ای رونق کیش بتپرستان از تو
وی غارت دین صد مسلمان از تو
کفر از من و عشق از من و زنار از من
دل از تو و دین از تو و ایمان از تو
ای رونق کیش بتپرستان از تو
وی غارت دین صد مسلمان از تو
کفر از من و عشق از من و زنار از من
دل از تو و دین از تو و ایمان از تو
از دیدهٔ سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا نداند غم تو
دم در کشم و غمت همه نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو
ابریست که خون دیده بارد غم تو
زهریست که تریاق ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بی دل کند و زدین برآرد غم تو
ای سبزی سبزهٔ بهاران از تو
وی سرخی روی گلعذاران از تو
آه دل و اشک بی قراران از تو
فریاد که باد از تو و باران از تو
ای گشته جهان تشنهٔ پرآب از تو
ای رنگ گل و لالهٔ خوشآب از تو
محتاج به کیمیای اکسیر توایم
بیش از همه عقل گشته سیراب از تو
ای شعلهٔ طور طور پر نور از تو
وی مست به نیم جرعه منصور از تو
هر شی جهان جهان منشور از تو
من از تو و مست از تو و مخمور از تو
ای آینه را داده جلا صورت تو
یک آینه کس ندید بی صورت تو
نی نی که ز لطف در همه آینهها
خود آمدهای به دیدن صورت تو
جان و دل من فدای خاک در تو
گر فرمایی بدیده آیم بر تو
وصلت گوید که تو نداری سرما
بی سر بادا هر که ندارد سر تو
دورم اگر از سعادت خدمت تو
پیوسته دلست آینهٔ طلعت تو
از گرمی آفتاب هجرم چه غمست
دارم چو پناه سایهٔ دولت تو
هان یاران هوی و ها جوانمردان هو
مردی کنی و نگاه داری سر کو
گر تیر چنان رسد که بشکافد مو
باید که ز یک دگر نگردانی رو