به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۲۴۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

هم مصلحت نبینی رویی به ما نمودن

زایینهٔ دل ما زنگار غم زدودن

زانجا که روی کارست خورشید آسمان را

با روی تو چه رویست جز بندگی نمودن

بر چیست این تکبر وین را همی چه خوانند

آخر دلت نگیرد زین خویشتن ستودن

در دولت تو آخر ما را شبی بباید

زلف کژت بسودن قول خوشت شنودن

احسنت والله الحق داری رخان زیبا

کردم ترا مسلم در جمله دل ربودن

گفتی که خون و جانت ما را مباح باشد

فرمان تراست آری نتوان برین فزودن

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:16 PM

غزل شمارهٔ ۲۵۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای رخت رشک آفتاب شده

آفتاب از رخت به تاب شده

آفتابیست آن دو عارض تو

زلف تو پیش او نقاب شده

زود بینم ز تیر غمزهٔ تو

عالمی سر بسر خراب شده

گرچه هست ای پری‌وش مه‌رو

بتگری را رخت مب شده

هست بر آتش غم هجرت

جگر انوری کباب شده

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

هرگز از دل خبر نداشته‌ای

بر دلم رنج از آن گماشته‌ای

سپر افکنده آسمان تا تو

رایت جور برافراشته‌ای

که خورد بر ز تو که تو هرگز

تخم پیوند کس نکاشته‌ای

همرهی جسته‌ای ز من وانگه

در میان رهم گذاشته‌ای

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

غزل شمارهٔ ۲۵۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای برده دل من و جفا کرده

بافرقت خویشم آشنا کرده

آخر به جفا مرا بیازردی

در اول دوستی وفا کرده

روی از تو بتا چگونه گردانم

پشت از غم عشق تو دو تا کرده

هر روز مرا هزار بد گویی

من بر تو هزار شب دعا کرده

ای رنج فراق روی و موی تو

جان ودل من ز من جدا کرده

وانگه من مستمند بی‌دل را

در محنت عاشقی رها کرده

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای ایزد از لطافت محضت بیافریده

واندر کنار رحمت و لطفت بپروریده

لعلت به خنده توبهٔ کروبیان شکسته

جزعت به غمزه پردهٔ روحانیان دریده

بر گلبن اهل چو تو یک شاخ ناشکفته

در بیشهٔ ازل چو تو یک مرغ ناپریده

مشاطگان عالم علوی ز رشک خطت

حوران خلد را به هوس نیل برکشیده

ای سایهٔ کمال تو بر شش جهت فتاده

واوازهٔ جمال تو در نه فلک شنیده

ای از خیال روی تو اندر خیال هرکس

ماه دگر برآمده صبحی دگر دمیده

در آرزوی سایهٔ قد تو هر سحرگه

فریاد خاک کوی تو بر آسمان رسیده

ما را به رایگان بخر از ما و داغ برنه

ای درد و داغ عشق ترا ما به جان خریده

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

غزل شمارهٔ ۲۵۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای مردمان بگویید آرام جان من کو

راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل

آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هرچند در کمینه نامه همی نیرزم

در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی

من مهربان ندارم نامهربان من کو

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

غزل شمارهٔ ۲۵۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جرم رهی دوستی روی تو

آفت سودای دلش موی تو

دل نفس عشق تو تنها زند

در همه دلها هوس روی تو

ناوک غمزه مزن آندان که او

کشتهٔ هر غمزدهٔ خوی تو

هست بسی یوسف یعقوب رنگ

پیرهنی کوست درو بوی تو

از در خود عاشق خود را مران

رحم کن انگار سگ کوی تو

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای جان من به جان تو کز آرزوی تو

هست آب چشم من همه چون آب جوی تو

ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی

افتاده در دو پای تو از آرزوی تو

هر شب خیال روی تو آید به پیش من

تا روز من کند به سیاهی چو موی تو

بربند نامه موی به نزدیک من فرست

تا جان به جای نامه فرستم به سوی تو

در کوی تو به بوی تو جان می‌دهم چو باد

گر بوی تو به من بدهد خاک کوی تو

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای قبای حسن بر بالای تو

مایهٔ خوبی رخ زیبای تو

یاد زلفت برد آب روی صبر

آتش غم گشت خاک پای تو

صد هزاران دل به غوغا برده‌ای

شهر پر شورست از غوغای تو

هرچه خواهی از ستمکاری بکن

می‌نگردد چرخ جز با رای تو

گر به خدمت کم رسد معذور دار

کز غم تو نیستم پروای تو

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

غزل شمارهٔ ۲۵۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ترک من ای من سگ هندوی تو

دورم از روی تو دور از روی تو

بر لب و چشمت نهادم دین و دل

هر دو بر طاق خم ابروی تو

من به گردت کی رسم چون باد را

آب رویت پی کند در کوی تو

گویی از من بگذران می‌نگزرد

این کمان را هم تو و بازوی تو

نیست یک نیرنگ تو بی‌بوی خون

گر مرا رنگیست در پهلوی تو

روز را رویت به سیلی خواست زد

گرنه دستی برنهادی موی تو

زلف مرزنگوش را دور قبول

با سری شد با سر گیسوی تو

ماهی از خوبی خطا گفتم نه‌ای

پوست سوی اوست مغز از سوی تو

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 3:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602573
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث