ای گنده دهان چو شیر و چون گرگ حرون
چون خرس کریه شخص و چون خوک نگون
چون بوزنه سخره و چو کفتار زبون
چون گربه دهن دریده و چون سگ دون
ای گنده دهان چو شیر و چون گرگ حرون
چون خرس کریه شخص و چون خوک نگون
چون بوزنه سخره و چو کفتار زبون
چون گربه دهن دریده و چون سگ دون
در دام غم تو بستهای هست چو من
وز جور تو دلشکستهای هست چو من
برخاستگان عشق تو بسیارند
در عهد وفا نشستهای هست چو من
میسوز تو خرمن شکیبایی من
تا مینهم از غم تو خرمن خرمن
دامن به حدیث درد من باز مزن
من دانم و اشک لعل دامن دامن
جانا لبم از شراب غم خشک مکن
چشمم ز سرشک هیچ دم خشک مکن
در عشق گران رکاب صبری داری
زنهار نمد زین ستم خشک مکن
هستم ز تو دلشکستهای عهد شکن
وز دوستی تو با جهانی دشمن
گیرم نبود دست من و دامن تو
بتوان کردن دست من و دامن من
ای دل ز سر نهاد پرواز مکن
فرجام نگر حدیث آغاز مکن
خاک از سر این راز نهان باز مکن
خود را و مرا در سر این راز مکن
زین جور اگر گذر توان کرد بکن
در حال من ار نظر توان کرد بکن
با بنده ز روی مردمی آشتیای
یکبار دگر اگر توان کرد بکن
هرچ از چو تویی نزیبد ای دوست مکن
وین خیرهکشی گرچه ترا خوست مکن
گفتی ببرم جان تو و باکی نیست
جانا نه ز بهر جان نه نیکوست مکن
ای دل چو نمینهد سپهرت گردن
نتوان به خروش و زور بخت آوردن
بر من چه بود جز که به کف خون خوردن
دیگر چه کنم دلا چه دانم کردن
زرق است جهان تو زرق کن از هر فن
که میخور و که میکن و لوتی میزن
خوش خور تو جهان و یاد میآر از من
تا روزی چند جمله را سر کن زن