ای سادهدلان زر گرگ حیلتباز
با جهد شما سیم و زر آورد فراز
چون حب زری ازو نمودید نیاز
ناگاه میانتان جدا کرد چو گاز
ای سادهدلان زر گرگ حیلتباز
با جهد شما سیم و زر آورد فراز
چون حب زری ازو نمودید نیاز
ناگاه میانتان جدا کرد چو گاز
زاغی می گفت اگر بمیرد شهباز
من جای کنم بدست شاهان از ناز
بلبل بشنید وگفت کای بندهٔ آز
رو لاف مزن با وزغ وموش بساز
ای زورآور که خون ما خورده پریر
وی بسته فرو قماط ما با زنجیر
امروز تو کاملی و ما رشدپذیر
فردا باشد که ما جوانیم و تو پیر
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار
شد نیمی عمر در خرافات هدر
وندر حیرت گذشت یک نیم دگر
و امروز به چنگ لاالهیم اندر
ز الله مگر به مرگ یابیم خبر
گر مانده و ناتوان و گر خسته و زار
ما وز طلبش دست کشیدن، زنهار
افتان خیزان رسیم تا منزل دوست
پرسان پرسان روبم تا خیمهٔ یار
ای بسته چو فندق به سرانگشت، نگار
رویت چو چراغ و طرّهات چون شب تار
از مدرسه و کتاب گشتم بیزار
ای ترک پسر دختر انگور بیار
ای مرکزیان گر گل و ریحان خواهید
ور بلبل سرمست غزلخوان خواهید
یا مرکز ملک را به بجنورد کشید
یا آنکه بهار را به تهران خواهید
ماه رمضان و روزه جانا طی شد
ایام دف و چنگ و رباب و نی شد
آید رمضان باز و همی خواهد رفت
وین عمر ندانیم کی آمد کی شد
خشخاش و عسل بهم برآمیختهاند
جزوی ز گلاب اندرو ریختهاند
پس در ورق زرد گلشن بیختهاند
وانگاه به شاخ سروش آویختهاند