناز اگر فروخت رواست
شکر لبی که خداوند طبع شیرین بود
کسی که عقد سخن را به لطف داد نظام
ز جمع پردگیان بیخلاف، پروین بود
جلیس بیت حزن شد چو یوسفش کم گشت
غم فراق پدر هرچه بود سنگین بود
به نوبهار حیات از خزان مرگ، به باد
شد آن گلی که نه در انتظار گلچین بود
اگرچه آرزوی زندگی ببرد به گور
ولی به زندگی امیدوار و خوشبین بود
اگرچه حجلهٔ رنگین به کام خویش نساخت
ولی ز شعر خوشش روی دهر رنگین بود
ندیده کام جوانی جوانه مرگش کرد
سپهر پیرکه با اهل معنی اش کین بود
شگفت و عطر برافشاند و خنده کرد و بریخت
نتیجهٔ گل افسرده عاقبت این بود
به حیرتم که اجانب ز ما چه میخواهند؟
ملوک عصر ز مشتی گدا چه میخواهند؟
ز فقر مردیم، از نان ما چه میشکنند
به جان رسیدیم، از جان ما چه میخواهند؟
نوا نوای کسی بود و رقص رقص کسی
درین میان ز من بینوا چه میخواهند؟
خطا نمود شه و اجنبی سزایش داد
ز ملتی که نکرده خطا چه میخواهند؟
اگر به مسکو و باکو کسی گناهی کرد
ز بصره و نجف وکربلا چه میخواهند؟
ز هند و بصره گرفتند تا به مصر و حجاز
خدا قبول کند! از خدا چه میخواهند؟
به بیع قطع خریدند مملکت را مفت
درتن معامله غیر از رضا چهمیخواهند؟
از آب حمام اینان گرفتهاند رفیق
زآبروی چنین آشنا چه میخواهند؟
روا بود که بمیرند مردم از زن و مرد
ز عزتی که ندارد بقا چه میخواهند؟
درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی
که سخت مشکل کاربست کارگفت و شنود
اگر سلامت خواهی به هر مقام، زبان
مکن درازکه آن خنجریست خونآلود
خموش باش، چه بسیار دیدهایم که داد
زبان سرخ سر سبز را به تیغ کبود
باد صبا خوش است شهیدان رشت را
از ماجرای قاتل ایشان خبرکند
این بیت را که از اثر طبع دیگریست
بر قبرشان نثار چو عقد گهرکند
«دیدی که خون ناحق پروانه شمع را»
«چندان امان نداد که شب را سحرکند»
آسمان با کسی وفا نکند
تا به هفتادکس جفا نکند
نکند پادشا گدایی را
تا دوصد پادشا گدا نکند
آنچنان کارها شدست خراب
که دگرگپ زدن کرا نکند
ور زنی بانگ بر کریوهٔ کوه
کوه در پاسخت صدا نکند
نیستایزدبه فکرنوعبشر
یا همین فکرکارما نکند
بنگر آن غول راکز هول او
دیو لاحول دمادم می کند
گر کشی عکسش به دیوار خلا
لولئین از هیبتش رم می کند
دانشوران غرب نمودند اختراع
نوریقوی که پرتوش از قلب سرکند
دل را بدان معاینه سازند وانگهی
درمان چنان کنندکه در وی ثمرکند
زان بیخبرکه نور جمال نگار ما
از قلبهاگذشته بهجانها اثرکند
تنها تفاوتی است که قلب شکسته را
آن پر نشاط سازد و این پر شررکند
شنیدم در امربکا گروهی
دل از عشق زنان یکسو کشیدند
ز دست بیوفاییهای نسوان
در آغوش جوانان آرمیدند
همانگه دستهای در شهر پاریس
سوی ابن ماجرا با سر دوبدند
چنان شد رسم کار بچهبازی
که گفتی زن از اول نافربدند
زنان از دیدن این غبن فاحش
سرانگشت پشیمانی گزیدند
پس آنگه بهر استرضای مردان
به فرم امردان کسوت گزیدند
به بر کردند رخت تنگ و کوتاه
سراسر زلف با مقراض چیدند
شد اینمد درجهانمقبولوهرجا
زنان گیسوی مشکافشان بریدند
به ایران هم سرایت کرد این کار
زنان فرمودهٔ شیطان شنیدند
طلایین طرّه و مشکین کلاله
درو کردند و قلب ما دریدند
سر خود را کچل کردند و زین غم
دل ما را به خاک وخون کشیدند
به یک تقلید بیجا این بلا را
دودستی بر سر خود آوربدند
سخن کوته کنم دور از عزیزان
زنان یکسر به گیس خویش ریدند